۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

هالووین در مدرسه

یکشنبه آخرین روز ماه اکتبر و جشن هالووینه ولی امروز جمعه که آخرین روز کاری هفته بود؛ بچه ها با لباسهای هالووینشون مدرسه رفتند. کالج هم پر بود از معلمها و کارمندهای عجیب و غریب که کاستیومهای مایکل جکسون؛ سیندرلا؛ مرلین مونرو؛ شخصیتهای آواتاریا شخصیتهای آلیس در سرزمین عجایب رو پوشیده بودند. تشخیص اینکه هرکی کدوم شخصیت فیلم یا کارتون شده خودش یه جور سرگرمیه و به خاطر اطلاعات قبلی که می خواد گاهی همون" تفاوت فرهنگی" رو نشون می ده. بعضی هاش البته اینترنشنالند مثلا فکر کنم امروز عزرائیل رو با چشم خودم دیدم. داشت تو کتابخونه کالج دنبال کتاب می گشت:)
این عکسها ی امروزمدرسه بچه هاست.حتما می تونید تصور کنید چه شیر توشیری بود با اینهمه بچه که هر کدوم یه شکلی بودند.

این فکر کنم بچگی های انشتین باشه:)


این دختره زامبی شده.


این خانوم معلم سوپر هیرو شده.


این نینجا ست به گمانم:)


این سمت راستیه فکر کنم یه شخصیتی تو فیلم جنگ ستاره ها باشه.(ایده بهتری ندارم! شاید هم یکی ار حاج آقاهای ایران باشه کسی چه می دونه) سمت چپی هم که سوپر وومنه. اون که از اون ته میاد یه دراکولاست.


واین که خواسته مایکل جکسون بشه ولی یه لنگ دور گردنش و یه سبیل کم داره تا بشه قیصر:)


۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

برف

برف همیشه آدمو غافلگیر می کنه. صبح بلند میشی می بینی اوووه همه جا سفیده. اولین برف اینجا اومد .اندازه یه سانت. بعدش هم هوا صد درجه رفت زیر صفرو من سخت نگران این مرغابی های زبون نفهمم که هنوز نرفته اند! به چه زبونی بهشون بگم دیره به خدا امشب یخ می زنین. صبح باید مرغابی خشک شده از اینور و اونور جمع کنیم .من جای اینا بودم همین الان با رفقا جمع می کردم ؛ یه هشت گنده توی آسمون می ساختیم و می رفتیم هاوایی.
بعدا نویس: جهت اطلاع عموم مرغابی ها همون دیروز رفتند ودیشب دریاچه کلا یخ زد.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

سرخوشی

این هفته تموم شد و آخرین امتحان هم همینطور. خودمو دعوت کرده ام به "استار باکس" تا به سلامتی تموم شدن امتحانهای میان ترم خودم با خودم قهوه ای بخورم. احساس آزادی می کنم. همیشه بعد از امتحانا اینجوری احساس سبکی می کنم و خوشم. مثل وقتاییه که مهمونا میرن. آدم خوشش میاد که کوسن مبلها رو مرتب کنه و استکانهای چای رو جمع کنه و تو اون در هم ریختگی احساس خوشی داره. قهوه ام جلومه. دو تا خانومه مرتب و خوشگل اینور نشستند و با هم حرف می زنن. فکر می کنی چه خوب بود اینجا یه دوستی داشتی و اینقدر دوستش داشتی که از بودن باهاش بیشتر از تنهایی کیف می کردی اونوقت با هم میومدین اینجا و حرف می زدین. سعی می کنم موضوع حرفاشونو بدون اینکه بهشون نگاه کنم متوجه بشم. بعضی کلماتشون توی شلوغی و همهمه اطراف گم میشه ولی موضوع صحبتاشونو متوجه میشم. با خودم می گم"زبانم خیلی خوب شده ها!" یه دفعه یه چیزی تو دلم به هم می ریزه . احساس غربت می کنم. بخوای نخوای گاهی میاد سراغت. حتی وقتی که فکر می کنی خوشی. یه نگاهی به دور و برت می کنی... اصلا چرا من الان اینجام؟ باید اینجا باشم ؟ دیگه حرفها رو متوجه نمیشم همه چیز میشه فقط صداهای نامفهومی که برات معنی نداره. اشکم توی قهوه ای که هنوز نخورده ام می چکه.
- قبل از نوشتن چند خط بالایی این وبلاگ رو حذف کرده بودم بیخود و بلا جهت! ولی خدا یه دکمه دیگه در این بلاگ اسپات آفریده بود که همه چیز رو دوباره به روز اول بر گردوند.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

APEGGA

این هفته سه تا امتحان میان ترم دارم. چهارشنبه گیاه شناسی- که دانسته های من در این درس با "بز" برابری می کند- پنج شنبه جنگلداری و جمعه معدن. پنج شنبه شب هم باید برای جلسه با معلم بچه ها بروم مدرسه. هر چند وقت جلسه میزارن و از قبل وقت میدن برای دیدن معلمها. همیشه هم حواسشون هست که من دوتا بچه تو اون مدرسه دارم و وقتهاشونو پشت سر هم و توی یه روز میزارن( این جور توجهاشونو خیلی دوست دارم). دو تا هم تمرین برای درس کامیونیکیشن باید تحویل بدم یکی امروز و یکی جمعه. تمرینی که جمعه باید بنویسم یه گزارش برای ارزیابی یه کلاسه. باید یه سری دیتا فرض کنیم . مثلا حضور و غیاب بچه ها یا نحوه کار معلم یا هر فاکتوردیگه ای که بشه بهش امتیاز داد. بعد این دیتا ها رو تحلیل کنیم و در نهایت نتیجه گیری کنیم. اینو باید تا جمعه درست کنم و من امیدوارم بتونم دیتاهاشو جایی تو اینترنت پیدا کنم. اگه یه اطلاعات واقعی پیدا می کردم خوب بود. البته من هر وقت بیشتر کار دارم بیشتر وقتمو پای کامپیوتر می گذرونم. فکر کنم یه دلیل های روانشناسی -مثلا فرار از اون کار جدی- داشته باشه که الان وقت ندارم زیاد در موردش فکر کنم. اگه هر پیشنهادی در هر مورد - امتحانها یا تکلیفهام- دارید خیلی دوست دارم بشنوم. شاید نتونم به این زودی جواب بدم ولی می خونم و ممنون میشم.
پ.ن.ا توی این شلوغ پلوغی می خوام برای" APEGGA" هم ثبت نام کنم. حالا این آپگا چه موجودیه؟ در اصل مخفف Alberta Professional Engineering Geology and Geophysic Association (وای نفس بر شدم) و بر هر مهندسی در کانادا واجب است از این سرتیفیکیت ها را بگیرد. در استانهای مختلف اسم این سرتیفیکیت فرق می کنه . کلا این کارهفت خوانی برای خودش دارد.مثلا برای ثبت نام باید مدرک تحصیلی و ریز نمرات از دانشگاه در پاکت در بسته برای این موسسه ارسال بشه. فعلا دارم اطلاعات می گیرم که چی لازم دارم.
پ.ن2. اسم پست رو عوض کردم:) اسمش اول این بود امروز دوشنبه است:) چون الان شب دوشنبه است و نحسی صبح دوشنبه کمی تا قسمتی برطرف شده. این صبح دوشنبه ها حکم صبح شنبه در ایران رو داره وقتی دنبال لنگه جوراب می گشتم و مقنعه چروک پروک رو پیدا می کردم و هول هولکی لاکامو پاک می کردم تا برم سر کار.
پ.ن3 بازم تو این شیر توشیری می خواستم بگم این آهنگو خیلی دوست دارم.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

اسمهای ایرانی

1- برای کسی که مهاجرت می کنه داشتن یه اسم که به گوش اینجایی ها آشنا باشه غنیمته. مثلا اسم من "مریم" را همیشه باید روی "م" آخرش تاکید کنم. "ماریان" یا ماریا دارند ولی مریم نه! اسم بچه های من "دریا" و "دیانا" است. اسم دریا رو داریا میگن اغلب و دختر من خوشش نمیاد چون یه کم شبیه دیاریا (گلاب به روتون به معنی اسهال) میشه!( یعنی یه اسم قشنگ ایرانی ممکنه دچار همچه بلایی بشه!) برای همین همیشه روی اینکه دریا گفته بشه تاکید می کنه! دیانا اسمش بد نیست. اینجا هم دیانا دارند و هم دایانا .اسمهای طولانی و دو قسمتی و اسمهایی که توشون "ق"و"غ" و "خ" یا "ه" ساکن باشه که تلفظش براشون غیرممکنه . اسمهایی که شامل یه قسمتی با معنی بد بشه خوب نیست. مثلا اسمی مثل پوریا زیاد خوب نیست! پو که می دونید چه معنی می ده. (پو و پی کلا خوب نیست تو اسم باشه). اغلب ایرانی هایی که اینجا بچه دار می شوند سعی می کنن اسمی پیدا کنند که هم ایرانی باشه و هم اینجا داشته باشند مثلا توی اسمهای پسرونه دانیال و سام زیاد میزارن. بعضی اسمهای ایرانی هم با اسمهایی که پاکستانی ها و هندی ها وعربها میزارن مشترکه . به هر حال به نظر من زیاد جالب نیست که بتونن از روی اسم آدم ؛ ملیت یا مذهبشو تشخیص بدن. یعنی قبل از اینکه آدم دیده بشه مورد قضاوت قرار می گیره.
2-امروز چند ساعت برای کار داوطلبانه رفتم مدرسه بچه ها. هر بچه ای یه حساب بانکی داره تو سایت مدرسه. بعد وقتی بچه ها رو می خوان جایی ببرند که هزینه داره -مثلا اردوهایی که چند روز ممکنه طول بکشه- از اون حساب براش خرج می کنند. حالا خود بچه ها یا پدر ومادربا این کارهای داوطلبانه می تونند به حساب بچه ها پول اضافه کنند و خوب خود بچه بعدا ازش استفاده می کنه. امروز بیکینگ سل یا فروش شیرینی های خونگی بود و ما با کلی کیک که تو خونه پخته بودیم رفتیم مدرسه. بازدید کننده زیاد داشت نمایشگاهمون و کیک ها هم فروخته شد. عکس پایین مال دیشبه که کیکها رو تو خونه حاضر کردیم.
پ.ن. دوباره نزدیک هالوین شد و بساط چیزای ترسناک برپا شده. این همسایه ما دو تا آدمک آویزون کرده در خونش این صحنه برای ما که اعدام اینجوری دیدیم خیلی ناراحت کننده است ( پارسال هم همین کارو کرده بود) بعضی ها قبر گذاشتن تو باغچه در خونه و بعضی ها درختها رو با الیافی شبیه تار عنکبوت ترسناک کردند. باید به پستی که پارسال در این مورد نوشتم مراجعه کنم ببینم نظرم در مورد این قرتی بازی ها چقدر تغییر کرده .
پ.ن2. استاد حمید در وبلاگ از دیار نجف آباد( که استاد زبان فارسی در آمریکا هستند) در مورد اسمهای ایرانی خیلی بهتر از من در وبلاگشون نوشتند. مرسی استاد حمید عزیز


۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

پاییز و قهوه تلخ و درس خواندن من در کانادا

اینجا زمان خیلی زود زود می گذره...یعنی اگه دقیق بخوام بگم یه هفته اش اندازه دو روز ایرانه حالابا همین نسبت برو جلو... یه چشم بزنی اول هفته شده آخرش!باور بفرمایید همه شدیدا تایید می کنند که بععععله اینجا خیلی زود می گذره!البته دلیل علمیش هنوزبرای کسی ثابت نشده :)) قسمت جالبش هم اینه که هیچ اتفاق مهیجی نمیفته ولی مثل برق و باد می گذره. امروز شنبه است و چون این هفته دوشنبه هم تعطیله یک لااااااانگ ویکند سه روزه در پیش رو داریم . هوا هم بسی عالی است . اگر این تنبلیه مزمن بزاره بد نیست کمی بیرون بریم. الان آخرین برگهای درختها به زور خودشونو رو شاخه ها نگه داشته اند و فکر کنم از هفته آینده سرد باشه.از چند هفته قبل شنبه ها بچه ها کلاس پیانو دارند و من می توانم در طی یک ساعتی که اونها کلاس دارند وقتی برای خودم داشته باشم. مثلا جایی برم بشینم قهوه ای بخورم. معلمشون یه خانوم خیلی دوست داشتنی به اسم اگنس هست. از اون پیرزنهایی که به قول یه نفر که یادم نمیاد کی بود" اگه خدا هم نیم ساعت پیشش بشینه عاشقش میشه". اصلا این ایده رفتن و قهوه خوردن روهمون اون به من داد.
الان چند سطری در مورد درسهام نوشتم ولی همه رو پاک کردم...دیدم لزومی نداره . فقط همین رو بگم که مشغولم و سعی می کنم خودم رو برسونم به پای بقیه و کم نیارم...
پ.ن.اول: می دونید بیشترین کلمه کلیدی که مردم با جستجوی اون به اینجا میرسند "کباب کوبیده" است؟!! می خوام یه پست خیلی مفصل در مورد نفت و گاز آلبرتا بنویسم و از این کبابی بیام بیرون... یه کمی وقت گیره ولی شاید به درد اونایی بخوره که می خوان تو این زمینه ها و اینجا کار کنند. این ترم یک درس در مورد نفت و گازآلبرتا دارم و کلی چیز دارم یاد می گیرم.
پ.ن.دوم: عکسهای مسافرت مکزیک رو اینجا میزارم ببینید.

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

خوب چکار کنم که این کتابها برام اینقدر جالبند:)

این روزها درس و مشقهایم به شدت جریان دارند و هنوز هیچی نشده سر و کله اولین امتحان میان ترم پیدا شد. همچنان هر شب کتابهای خانم جوی بری را برای فرزندم می خوانم . این کتابها رو دوست دارم نه به این خاطر که می گوید چه کاری خوب است و چه کاری بد. گوشمون پره از این امر ونهی ها...من این کتابها رو به خاطر منطق و تحلیلی که پشت هر رفتاری گذاشته دوست دارم. امشب کتابی برایش خواندم در مورد Tattling همون فاش کردن راز یا خبرچینی. شاید آرشیو مجزایی برای ترجمه این سری بگذارم تا همه این وبلاگ تبدیل نشده به کتابهای خانم بری...راستی اینم بگم هر صفحه از کتاب که باز می کنی یک طرفش نقاشی است که داستانی بچه گانه در همون مورد رو با تصویر تعریف می کند. تصاویر به تنهایی داستانی رو تعریف می کنه که بازیگرانش یک خواهر و برادر هستند.
راستش واقعا عاشق اون قسمت آخرش شدم که میگه: "گاهی شما ممکنه ببینید کسی کاری رو اشتباه انجام می ده. فکر کنید چطور می تونید رفتار کنید اگه شما اون شخص بودید..."

اینم ترجمه این کتاب کوچیک:

"خبرچینی"

شما وقتی خبر چینی می کنید که کار اشتباه یک نفر رو به یکی دیگه می گید.
وقتی شما خبر چینی می کنید؛ ممکنه به احساسات یکی ضربه بزنید.
دلایل زیادی ممکنه داشته باشه که شما خبرچینی کنید:
شما ممکنه فکر کنید با خبرچینی به نوعی توجهی که شما می خواهید یا نیاز دارید رو جلب کنید. بنابراین خبرچینی می کنید که توجه جلب کنید.
یا ممکنه خبرچینی کنید که خودتون بهتر از بقیه به نظر بیایید. شما ممکنه با این کار بخواهید بقیه بد به نظر بیان و خودتون بهتر از بقیه به نظر بیایین.
ولی با خبرچینی شما ممکنه حتی بدتر به نظر بیایین. بنابراین نباید خبرچینی کنید که بهتر از بقیه به نظر بیایین.
شما ممکنه خبرچینی کنید چون شما خیلی تنبل هستید و نمی تونید مشکلاتی که با یکی دارید رو خودتون حل کنید. شما باید مشکلات خودتون رو خودتون حل کنید و نخواهید با خبرچینی کس دیگه ای بیاید و مشکل شما رو حل کند.
شما ممکنه خبرچینی کنید به خاطر اینکه مخصوصا به احساس یکی آسیب بزنید یا شما می خواهید یکی رو توی دردسر بیندازید.
ولی شما هرگز نباید به کسی آسیب بزنید. بنابراین نباید برای آسیب رساندن به دیگران و به دردسر انداختنشون خبرچینی کنید.
خبرچینی حتی برای کسی که می روید و برایش اون خبر رو می برید هم ممکنه آزار دهنده باشه. اونها ممکنه از این کار شما ناراحت یا عصبانی بشن.
کسی که از او خبر می برید ممکنه از شما عصبانی و ناراحت بشه و ممکنه دیگه نخواد با شما دوست باشه.
خبرچینی برای خودتون و دیگران مضره ولی این به این معنی نیست که شما هرگز نباید خبری رو ببرید! شما گاهی باید خبر بدید اگه جون کسی در خطر باشه یا اگه حق ویا اموال کسی در خطر باشه.
وقتی می خواهید خبری رو منتقل کنید این سوال رو از خودتون بپرسید:
من این خبر رو میبرم که کسی رو آزار بدم؟ یا این خبر رو میبرم که به کسی کمک کنم؟
یا این سوال رو از خودتون بپرسید:
من می تونم برای حل این مشکل کمکی بکنم؟
خبری رو گزارش نکنید مگر اینکه همه راههایی که بشه اون مشکل رو حل کرد امتحان کرده باشید.
گاهی شما ممکنه ببینید کسی کاری رو اشتباه انجام می ده. فکر کنید چطور می تونید رفتار کنید اگه شما اون شخص بودید. اگر کمک لازم بود به دیگران کمک کنید آنچه که درسته انجام بدن.
هرگز خبرچینی نکنید مگر اینکه جان یا اموال کسی در خطر باشه.




درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...