۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

سرخوشی

این هفته تموم شد و آخرین امتحان هم همینطور. خودمو دعوت کرده ام به "استار باکس" تا به سلامتی تموم شدن امتحانهای میان ترم خودم با خودم قهوه ای بخورم. احساس آزادی می کنم. همیشه بعد از امتحانا اینجوری احساس سبکی می کنم و خوشم. مثل وقتاییه که مهمونا میرن. آدم خوشش میاد که کوسن مبلها رو مرتب کنه و استکانهای چای رو جمع کنه و تو اون در هم ریختگی احساس خوشی داره. قهوه ام جلومه. دو تا خانومه مرتب و خوشگل اینور نشستند و با هم حرف می زنن. فکر می کنی چه خوب بود اینجا یه دوستی داشتی و اینقدر دوستش داشتی که از بودن باهاش بیشتر از تنهایی کیف می کردی اونوقت با هم میومدین اینجا و حرف می زدین. سعی می کنم موضوع حرفاشونو بدون اینکه بهشون نگاه کنم متوجه بشم. بعضی کلماتشون توی شلوغی و همهمه اطراف گم میشه ولی موضوع صحبتاشونو متوجه میشم. با خودم می گم"زبانم خیلی خوب شده ها!" یه دفعه یه چیزی تو دلم به هم می ریزه . احساس غربت می کنم. بخوای نخوای گاهی میاد سراغت. حتی وقتی که فکر می کنی خوشی. یه نگاهی به دور و برت می کنی... اصلا چرا من الان اینجام؟ باید اینجا باشم ؟ دیگه حرفها رو متوجه نمیشم همه چیز میشه فقط صداهای نامفهومی که برات معنی نداره. اشکم توی قهوه ای که هنوز نخورده ام می چکه.
- قبل از نوشتن چند خط بالایی این وبلاگ رو حذف کرده بودم بیخود و بلا جهت! ولی خدا یه دکمه دیگه در این بلاگ اسپات آفریده بود که همه چیز رو دوباره به روز اول بر گردوند.

۱۹ نظر:

taraaaneh گفت...

خسته نباشی میهفمم احساستو. منظورم احساس بعد از امتحانت هست و هم دلتنگی برای دوستی که اگر بود با هم میومدین و قهوه میخوردین. نه دوستهایی که بودنشون از تنهایی اصلا بهتر نیست.

ناشناس گفت...

Hi Marytam Khanoom

Chy kar mikonin shoma, digeh delet nakonin to ro khoda. Baba inja keh khoobeh.

ناشناس گفت...

سلام مریم یادگار
من بلاگ شما رو گاهی می خونم .چند خط در میون.الان اتفاقی و از بی حوصلگی اومده بودم نت که متن امروز شما رو خوندم و ناراحت شدم.دوست من لطفا در مورد حرفهایی که می زنم فکر کن:
بدن انسان توسط هورمون و عصب کنترل میشه و عوامل محیطی تاثیر زیادی رو بر عملکرد اونها دارند.شما چون مهاجرت کردی پس هرزگاهی فکر میکنی با بقیه که باهاشون مشترکات فرهنگی و اجتماعی زیادی داری فرق داری گاهی احساس افتخار می کنی و گاهی تنهایی و دلتنگی و چون جنس مونث هستی بیشتر متاثر میشی چون تحولات هورمونی در جنس مونث بیشتره و دلیل مضاعف هم به نظر من بر می گرده به اینکه شما یه دختر ایرانی هستی و توی دنیایی از نباید ها و خطوط قرمز بزرگ شدی خب همین بسته تاثیر مضاعف خودش رو بر شما بگذاره.دوست من ،من بابا بزرگ نیستم و همچین قصدی هم ندارم همانطوری که احساست رو تایپ کردی بعد پاک کردی و دوباره برش گردوندی من هم مردد بودم اما خواستم نظرم رو گفته باشم اگر فکر کردی بدرد نمی خوره بندازش تو سطل اشغال اما اگر بدرد خورد باعث خوشحالی منه.دوست من سعی کن اجازه بدی روح و روانت آزاد باشه و اونو درگیر خاطرات دور یا تفاوتها نکن بلکه بهش اجازه بده راهش رو ادامه بده.اسم من هم مهم نیست هر چند دوست داشتم می نوشتم اما قبلا این کار رو جای دیگه کردم تجربه بدی داشت پس بی خیال.من معمولا بلاگ نمی خونم البته قبلا خیلی می خوندم خب حالا دیگه بلاگ پارسی چیز قابل عرضی برای من نداره و راه بهتری رو برای جمع آوری اطلاعات و ارتباط اجتماعی گسترده پیدا کردم حقیقتش ما ایرانی ها در وبلاگ نویسی هم ناقلا هستیم و به نظر من سعی کن یه خرده از وقتت رو از وبلاگ کم کنی بجاش به دنیای واقعی یا جاهای بهتری در دنیای مجازی قرار بدی
نترس از روح و روانت بلکه بترس از اینکه در معرض کسی قرارش بدی که نمی شناسیش و دنیای بلاگ بدون اینکه بدونیم میاد و توی روح و روانمون جا خوش میکنه به فکر فیلتر شکن هم نباش جون همیشه آدمها و شیوه ها جدید برای تحت تاثیر قرار دادن ما هست به فکر تحول باش.احساس زیبای تو با صداقت بیان می شه اما به راحتی مورد نقد تحلیل حمله آنالیز تایید اغماض محکومیت قضاوت و ....قرار می گیره اینها به اضافه خیلی های دیگه که حالش رو ندارم دست به دست هم می ده تا یه set back برای شما بشه!
دیگه خسته شدم مراقب خودت باش
نامم هم مهم نیست چون ناقلا زیاده

Unknown گفت...

مریم جان،کار هائی مثل خوردن یه فنجون قهوه با یک دوست خوب، ممکنه واسه ی کسانی که مهاجرت نکردن، قابل لمس نباشه.اما من هم شبهای زیادی گریه کردم چون آرزوی این رو داشتم که با یه دوستی حرف بزنم که به قول تو، حرف زدن باهاش از تنهائی بهتر باشه...یا باهاش برم shopping و وسط mall بشینیم و یه چیزی بخوریم و گپ بزنیم و ... نه همش بچه یا شوهر... چون اونا جای خودشون رو دارند، اما جای دوست دختر آدم و نمیگیرند...اما یک چیزی رو یاد گرفتم: هر چه زودتر قبول کنی فعلا همچین چیزی ممکن نیست، تحملش آسون تر میشه. و به قول ا ینجائی ها باید یه کم MY TIME داشته باشی. یعنی وقتی که نه کارهای مربوط به خونه بکنی یا مربوط به بچه ها یا هیچ چیز دیگه، مثل همین starbucks coffee . یا وبلاگ نوشتن یا کتابی که دوست داری رو بیار coffeeshop و بخون. یا حتا یک ساعت توی bath tub گرم ،کتاب بخونی. یا یک کلاس ورزش نه به هدف این که اندام آدم بهتر بشه. فقط به هدف fun داشتن. و هر چند وقت پیدا کردن واسه ی این کار ها ممکنه خیلی ساخت باشه، اما ممکنه. مثلا به شوهر جان میگی ۲ روز در هفته از ساءت ۶-۸ با من کاری نداشته باشید. یعنی بچه ها و باقی برنامه رو تنظیم کنند که مامان available نیست. حالا میخاد بره spa ماساژبگیره یایه manicure یا هر چی...به نظر من داشتن MY TIME خیلی مهمه.
اما این که مهاجرت خیلی مسائل داره که هر چی بگی، اون هائی که نیومدن میگن چرت میگه و اینجا نیست که بدونه و... و اونائی که اینجا هستن میدونند اما به روی خودشون نمیارن، شکی نیست. گاهی فکر میکنم ما ایران که نسل سوخته بودیم،اینجا هم همینطور. چون برای بچه های ما که اینجا دوستهای مدرسه شون رو پیدا میکنن و با این culture بزرگ میشن، همه چیز خیلی آسون خواهد بود.ما هستیم که این transition رو باید تحمل کنیم. اما یک چیزی هست: خیلی ها مشکلاتی دارند که با ما قابل مقایسه نیست. اما قوی میمونند...من همیشه شکر میکنم که بچه ام سالم هست، خودم توی راه درست هستم: تایید مدرک و... برای اینکه برم سر کار. و این که هر زندگی، مشکلات خودش رو داره، شاید اون دو تا خانومی که دیدی، آرزوی date داشتن یا married شدن و بچه داشتن دارند؛ شاید هم نه. اما هر کسی مسائل خودشو داره و به قول یکی از کارتون های نیکا: ‎Don't Think About Things You ‎Can't Do ...Think About Things You Can Do

از دیار نجف آباد گفت...

یاالله... اجازه هست!!؟ مومنات محترم اجازه بفرمان بنده هم سلامی عرض کنم و همچنین به شما حاجیه خانم(مریم) که خوشبختانه میبینیم وبلاگتون از غیبت صغرا که در آمده هیچ، تشعشعات نورانی به روزآوری آن تا کجاها کشیده شده است و این جای امیدواری است.

قصد ندارم امروز «روضه» بخوانم که همشیره ی گرامی «نسیم خانم» بسیار بسیار زیبا فرمودند و راهکارهای خوبی هم ارائه کردند.... آنچه که میمیاند اینکه: استرس و فشار امتحانات یکی از اصلی ترین مواردی است که سوای سرگرم کردن شما و گذران روزهایتان به سرعت.... باعث خسته شدن و حتی ضعیف شدن توان جسمی و روحی تان نیز شده است. بهترین کاری که میتوانید انجام دهید ... تغییر مکان مطالعه تان است... مثلاً میز و کتاب و دستک و دفتر را از این اتاق به دیگری و یا حتی به زاویه ی دیگر اتاقتان منتقل کنید.

در ضمن شنیدن هرگونه آهنگهای لهو و لعبی که حاوی غم و نوستالژی غربت باشه برایتان حرام است و در عوض شنیدن نغمه های روحانی دیش داش و بخصوص همراه با حرکات موزون، بسیار پسندیده و ثواب. فعلاً از فیوضات معنوی این قطعه بهره ببرید تا بعد. چه میکنند این خواهران کالیفرنایی مان؟
http://www.youtube.com/watch?v=x88BVS65Pn0

خوب بهتراست تا حضـّار محترم را شکایت و شکوایه ها به عرش نرسیده؛ رفع زحمت بنماییم... یا حق تا مجلسی دیگر.
بدرود..ببخشید فی امان الله... ارادتمند حمید

مریم گفت...

آی مریم گلی...خوشحالم که وبلاگت هنوز به راهه...
امم...والا چی بگم..فقط می تونم بگم..من نوعی هم که توی جایی که به دنیا اومدم دارم زندگی می کنم...دوستهامو مدتهاست ندیدم..تنبلی منه...غیر اجتماعی بودنه...نمی دونم..
دیگه آدما..اونی نیستند که بودند..
بیشتر..یه ماسک روی چهره شونه..
گرفتاری ها ، بی دلیل زیاد شده..گاهی پیدا کردن...1 ساعت وقت آزاد..هماهنگ دست نیافتنی به نظر میاد...

اما همه اینها به کنار..فکر می کنم..
همین که با یه سری آدم..فارسی حرف می زنیم...ناخودآگاه..تاثیری داره..که ماها که اینجایم..متوجه نمی شیم...اما شماها..حسش می کنید...
وای چقد حرف زدم..روز خوبی داشته باشی:)

Ako گفت...

البته سخته که آدم امتحان بده و تنها باشه... اما چرا بلاگ رو پاک می کنید...؟!! خیلی ترسناکه! یعنی اگه شما که اینقده مثبت می نویسید پاک کنید وبلاگ رو دیگه ما چی بگیم؟ خاهشا کماکان بنویسید و دیگه از این کارا نکنید..باشه؟

فينگيل بانو گفت...

مريم جونم از امتحانات خسته نباشي...عزيزم اينجا هم خبري نيست... اگه همينجا هم وسط هموطنات نشسته بودي قهوه ميخوردي بازم صداها برات نامفهوم بود....خيلي دوست دارم..حذف نكني وبلاگت رو ها!!!

Unknown گفت...

سلام مریم جون
راستش من همیشه وبلاگتو میخونم ولی نمیدونستم که این سوال ازت بکنم یا نه من هم رشته برق خوندم علاقه خیلی زیادی هم به این رشته ندارم 12 سال هم سایقه کار دارم از اون سابقه کارهاکه اونور بدرد نمیخوره یک دختر 8 ساله دارم مقصدمون فعلا ونکووره ولی شاید بریم تورنتو و سوال من اینه که حالا که تقریبا یک سال وقت داریم تابیاییم غیر از زبان چه دوره هایی از رشته خودم یا رشتههای دیگه که تو کانادا بازار کار خوبی داره بگذرونم؟
اینکه به نظر شما بیام کانادا بعد رشته یا دوره انتخاب کنم بهتره یا با آمادگی تو یک رشته به خصوص؟
امکان گذراندن و کارآموزی طراحی و نصب آسانسور رو دارم به نظر شما این رشته بازار کار خوبی داره یانه؟
در آخر اینکه اصلا رشته تحصیلیم رو ول کنم و یک رشته مورد علاقم رو پیگیری کنم بهتره؟
خیلی ممنون میشم اگه پاسخ من رو بدید.
سپاس

محمدرضا گفت...

من هر وقت يه سرم ميزنه دگمه "حذف وبلاگ" رو فشار بدم سعي ميكنم نيم ساعت بعد تصميم بگيرم.
در مورد وبلاگ مرحوم قبلي اين كار و كردم ولي يك شب زد به سرم و رفت!

اوضاع خوبيه بعد از امتحان. بخصوص اگه خوب بوده باشه كه ظاهرا در مورد شما اينجوريه...

مریم گفت...

ترانه جان
مرسی. من می دونم که تو خیلی متوجه میشی من چی میگم.

ناشناس عزیز
شما احیانا با من هم رشته نیستید؟:))

ناشناس عزیز دومی
تشکر می کنم که وقت گذاشتین و برای من نوشتین و باید بگم نظراتتون خیلی برام محترمه و فکر می کنم کاملا درست میگید که بهتره آدم از این وبلاگها فاصله بگیره. همشون مایه شرن:) من بهترم الان. به هر حال تنهایی گاهی به سراغ آدم میاد.

نسیم جون
الهی قربونت برم چقدررر قشنگ نوشتی. درسته من باید برای خودم فان داشته باشم. درسها یه خورده برای من زیاده و اذیتم می کنه ولی بالاخره تموم میشه.

از دیار نجف آباد آقا حمید عزیز
بله شما درست می فرمایید استرس و فشار امتحانات و چند تا مسئله کوچیک جانبی که فکر منو مشغول کرده بود باعث این خستگی و اشکریزان در استار باکس شده بود. امیدوارم با تلاش دوستان مسائل حل بشه.

مریم عزیز من
آره آدم که به زبون خودش زیاد دور و برش نباشه گاهی از صبح تا عصر میبینه گلوش خشک شده یه کلمه حرف نزده با هیشکی! و گاهی میبینه همه دارند در موضوعاتی حرف میزنن که برای ما جالب نیست. مثلا بعضی مسابقه های بی مزه تلویزیونی -برای من بی مزه- مورد صحبت دخترای کلاسه. من اینجا دوست دارم ولی دلم دوستای ایرانمو می خواد:(

آکو جان
این وبلاگ خیلی مظلومه دم دست ترین چیز برای خالی کردن ناراحتیه... خوشحال میشیم دیلیتش می کنیم..ناراحت میشیم دیلیتش می کنیم.. عصبانی میشیم دیلیتش می کنیم...

فینگیل بانو
وااای این "دوست دارم" آی به من چسبید من عاشقتم جدی میگم. بزار هر چند وقت خودمو لوس کنم بیای اینو بگی و بری خوب؟

مژگان جون
عزیز دلم اگه تجربه کار و زبانتون خوب باشه می تونید کار پیدا کنید و نهایتا می تونید چند تا کرس بگیری. کلا دوره های ایران اینجا به درد نمی خوره زبانتونو بیشتر کار کنید بیشتر به دردتون می خوره.

محمد رضای عزیز
من خییییلی دلم می خواد وبلاگ قبلی تورو بخونم. یعنی بک آپ هم ازش نداری؟
باشه این بار با نیم ساعت تاخیر دیلیت می کنم. اینجا دیلیتش زیاد خطری نیست چون تا سه ماه میشه برگردوندش و تا سه ماه هم مسلما آدم دلش تنگ میشه برای وبلاگش و برش می گردونه و حله!

از دیار نجف آباد گفت...

سلام و درود
مریم خانم گرامی و نازنین
امیدوارم که شما تا کنون متوجه شده باشید که چقدر برای شخصیت والایتان احترام قائلم و اگر هم سعی کرده ام نکته ی طنزی در نظرنوشته هایم داشته باشم فقط وفقط هدفم در بازیابی مجدد روحیه تان بوده است و بس.

باور کنید این تعطیلی کوتاه مدّت وبلاگتان برای من یکی خیلی سخت بود و ناراحت کننده بود که چرا دریچه ی دیگری از تبادل اندیشه و تجربیات اشخاصی دنیا دیده همچون شما، به روی خوانندگانتان بسته شده بود؟
در مورد «دلتنگی» و نبود یار همنفس همدل همزبان هم چیزی نگویم بهتر که خود نیز به این خصوصیت غربت آشنایم. ولی سخت متاسف شدم که فشارهای روحی و روانی تان باعث شده «شبنم» چشمانتان نیز جاری باشد... هرچند که مرا نیز اینچنین است.

ببخشید که طولانی نوشتم... آرزوی دیدار متقابلتان را در سراچه ام دارم....پیروز باشید و بدرود

محمدرضا گفت...

بك آپ دارم ولي چيز خاصي نبود و جز ملال چيزي نداره. خودم هم نگاهش نكرده ام تا حالا.

محمدرضا گفت...

درضمن، خوبي بلاگفا اينه كه وقتي زدي حذف ديگه رفته. چو رفتي رفتي! ديگه تمومه!

مریم گفت...

محمد رضاجان
باز هم دوست دارم بک آپتو بخونم یه روزی. اینجا تا سه ماه نگه میداره. یه بار دیگه هم حذف کرده بودم خیلی وقت پیش. ولی باید بگم اینجا رو دوست دارم. هر چی می گذره هم بیشتر انگار دوستش دارم. فکر نمی کنم دیگه اینکارو کنم. الانم داره چپ چپ نگام می کنه از اینکه همچه بلایی سرش آوردم:)

مریم گفت...

محمد رضاجان
باز هم دوست دارم بک آپتو بخونم یه روزی. اینجا تا سه ماه نگه میداره. یه بار دیگه هم حذف کرده بودم خیلی وقت پیش. ولی باید بگم اینجا رو دوست دارم. هر چی می گذره هم بیشتر انگار دوستش دارم. فکر نمی کنم دیگه اینکارو کنم. الانم داره چپ چپ نگام می کنه از اینکه همچه بلایی سرش آوردم:)

مریم گفت...

محمد رضاجان
باز هم دوست دارم بک آپتو بخونم یه روزی. اینجا تا سه ماه نگه میداره. یه بار دیگه هم حذف کرده بودم خیلی وقت پیش. ولی باید بگم اینجا رو دوست دارم. هر چی می گذره هم بیشتر انگار دوستش دارم. فکر نمی کنم دیگه اینکارو کنم. الانم داره چپ چپ نگام می کنه از اینکه همچه بلایی سرش آوردم:)

مریم گفت...

محمد رضاجان
باز هم دوست دارم بک آپتو بخونم یه روزی. اینجا تا سه ماه نگه میداره. یه بار دیگه هم حذف کرده بودم خیلی وقت پیش. ولی باید بگم اینجا رو دوست دارم. هر چی می گذره هم بیشتر انگار دوستش دارم. فکر نمی کنم دیگه اینکارو کنم. الانم داره چپ چپ نگام می کنه از اینکه همچه بلایی سرش آوردم:)

مریم گفت...

محمد رضاجان
باز هم دوست دارم بک آپتو بخونم یه روزی. اینجا تا سه ماه نگه میداره. یه بار دیگه هم حذف کرده بودم خیلی وقت پیش. ولی باید بگم اینجا رو دوست دارم. هر چی می گذره هم بیشتر انگار دوستش دارم. فکر نمی کنم دیگه اینکارو کنم. الانم داره چپ چپ نگام می کنه از اینکه همچه بلایی سرش آوردم:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...