هیچ وقت مثل الان واقعا دلم نمی خواست بلد بودم سازی می زدم.. خیلی احتیاج دارم به صدای سازی که خودم بتوانم بزنم...سازی که بتوانم بنا به احساسم گاهی با ضرب بیشترو قوی تر و گاهی آهسته تر و نرمتر بزنمش ...تصورم از سازها اصلا تخصصی نیست... باید بگویم هیچ هیچ نمی دانم فقط احساس می کنم.. مثلا برای من سنتور صدایی قدیمی و آشنا دارد. صدایی که می بردت به بچه گی. اصلا فکر می کنم سنتور باید حتما و حتما خودش هم قدیمی باشد تا آن صدایی ازش بربیاد که باید....دستهایی که به سرعت مضرابها را روی سنتور می رقصانند را دوست دارم. سنتور برایم صدای زنی است ؛ظریف و نازک و زنگ دارکه وقتی می خواند دلت می خواهد در گوشش بگویی " بخوان مونسم... بخوان"...
الان که فکر می کنم سه تار هم زن است.. اصلا سازی که باید در آغوش بگیریش تا بنوازد مگر می شود زن نباشد؟ همینطور هم که نگاهش می کنی مشخص است که زنی است با موهایی بلند و بافته و آویخته در پشت سرش و عجیب حساس است این زن..صدایش خجالتی است وانگار از چیزی ترسیده. صدایش بغض دارد وترس... همیشه با تو راه نمی آید این زن. گاهی قهر می کند.. همیشه نمی توانی بنوازیش-مخصوصا اگر دلت باهاش یکی نباشد- ولی گاهی فقط لازم است در بغل بگیریش دیگر خودش می زند برایت...
دیگر چه بگویم؟ نی؟ نی ساز دلتنگی است.. همینکه باید بروی لبانت بگذاریش همینکه باید درش بدمی بدان که چه جور سازی است این نی... صدایش مرا به یاد دلتنگی چوپانی می اندازد که در وسط بیابان و در کنار گله اش برای عشقی می زند و تو از دور تنهاصدای سازش را می شنوی و دود آتشی که کنارش نشسته.
و ویلون ... این ساز برایم ساز تنهایی است. به نظرم نمی توانی برای کسی بزنیش. صدایش زیاد است برای دو نفر. فقط برای خودت است.نمی دانم چرا از بقیه سازها بیشتر دوستش دارم با اینکه هرگز حتی در دستم هم نگرفتمش ولی انگار ویلون ساز من است . می دانم بد قلق است این ساز ..می دانم باید خیلی بزنیش تا بتوانی صدای دلنشینی ازش در بیاوری ولی انگار تنها او این قابلیت را دارد که با همه جانت و قوی بزنیش و این چیزی است که من دلم می خواهدش...
پانویس: مسیرهای ناتوان از شدن؛ مسیرهای نرسیدن... چقدر بدم می آید از ته هر چیز..از انتها ؛ از آخر و از ایستادن در لبه فساد...
پانویس: مسیرهای ناتوان از شدن؛ مسیرهای نرسیدن... چقدر بدم می آید از ته هر چیز..از انتها ؛ از آخر و از ایستادن در لبه فساد...