۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

پاییز و قهوه تلخ و درس خواندن من در کانادا

اینجا زمان خیلی زود زود می گذره...یعنی اگه دقیق بخوام بگم یه هفته اش اندازه دو روز ایرانه حالابا همین نسبت برو جلو... یه چشم بزنی اول هفته شده آخرش!باور بفرمایید همه شدیدا تایید می کنند که بععععله اینجا خیلی زود می گذره!البته دلیل علمیش هنوزبرای کسی ثابت نشده :)) قسمت جالبش هم اینه که هیچ اتفاق مهیجی نمیفته ولی مثل برق و باد می گذره. امروز شنبه است و چون این هفته دوشنبه هم تعطیله یک لااااااانگ ویکند سه روزه در پیش رو داریم . هوا هم بسی عالی است . اگر این تنبلیه مزمن بزاره بد نیست کمی بیرون بریم. الان آخرین برگهای درختها به زور خودشونو رو شاخه ها نگه داشته اند و فکر کنم از هفته آینده سرد باشه.از چند هفته قبل شنبه ها بچه ها کلاس پیانو دارند و من می توانم در طی یک ساعتی که اونها کلاس دارند وقتی برای خودم داشته باشم. مثلا جایی برم بشینم قهوه ای بخورم. معلمشون یه خانوم خیلی دوست داشتنی به اسم اگنس هست. از اون پیرزنهایی که به قول یه نفر که یادم نمیاد کی بود" اگه خدا هم نیم ساعت پیشش بشینه عاشقش میشه". اصلا این ایده رفتن و قهوه خوردن روهمون اون به من داد.
الان چند سطری در مورد درسهام نوشتم ولی همه رو پاک کردم...دیدم لزومی نداره . فقط همین رو بگم که مشغولم و سعی می کنم خودم رو برسونم به پای بقیه و کم نیارم...
پ.ن.اول: می دونید بیشترین کلمه کلیدی که مردم با جستجوی اون به اینجا میرسند "کباب کوبیده" است؟!! می خوام یه پست خیلی مفصل در مورد نفت و گاز آلبرتا بنویسم و از این کبابی بیام بیرون... یه کمی وقت گیره ولی شاید به درد اونایی بخوره که می خوان تو این زمینه ها و اینجا کار کنند. این ترم یک درس در مورد نفت و گازآلبرتا دارم و کلی چیز دارم یاد می گیرم.
پ.ن.دوم: عکسهای مسافرت مکزیک رو اینجا میزارم ببینید.

۲۰ نظر:

مریم گفت...

.

از دیار نجف آباد گفت...

این نشد که هی بیایی و از مسافرتهات عکس بذاری و دلمون رو چیز کنی.... نه بابا منظورم «آب» نبود؛ آهان ...همون «هوایی» کنی.
میگم نمیشد که با اون همه تعریف از اون خانم معلم پیانو؛ نمیگفتی «پیرزنه». البته اینم بد نیست. راستی وضعش چطوره؟ ااگه قراره همین روزها بره و حساب بانکی اش هم پر پره... بی انصافی اگه یه دستی واسه من بالا نزنی!!! مریم خانم...نازی!!! باورکن توی ارثیه اش شریکت میکنم.

سلام و درود
باور کنم من هم بارها در مورد گذر زمان سریع تر در ولایت خارجه فکری بوده ام و به نتیجه ای نرسیده ام. البته شاید بعضی ها فکر کنند این یعنی گذر عمر... ولی من با هموطنان عزیزی که چه خوش باشند و چه ناخوش... از راه نسبت «خوش» بودن را به من و شما میبندند...موافقم که: وقتی دلخوش باشد و وقتی در نهایت آرامش بسرببرید و وقتی از شرّ سختی های زندگی بخاطر آبرو و حرف مردم و برای دیگران راحت باشید؛ آن گاه است که سکوت و رقص عقربه های ساعت، حتی در همهمه ی «استارباکس» نیز لذت بخش میشود.... اصلاً من کجای کارم؟ شاید ماندن توی ترافیک و با موبایل چت کردن هم دلنشین باشد؟؟

خب مثل اینکه من زیادتر از کوپـُنم حرف زدم.... موفق باشید و بدرود... در ضمن زیاد خوشحال نباش که کامپیوترم درست شد و جنگ و دعوا راه انداختن هم بماند تا بعد. راستی میگم: اولین نظرنویس این پست چقدر حرف زده... فقط یه نقطه. عوضش من تلافی کردم

بدرود......ارادتمند حمید

مریم گفت...

مریم جان...

پس چشم به هم بزنی شده عید ها..به جنب..خونه تکونی نزدیکه...D:
این اصطلاح هم بامزه بود...
اگه خدا هم نیم ساعت پیشش بشینه عاشقش میشه"
عکس هاتو هم رفتم دیدم..اما چون اینترنتم..مجددا..قطره چکونی شده...نشد خیلی دقت کنم...وقتی این دختر نازت...خیلی پریدن دوست داره..
من هم دوست دارم
:)
امیدوارم..توی درس هات هم موفق باشی و هر وقت...حس کردی سخته.احیانا..یاد..سختی های ایران بیافت..
خودش حست درست میشه..

زنی که ... گفت...

این سومین وبلاگی ااست که از بلاد کفر می نویسد و مشخصا از کانادا واجب شد یک توک پا تا انجا بیایم

مانا گفت...

دستت درد نکنه منتظر پست نفت و گاز هستم میدونم خیلی به درد من و علی میخوره.
قهوه نوش جونت.
راستی تو به 3روز ناقابل میگی لانگ ویکند؟!
به یادتم

Ako گفت...

جالبه که زمان زود می گذره، شاید چون همه چی برنامه ریزی شده، دیگه منتظر اومدن قطار و اتوبوس وبی برنامگی و علافی نمی شین و همه چی سریعتر می گذره،
به شخصه تهران که بودم روزهام خیلی زودتر از آلانم می گذشت! البته بازم هنوز دلیل علمیش مشخص نشده...

قهوه امیدوارم بچسپه، ربط کباب کوبیده رو هم نفهمیدم به بلاگ شما چیه!

مریم گفت...

استاد حمید -از دیار نجف آباد
البته آستانه "چیز" شدن دل مردم رو نمی دونم ولی با عکسهای پارسال هم یعنی چیز میشن بعضیها؟ در مورد خانم اگنس بگم والله ! مگه من بانو رو نبینم:) وای جون من کامپیوتره درست شد؟ نههههه!

مریم جان
وای بازم اینترنتتو کم کردند؟ بگو بابا ما کار و زندگی داریم ... این دختر من پریدن و جهیدن و با سر راه رفتن و پشتک زدن و چه می دونم هر کاری رو بیشتر از راه رفتن می کنه. یعنی در بیشتر مواقع اینجوری میبینیش تا اینکه صاف وایساده باشه و همه اینا در حالیه که دختر دومیه لم داده جلوی تلویزیون و داره پاپ کورن می خوره و فیلم میبینه!

زنی که...
فکر کنم این وبلاگ نویسی اثر نون بربری های تورنتو باشه هرکی پاش رسیده به این تورنتو یه وبلاگ برای خودش باز کرده. تعداد وبلاگهای کانادایی خیلی بیشتر از ایناست. برای منم درست بعد از خوردن نون بربری های ساخت "سوپر تهران" در تورنتو شروع شد.

مانا جون
اتفاقا به فکر شما بودم فکر کنم خوبه بتونم اون پست نفتی رو بنویسم. نفتی نشی...:))

آکو جان
یه با من طرز پخت کباب کوبیده رو گفتم همه خیلی دوست داشتند. اسم پستش هم کباب کوبیده از ما ..هاکی از اونا بود. نمی دونستم این کلمه اینقدر کلیده. هنوز بیشترین کلمه ای که با سرچش به اینجا می رسند کباب کوبیده است:)

کاسنی! گفت...

1/ خوش به حالت که رفتی مکزیک. من بیچاره ی آمریکای جنوبی ام :--))))
2/ تو گالری از خودت هم عکس می ذاشتی دیگه. شاید گذاشتی ما نشناختیم :-)
3/ خوش باشی ...

غزلک گفت...

امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه.
این همه کلمه هست تو این وبلاگ حالا چرا کباب کوبیده!؟جالبه ها

مریم گفت...

کاسنی جان
1-آمریکای جنوبی برای اینجا وقتی 30 درجه زیر صفره خوبه البته بازم به پای دریاچه گهر نمی رسه:)
2- گذاشتم:) یکی دو تا هست یکیش فکر کنم عکس 31 باشه.
3- به همچنین

غزلک جان
مرسی بد نبود.البته باید بگم من تعطیلاتو هدر میدم همیشه...ایران که بودم چون کباب کوبیده خوب می پیچیدم همیشه در سفر و حذر وظیفه خطیر کباب با من بود. بعد اینجا هم یه پست کبابی گذاشتم یه بار همینجا هم معلوم شد مریم کبابیم:

RS232 گفت...

حالا از این به بعد همه از روی قهوه تلخ اینجا را پیدا می کنند چون دنبال این هستند که آن را مجانی دانلود کنند و ببینند! ابنجا هم زمان خیلی زود می گذرد چون دو روز تعطیل است و به قول شما هیچ اتفاق جالبی هم نمی افتد. در تهران از زمانی که از خانه خارج می شدیم هزار تا اتفاق می افتاد!

مریم گفت...

آرش جان دویست و سی و دو
منم همین فکرو می کردم ولی این کباب کوبیده نمی دونی چه می کنه! عجب کلمه کلیدیه.. از این به بعد عنوانهای کوفته تبریزی؛ حلیم بادمجان؛ ته چین بره و اینجور چیزا اینجا میبینی بعد هم ببین چقدررو میام:))

لاله گفت...

دلیل علمی اینکه اینجا زود میگذره اینه که به قطب نزدیک تره و روی مدار عرضی کوچیکتری قرار گرفتیم تند تر از بقیه میچرخیم :)))))))) این دلیل من دراوردی بود و کپی رایت داره ها :)))
عکسهاتون رو هم دیدم کلی هم ذوق کردم خودت رو دیدم، کلی هم ذوق کردم از اینکه خیلی شبیه به تصوراتم بودی، خوشکل و خوش هیکل.

مانا گفت...

سلام عزیزم از سر فرصت رفتم عکسا رو دیدم.
بابا خوش تیپ! ورزشکار!چرا اینقد تو عکسا پریدی؟
دختر بزرگت شبیه تره به خودت.هر دوتاشونو ببوس.
دوستت دارم

مریم گفت...

لاله جون
دلیل علمی خیلی خوبی بود والله:) فکر کن مثلا بالای مدار 50 درجه زمین سرعتش بیشتر باشه. بعد هر چند وقت میرسیم به ایران می تونیم با ماشین یه ذره بریم پایین برسیم تهرون:))
اون خوشگل و خوش هیکل که گفتی من بیدم؟ :)) یعنی ذوق مرگ شدم در حد تیم ملی:) مرسی عزیزم چشمات خوشگل میبینه.

مانای عزیزم
اون که پریده من نیستم دخترمه:) من نیم میلیمتر هم نمی تونم بپرم. تو چند تا عکسها هستم ولی وایسادم نپریدم:) بازم مرسی. قربونت برم.

RS232 گفت...

مریم جان من عکسها را در سرور خودم میگذارم. اگر برام عکسها را با ایمیل بفرستی آپلود می کنم و بهت لینک میدم

مریم گفت...

مرسی آرش عزیز
نه من مزاحم شما نمی شم .قبلا عکسها رو توی پیکاسا گذاشتم بعد لینکشو اینجا گذاشتم می تونم از همونجا کپی ایمیج کنم اینجا پیست کنم که لابه لای نوشتهام عکس داشته باشم. آهاااان باید سرورش جای دیگه باشه. منو به خاطر آی کیوی اندازه نخودچی ببخشید.

RS232 گفت...

مریم جان, دیدی چقدر آدم حسودی هستم؟ زود رفتم یک پست با نام چلوکباب کوبیده زدم که همه مشتریهای کباب خورت را جذب کنم :)

مریم گفت...

آرش عزیز
خیلی خندیدم :)) کارت با مزه بود:) تازه چلو هم داره بهتره:)اصلا بیا با هم یه کبابی بزنیم یه پولی ازش دربیاد:))
"کباب کوبیده در فر" رو سرچ کن. وبلاگ من همون اولش میاد و یه کلمه دیگه "هوش عاطفی" اینم خیلی ها رو با سرچ میاره اینجا. یه بار خیلی وقت قبل با این عنوان یه چیزی نوشته بودم.

محمدرضا گفت...

من چند روز پیش خوندم این پست رو ولی هر کار کردم نمیگذاشت کامنت بذارم.

میخوام مطلب مفصلی بنویسم از "کباب کوبیده"!! توی وبلاگم...بلکه ...

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...