۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

دوچرخه سواری

یکی از کارهای خیلی خوب برای اینروزها دوچرخه سواریه.من که خیلی دوست دارم. این شهر 20 کیلومتر مسیرمخصوص دوچرخه داره که از میان جنگل وکنار دریاچه های متعددی رد میشه .زمستونا هم تو همین مسیر اسکی کراس کانتری می کنند که یه جور اسکی استقامت محسوب میشه .
چند تا عکس از قسمتهایی از مسیر گرفته ام ولی ای کاش میشد بوی جنگل و رطوبت مطبوع هوای این مسیر رو هم "اتچ"می کردم.




۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

یک شروع

اول از همه بگم " من بیولوژی رو پاس کردم" . فکر می کنید با چه نمره ای؟ 60؟ 70؟ نه برو بالا 80؟(خودم تو خواب هم80 یا 85 رو نمی دیدم) نه برو بالا :) من با 90 پاس کردم. امروز صبح رفتم امتحان دادم 3 ساعت! 66 تا سوال تستی که هرکدوم یه نمره داشت و10 تا تشریحی که 3 یا 4 نمره داشتند.بعد از ظهر استاد نتیجه اش رو برام ایمیل کرد.
وامروز بعد از همه اینها یک حسی پیدا کرده بودم ..به گذشته فکر می کردم .به سختی ها ..وباز امروز خودم رو در اول یک راه میبینم . یک شروع...
یک جمله از کتاب آسمانی" شازده کوچولو" رو به یاد میارم آنجا که تنها گل سیاره خویش را در میان گلستانی که یافته حقیر میابد ولی بعد با خود می اندیشد آنچه به گل تو آن ارزش را داده عمری است که تو به پای او صرف کرده ای .
و این را با خودم تکرار می کنم..آنچه به دلخوشی های هر چند حقیرانه زندگیم ارزش می دهد عمری است که به پای آنها صرف کرده ام.

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

عکس

اگه مثل کارتونها میشد چیزایی که آدمها دارند بهش فکر می کنندرو تو یه ابر بالای سرشون دید الان ابر بالای سر من پر بود از سلولهای گیاهی و جانوری و ژنتیک و دی ان ای ...خدا به خیر بگذرونه..
چند تا عکس از مسافرت گذشته میزارم .ایندفعه حجمشونو کم نکردم نمی دونم چند تاشون قابل دیدن باشند.دارم به این نتیجه می رسم که دیده نشدن عکسها به خاطر حجم بالاشون نیست. همه اینا از جزیره ویکتوریا در بریتیش کلمبیا گرفته شده. دوست داشتم چند تا عکس هم از این شهر خودمون بزارم ولی اصلا وقت نکردم بیرون برم .




















۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

امتحان بیولوژی

پست قبل رو حذف کردم خیلی غم انگیز بود واقعا خودم طاقت دیدنشو نداشتم. می خواستم از همه دوستان عزیزی که کامنت گذاشتن تشکر کنم واقعا برای من باعث افتخارو دلگرمیه که اینچنین دوستایی تونستم پیدا کنم الان هزار بار بهتر از دو روز گذشته ام هر نوشته ای که از شما خوندم بهتر شدم.
من حدود 20 روز دیگه باید یه امتحان بیولوژی بدم:) درسی که به عمرم نه خونده بودم نه امتحانی داده بودم.خوب تو دبیرستان که ریاضی بودم دانشگاه هم که برق خوندم.. حکایت از اینجا شروع شد که بنده اینجا در حالی که جویای کار بودم به دوره ای در کالج برخوردم به اسم Environmental Technology که مثلا میشه تکنسین محیط زیست. اصلا برگزار کننده این دوره یکی از شرکتهای بزرگ نفتی این منطقه بود که خودش به این تکنسین ها احتیاج داشت. بعد از صحبت باهاشون متوجه شدم که در حین خوندن چهار ترم درسی اینها کارآموزی در همون شرکت هم دارند که هم برام سابقه کار حساب میشه و هم درآمد داره. خودمم هم که کلا از سر وکار داشتن با طبیعت در کارم بدم نمیومد. برای ثبت نام در اون دوره تافل می خواست که من آیلتس ارائه کردم و قبول کردند ودوتا نمره حداقل 75% در شیمی وزیست شناسی هم باید ارائه می کردم که شیمی رو داشتم ولی زیست شناسی نه..
خلاصه یه درس زیست شناسی رو غیر حضوری گرفتم و با معلمش در کالج قرار گذاشتم 25 آگوست برم امتحان بدم...اونم کتابشو بهم معرفی کرد و گفت که از هر فصلی چند تا سوال خواهد داد. باید بهتون بگم از خوندن کتابه دارم لذت میبرم و به نظرم خیلی جالب میاد ولی خیلی مطلب داره. حدود 600 صفحه از کتاب رو باید امتحان بدم که الان دقیقا صفحه 298 هستم:)
این دو روز که کلمات کتاب جلوم رژه میرفتند امروز مجبور شدم یه فصلی رو که تو اون دوروز خونده بودم دوباره خوندم.
نمی دونم نظری در مورد انتخاب رشته محیط زیست ندارین؟ دوست دارم نظرتونو بدونم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

مرغابی ها

درست روبروی خونه ما یه آبگیر بزرگ قرار داره که اینجایی ها بهش میگن پاند. حدود یک ماه پیش که به این خونه نقل مکان کردیم متوجه شدیم این پاند محل زندگی یه مرغابی با 7-8 تا جوجه تپلشه. هرروز با بچه ها سعی می کردیم جوجه ها رو بشماریم نکنه کلاغ یا موجود بدجنس دیگه ای اونا رو گرفته باشه. حالا بعد از یک ماه هر کدوم از اون جوجه های بی دست پا برای خودشون شدن یه جوون رعنا و نعنا..دیگه همش دنبال مامان راه نمیفتند و خودشون با دوست و رفیقاشون دوتا یی یا سه تا یی میرن اینور و اونورپاند گردش..امروز در یک هوای ابری و بارونی چند تا عکس ازشون گرفتم ببینید.

پانویس1: با عرض پوزش از اینکه دوربین ما مربوط به دوره هخامنشی و ماقبل اونه و عکسهای زیاد خوبی نمیشه باهاش گرفت.

پانویس 2: کسی از دوستان متخصص می دونه چرا با وجود اینکه حجم عکسها رو کم می کنم گاهی عکسها برای بعضی از دوستان نمایش داده نمیشه؟





درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...