۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

هالووین در مدرسه

یکشنبه آخرین روز ماه اکتبر و جشن هالووینه ولی امروز جمعه که آخرین روز کاری هفته بود؛ بچه ها با لباسهای هالووینشون مدرسه رفتند. کالج هم پر بود از معلمها و کارمندهای عجیب و غریب که کاستیومهای مایکل جکسون؛ سیندرلا؛ مرلین مونرو؛ شخصیتهای آواتاریا شخصیتهای آلیس در سرزمین عجایب رو پوشیده بودند. تشخیص اینکه هرکی کدوم شخصیت فیلم یا کارتون شده خودش یه جور سرگرمیه و به خاطر اطلاعات قبلی که می خواد گاهی همون" تفاوت فرهنگی" رو نشون می ده. بعضی هاش البته اینترنشنالند مثلا فکر کنم امروز عزرائیل رو با چشم خودم دیدم. داشت تو کتابخونه کالج دنبال کتاب می گشت:)
این عکسها ی امروزمدرسه بچه هاست.حتما می تونید تصور کنید چه شیر توشیری بود با اینهمه بچه که هر کدوم یه شکلی بودند.

این فکر کنم بچگی های انشتین باشه:)


این دختره زامبی شده.


این خانوم معلم سوپر هیرو شده.


این نینجا ست به گمانم:)


این سمت راستیه فکر کنم یه شخصیتی تو فیلم جنگ ستاره ها باشه.(ایده بهتری ندارم! شاید هم یکی ار حاج آقاهای ایران باشه کسی چه می دونه) سمت چپی هم که سوپر وومنه. اون که از اون ته میاد یه دراکولاست.


واین که خواسته مایکل جکسون بشه ولی یه لنگ دور گردنش و یه سبیل کم داره تا بشه قیصر:)


۱۶ نظر:

شادی گفت...

che bahal boooooodan

آدم معمولی گفت...

چه جالبن مریم خانوم...مقایسه می کنم با اینجا می بینم ما چقدر بدبخت بودیم وقتی که قد این کوچولوها بودیم...

مانا گفت...

چقد با مزه بودن و نوشته های تو بامزه تر!
راستی دخترای گلت چی پوشیدن؟خودت چی؟
خیلی دوست دارم منم تو هالووین باشم .به نظرم یه جشن خاص و با حاله.
خوش باشید
سلام به همه اعضای خونواده برسون.

مریم گفت...

سارا جون
مرسی و خوشحالم که اینجا میبینمت.

آدم معمولی
شما رو نمی دونم چه سنی دارید. هم سنهای من بچگیشون تو جنگ و سختی گذشت. وقتی با پارچه های بی ریخت و بدرنگ که از مسجد می گرفتند و تو خونه برامون لباس می دوختند یا توی استکانهای سبز رنگی که لبه هاش دستو می برید چای می خوردیم و وقتی سرما می خوردیم چون به جای دستمال کاغذی از دستمال توالت استفاده می کردیم دماغمون زخم می شد. اون موقع خیلی هنر می کردند عید به عید یه کفش ملی برامون می خریدند این چیزا خییییلی فانتزیه در مقایسه با بچگی ما...

مانا جون
بچه های من دیانا ویزارد (جادوگری که بدجنس نیست) شده بود. دریا اینا کل کلاسشون رقص تریلر مایکل جکسون رو باید اجرا می کردند. (همون رقص مرده ها ) برای همین دریا یکی از این کاستیومهای پاره پوره یا همون زامبی رو پوشید. رقصشون هم فوق العاده بود. ولی چون کلا اون موقع سالنو تاریک کرده بودند فیلمش خوب نشد. یه فیلم هم از رژه همه بچه ها با کاستیومهاشون گرفتم که آپ لود می کنم تو یوتیوب بعدا میزارم.

از دیار نجف آباد گفت...

عجب.... خود خودی حضرت عزراییل علیه السلام(امان از ترس) بود؟؟ خوب بود یه عکس ازش میگرفتی تا من هم از نزدیک میدیدم... شاید هم میتونستم با بعضی ها که «هاله» دارند مقایسه میکردم و دلم یه دل میشد کدوم ؟ کدوم ترند؟

راستی این حرکت شنیعی که این آقای جکسون کرده یعنی چه؟ خوب بود یه امر به معروفی... نهی از منکری...چیزی؟ آخه خواهر نباید در انجام وظیفه ی شرعی تون کوتاهی کنید... میرید جهندما!!؟

یه چیز دیگه... من با خونواده ی مایکل جکسون حسابی رفت و آمد دارم و همه شون رو خوب خوب میشناسم...این آقا.. مـمــدشــونه...شاید شما اشتباه شنیدید؟
دیگه اینکه: درود و دوصد بدرود

آدم معمولی گفت...

مرسی از جوابتون
فکر کنم یه جورایی هم سن هستیم اواخر دهه50 به دنیا اومدم و همه چیزایی که نوشتین رو تجربه کردم...

شایا گفت...

بچه ها هم لباس پوشیدن؟ چی شده بودن؟! وووی که چقدر دلم برای دیانا تنگ شده مریم جون.

اون عکس پست قبلیت هم که دلم رو برد حسابی!! چقدر دلم میخواست تو این برف اونجا بودم! اینجا که امروز حسابی آفتابی بود!

محمدرضا گفت...

من موندم كجاي اينشتين و سيندرلا و مايكل جكسون ترسناكه؟!
بچه هاي شما كه خداي ناكرده دانش آموز اين خانم معلم نيستند كه؟

يه سئوال: اگه يكي در اثر ترس ناگهاني، پس بيفته...مثلا سكته كنه يا صدمه اي بهش برسه...يا مثلا ترس عادي داشته باشه و شكايت كنه به پليس از دست ترساننده محترم، چي ميشه؟ به خدا سئوالم جديه.

Unknown گفت...

Nice shots:) the second one is Chucky's Bride I think:}

غزلک گفت...

چقدر جالبه باز خوبه مردم یه روز کلا حتی محل کارشون هم میتونن هر چی دلشون میخواد بپوشن

رهگذر امروز (Ѽ SPALB Ѽ) گفت...

سلام
خوبید؟
دنبال کلمه potluck میگشتم که همین جور رسیدم اینجا
عجب........!
که اینطور
جالبه ها
که بیام اینجا داستان ایرانی های اونور رو بخونم چنتا از پستات خیلی قشنگ بود
مخصوصا قسمتی که در مورد اسامی ایرانی گفته بودید

به هر حال مراقب خودتون و گلاتون باشید (گل)

سارا قند تلخ گفت...

خیلی جالب بود مریم جون

مریم گفت...

از دیار نجف آباد-آقا حمید عزیز
می دونی تازگیها چند نفر با سرچ " کسانی که عزرائیل را دیده اند" به اینجا رسیده اند؟ خیلی خندیدم وقتی که اینو دیدم. نمی دونند عزرائیلی که من دیدم چقدر جیگر بود:)
این مایکل جکسون هم مستر برنن معلم دخترمه و حرکت شنیعش هم از بابت آشناییه:)

آدم معمولی
من مال اوایل دهه پنجاهم. خیلی ها احتمالا از این تجربه ها دارند.

شایا جون
خوبی؟ دیانا ویزارد شده بود و دریا هم زامبی و ویچ( دو تا لباس داشت) تو فیس بوک الهام عکسا رو ندیدی؟ من حال ندارم عکس بزارم. الهام گذاشته. ببین دخترش سری تو سرا درآورده و تازه هندونه هم شده:)) دوباره گرم شد الان 7-8 درجه بالای صفره.

محمد رضا جان
خیلی ها ترسناک هم نمی شن فقط تغییر قیافه می دن. بچه های کالج که تو فیس بوکم هستند عکساشونو گذاشته بودند اغلب خوشگلتر شده بودند تا ترسناک. اصلا اون چیزی که پرسیدی از نظر قانونی نمی دونم. ولی کلا همه تو این روزا آمادگی مواجه شدن با چیزای ترسناک رو دارند.

نسیم جونم
مرسی. عزیزم. راستی نیکا راضی شد کاستیوم بپوشه؟ چی پوشید؟

غزلک جان
واله اینا که هر روز هرچی دلشون می خواد می پوشن. کی به کیه:))

رهگذر امروز
نمی دونین وقتی یه نفر جدید می بینم که اومده اینجا و نوشته های منو خونده چقدر ذوق می کنم. خوشحالم که بعضی نوشته ها رو دوست داشتین. اینجا شاید آرشیو روزمرگی ها و دغدغه های بعد از مهاجرت من باشه.

سارا جون
مرسی عزیزم. نوشته هاتونو می خونم. دردسرهای هالوین و این شیرینی بی بی رو خوندم ولی دلیل اینکه کامنت نمی تنویسم اول تنبلی و دوم اینه که با موبایل می خونم سخته کامنت بزارم.

مهاجر مونترال گفت...

سلام
مطالب شما خیلی شیرین و جذابه. من که از این به بعد تمام مطالبتون رو دنبال خواهم کرد.
ضمنا با اجازه شما رو به لینکهای بلاگ خودم اضافه کردم تا دوستانم هم از مطالبتون استفاده کنن. خوشحال میشم شما هم من رو لینک کنید.

http://montrealimmigrant.blogfa.com/

مریم گفت...

مهاجر مونترال
منم از آشنایی باهاتون خوشحالم. لینکتونو من هم گذاشتم.

Amir A گفت...

سلام مریم خانم

به تازگی گهگاهی وبلاگ شما رو میخونم و یه تصویری از زندگی اونجا بهم میده و بابت وقتی که میذارید ممنونم. من می خوام برم کبک. یه نظر در مورد فونت Font نوشته هاتون. با این فونتی که می نویسید برای فارسی، خوندنش یه کم سخته. یعنی برای فارسی زیاد خوانا نیست. خب، تو محیط نوشتن وبلاگ که فونت فارسی مثل B Zar, B Nazanin و .... نیست، بهترین فونت Tahoma هست که مناسبترین فونت انگلیسی برای فارسیه. به نظر من اگر با این فونت بنویسید هم وبلاگتون زیباتر میشه و هم خوندن مطالب راحت تر.

تشکر

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...