۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

به یاد آشنا من



قبلها هر چی می نوشتم بی برو برگرد پابلیش می کردم؛ همون موقع و اغلب بدون ویرایش! الان فرق کرده ام... این پست چهارمین نوشته نصفه نیمه است که بعد از پست منتشر شده قبلی نوشته ام و دلم نخواسته بوده(عجب فعلی! ) منتشرش کنم.ای داد بی داد که اینجا هم شد جای نامه های به هیچکس! امروز این آهنگ  همایون شجریان را خیلی دوست داشتم.
* عنوان پست را اول نوشتم: نه چشم دل به سویی؛ نه باده در سبویی؛ که تر کنم گلویی... الان یهو دلم خواست عوضش کنم: "به یاد آشنا من"
** وقتی چیزی اینجا می نویسم و در اون یکی وبلاگ کپی اش نمی کنم احساس گناه می کنم! تو بگو احساس گناه نکن با این نوشتنت... 

نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
ز من هر آن که او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک
از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويي
نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي
به ياد آشنا من
ستاره ها نهفته
در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
هواي گريه با من


۶ نظر:

فرزان گفت...

سلامممممممممممممممممم
چک برگشتی میدونی چیه؟!!!
بابا ول کن اینا چیه گوش میدی تو این بهار دل انگیز آدم غم دنیا میاد تو دلش
:)
البته مخلص استاد شجریان هم هستیم ولی ... تو فصل بهار یکم تغییر ذائقه بد نیست
خلاصه نبینیم دوستمون پکر باشه
:)

maha گفت...

سلام مریم جون
شاید اگر بگم درکت می کنم بگی جای تو نیستم .ولی باور کن من می فهمم چی می گی . غربت خیلی تحملش سخته بخصوص وقتی اون چیزایی که می خوای رو به دست نمی آری.ولی مقاوم باش و راسخ. نباید در مقابلش قد خم کنی .با توجه به روحیاتی که من از نوشته هات دستم اومده آدم قوی هستی مطمئن باش موفق می شی.من همیشه می گم سیستم کانادا مثل یه ریل می مونه ،یه خورده زحمت می خواد که تو این ریله بیفتی ولی وقتی افتادی دیگه لازم نیست تو زحمت بکشی خودبخود با بقیه حرکت می کنی . امیدوارم موقعیتی پیش بیاد بتونم زیارتتون کنم. باز هم می گم نوشته هاتون قشنگه و معلومه با تمام وجودتون می نویسید . ممنون که مارو هم سهیم می کنید. براتون آرزوی موفقیت روزافزون دارم

مریم گفت...

فرزان عزیز دوست خوبم
چک برگشتی تو مایه های کشتی غرق شده و ایناست مگه نه؟:))
خوب میشم.. الانم بهترم.. دیشب که اونو نوشتم یه کمی بیقرار بودم. الان بهترم.

مریم گفت...

مها جان
چقدر کامنتتون پر انرژی بود. تو رو خدا زیاد اینجا برام بنویس. من لازم دارم یکی مثل شما پیشم باشه. امیدوارم قوی باشم. قربانت

امیر حسین گفت...

من به این میگم رویای اردی بهشت ...

مریم گفت...

امیر حسین جان
دیگه حساب روز و ماه از دستمون در رفته! الان مگه اردیبهشته؟

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...