۱- اگر مثل من همه چیزهایی که قبل از مهاجرتت دوست داشتی گذاشته بودی توی اون کارتونها و تپانده بودی ته انباری حتما در اولین بازگشتت به ایران باز سراغشان می رفتی. یعنی همین کاری که من کردم. می رفتی که باز نگاهی به آلبومهایت بکنی.. سراغ اون فنجونهای را بگیری که مادرت در اولین و تنها مسافرت خارجش از اسلواکی برایت آورده بود و به یاد می آوری که چقدر سنگین بود براش که بیارتش .سراغ کتابهایت را می گیری ...چادر نماز آشنا ی مادر با گلهای ریز آبی وجانمازش که خودش دورش را چرخ دوزی کرده بود و به یاد بیاوری که خیلی وقتها از این دوخت و دوزها می کرد...چشم در چشم می شوی با همه چیزهایی که فکر می کردی ( و می کردند) اینقدر عزیز هستند که ببریشان.
۲-فکر می کنم هر کاری که به آدم آرامش بده و بعدش احساس سبکی کنه خوب باشه ولی قلبا خوشحالم جایی زندگی می کنم که مجبور به تظاهر نیستم.
پ.ن. من هنوز ایرانم و با این لپ تاپ هم برای فارسی نوشتن مشکل دارم ببخشید نمی تونم جواب کامنت ها رو بدم. به روح چنگیز قسم می خورم پام به خونه و کامپیوتر خودم برسه همه رو جواب بدم.