۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

بعد از غیبت صغری

می دونم شرط دوستی اینه که اگه هستی بایدهمیشه باشی! نمیشه یه روز بود بعد دوهفته غیب شد جواب کامنتها رو هم نداد! خودمم دلم برای اینجا و شما تنگ میشه ولی چه کنم الان آخر ترمه و من هستم و یک عالمه پروژه که هر کدوم تقریبا مثل معجزه -با دست به دامن شدن به ائمه- بالاخره در دقیقه نود مونده به deadline حاضر میشه.با عرض شرمندگی و خیلی پوزش دو تا عکس از رژه بابا نوئلها میزارم. این برنامه دیشب بود -با عنوان
Santa claus is coming to townراستی نمی دونم چرابیشتر بابا نوئلها دختربودند :)

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

همزاد

1-من یک خواهر دوقلوی چسبیده به خودم دارم . خیلی وقته کشفش کرده ام ولی دیگه از دستش کلافه ام . عقلش مونده تو همون سالهای 20سالگی. اصلا رشد نمی کنه این مغزش.. خیلی وقته دارم کم محلش می کنم جوری که الان دیگه به هم چسبیده نیستیم . خودم جداش کردم بره پی کارش ولی نمیره. همین الان نشسته اون گوشه اتاق و هی داره نگاهم می کنه که چطور تند و تند دستهام در وصف اون داره روی این کی برد میره و میاد... حتی دیگه از این نگاه مظلومانه و ملتمسا نه اش لجم می گیره . رو بهش بدم میاد میشینه جای من و من میشم اون و میشم همون خل و چلی که اون هست.
2-چند وقته بزرگترین دغدغه ام برای دختر کوچیکم که تازه دبستان رو شروع کرده اینه که اگه فارسی یاد نگیره چطور شعرای فروغ رو بخونه؟ چطور بفهمه یکی روزی از دلتنگی نوشته:
نگاه کن غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
3- زیاد نگران من نباشین خوب میشم:) قرصامو نخوردم فکر کنم.

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

پراکنده ها

1- این آقای شوهر به من میگه سوسول! با دلیلهای عالی سعی می کنم قانعش کنم که نیستم: "دستاموببین من به ندرت لاک می زنم" یا" خانم فلانی رو ببین هر هفته میره اسپا (SPA) به اون میگن سوسول!" ولی اون با یک لبخند ونگاهی عاقل اندر سفیه و انگار که از عالم غیب خبر داره میگه نه اونا ادای سوسولا رو در میارن تو ذاتا و واقعا سوسول فوفولی!! خوب دیگه دارم قانع میشم لابد هستم دیگه! این از خبر اول:)
2- هر ازگاهی دلم می خواد یه کاری رو خیلی کامل انجام بدم انگار حس خودخواهیمو نوازش می کنه کلا از تحسین خوشم میاد.. خیلی کارو تکلیف درسی داشتم که همشونو معمولی تحویل داده بودم تا رسید به یه آزمایشگاه مربوط به سنگهای مختلف. گزارش آزمایشگاه شامل چند تا صفحه جدول بود که باید از مشخصات هرکدوم ازسنگهایی که تو آزمایشگاه بودند توی یه خط توضیح می نوشتیم. من ابتکار زدم.اول از همه سنگها عکس گرفتم برای هر کدوم در یک صفحه مثل یه شناسنامه با عکس رنگی و مشخصات کامل درست کردم.خیلی کامل! استاده شوکه شد! اومد گفت هرجا خواستی مصاحبه کاری بری حتما این این گزارشو ببر! فوری استخدامت می کنن. بعد هم گفت این گزارشو به اینجا اهدا کن به عنوان جزوه راهنما استفاده کنیم.-البته با اسم خودت- به این ترتیب اسم من تا مدتها در اون آزمایشگاه به یادگار می مونه.
3-گاهی بعضی چیزهارو برای خودمون حق می دونیم و قانونا و شرعا هم به اسم حق مسلم ما ثبت شده. ولی کاش بدونیم هیچ قانون مطلقی وجود نداره. حاشیه نرم منظورم اعدام بهنود و حقیه که خانواده مقتول بطور مسلم برای خودش دید. خدا می دونه چقدر ذهنم مشغوله با این حقهای ناحق!دو دوست نوجوان با هم دعوای لفظی می کنند یکی-مقتول- به مادر اون یکی فحش بد می ده ، با هم درگیر میشن و یکی کشته میشه .می تونست -وخیلی احتمال داشت- این اتفاق در جهت معکوس بیفته و جای قاتل و مقتول عوض بشه. من نمی تونم بپذیرم این اتفاق اسمش قتل عمد باشه آخه با نقشه و برنامه ریزی قبلی نبوده و در ثانی هردو آدمهای بزرگسالی نبودند که فرصت اینو پیدا کرده باشند تسلط و کنترل روی رفتارشونو یاد بگیرند. چی بگم؟خیلی متاثر شدم وقتی شنیدم مادر مقتول خود صندلی رو از زیر پای بهنود کشید و به دست و پا زدن بچه در هوا خندید و گفت حالا احساس آرامش دارم:( بهنود که مادر نداشت ...خوشا بحال مادرش که مرده بود و اینها را ندید. مطمئنم روح هردو بچه الان باز با هم دوستند فارغ ازهمه چیز.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...