۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

بدجوری درهم برهم


سالها پیش وقتی شعر"دیو شب" فروغ رو می خوندم از پرویز شاپور-پدر فرزندش- که فروغ اورا در این شعردیوی نامیده بود که قصد داشت پسرش را از او دور کند متنفر بودم... ولی بعدها اورا مردی دوست داشتنی یافتم که جمله های تک خطی و نیش دارش عجیب و جذاب است. چیزی که امروزه ما آن را مینیمال می نامیم یا کلمکاتور.. این جمله ها از کتاب "قلبم را با قلبت میزان می کنم" گرفته شده به نظرتون فوق العاده نیستند؟

شیشه عمر ماهی همان تنگ بلورش بود
پرنده سعی می کرد طوری بایستد که لااقل سایه اش بیرون از قفس بیفتد
پرنده ایکه روی تنگ ماهی نشسته بود به ماهی می گفت : پرواز کن سقف قفس ات خراب شده

چند وقت پیش به دوستی گفتم همه مظاهر "پیرزنی" کم کم  داره در من پدیدار میشه از علاقه به گل و گل کاری گرفته (الان حیاط ما دست کمی از بوتچارت گاردن نداره) تا علاقه به نگهداری سگ و گربه... فعلا دارم در مورد امکان نگهداری یک سگ فکر می کنم. از مرکزی که برای سگ و گربه های بی رپرست است دیدن کردم و این عکسها از سگهای بینوایی است که پشت میله های قفس منتظر آدمهایی بودند که آنها را به خانه ببرند.. دلم  از طرز نگاهشون خیلی سوخت














یکی از عادتهایی که بعد از مهاجرت در من به وجود آمده این است که وقتی چیزهای خوب اینجا را میبینم با خودم می گویم کاش ایران هم اینطوری بود ( و این مرحله دوم و حادتر بیماری " اینجا بهتر است یا ایران" که در اکثر مهاجران بروز می کند) و یکی از چیزهای خوب اینجا وجود آب زیاد است! بله آب زیاد... بیش از سه میلیون دریاچه در این سرزمین هست! فکر کن سه میلیووون دریاچه و همه هم آب شیرین! چند روز پیش با یکی دو ساعت رانندگی به منطقه ای به اسم Lac La Biche رفتیم... فقط این منطقه به تنهایی صد و پنجاه دریاچه رو در خودش جا داده. فکر نکنی دریاچه های کوچیک ها! مثلا یکیشون (Young Lake) دو ساعت با قایق موتوری از این طرفش به اونور راه بود... یه سری عکس از این منطقه در پایین میزارم ببینید. کانادا تقریبا دو فصل داره تابستون و زمستون و باید بگم تابستونش مساوی با بهشت است.






 پانویس: برای تکمیل شدن این آش شلمه قلم کاری که به عنوان پست تحویل دادم می خواستم از تشکیل گروهی از هم کلاسی ها دانشگاه ایرانم در فیس بوک هم براتون بگم که دیگه رحم کردم بهتون که اینهمه مطالب پراکنده رو چطور می خواهین هضم کنید اونم یه جا... همینقدر بگم تا یه وخت نگفته از دنیا نرفته باشم: بعد از پونزدههههه سال تصور کن هم کلاسی هاتو ببینی ( بعضی هاشونو قبلا تو فیس بوک داشتم) بعد همه بخوان آرشیو پونزده سال پیششون و خاطراتشون رو کنند  اونم یهووو... بعد مثلا یکی سراغ دفتر الکترونیک صنعتی شو می گیره و هی پست میزاره که پیش کیه؛ اون یکی تازه رو می کنه اون موقعها چطور تقلب می کرده ؛  یکی دیگه از استادهایی که زنده نیستند خبر می ده و یکی هم دفترچه خاطراتشو اسکن می کنه و میزاره و جالبه که اسم دخترها رو با حروف اول اسمشون نوشته و ما هی حدس می زنیم که کی کیه:) .. یکی مدیر عامل شرکتی است یکی موهاشو تا کمر بلند کرده و رفته هند تو فرقه "سای بابا " اون یکی دبی مترجمی می کنه. یکی آمریکاست و از سر کار با ترس و لرز هی پست میزاره و ما نگرانیم که امروز و فرداست که اخراجش کنند به جرم فیس بوک بازی(اوووف عجب پانویسی شد) خلاصه اینم از این 

۶ نظر:

قمار باز گفت...

مریم خانم
متاسفانه بعضی جمله هاتون ... بخصوص اونایی که از آقای شاپور است و پاراگراف بعد از عکس سگها در ابتدای شروع هر جمله ناقص به نظر میرسه و خوندنشون سخته

با اینحال بازم خوشحالیم که اینطور با انرژی ادامه میدید ... فعلاً

Shouka گفت...

مریم جان مهم نیست چی می نویسی فقط ادامه بده. ما تنبلها شاید کامنت نزاریم اما همیشه منتظر خوندن مطالب جدیدت هستیم.

raha mishavam گفت...

عزیززززززززززززززززززززززززززم:)) قشنگ معلومه چه ذهنت پخش و پلاست الان:D ولی خوی یود،زندگی داشت ;)

مریم گفت...

قمار باز جان
ممنونم که اطلاع دادین ولی هر کار کردم درست نشد که نشد احتمالا به خاطر سایز عکسهام باشه...

شوکاجان
سلااام کجایین بابا؟ خوش می گذره؟ چقدررر وقته ازتون بی خبرم.. دبی تشریف داشتین درسته؟ به خدا ثواب داره هر از چند وقتی یادی از ما بکنید.. جای دوری نمیره...

رها جوون
دقیقا درست تشخیص دادی.. یعنی ذهنی دارم الان که جون می ده برم المپاد ریاضی شرکت کنم. یعنی هر ثانیه دارم به یه چیز متفاوت فکر می کنم در این حد!!

ناشناس گفت...

با سلام
با آنکه همه ی عکسهاتون خوب بودند؛ ولی راستش رو بدونید که روی عکسهای آخرتون کلیک کردم و بارها دیدمشون .... بینهایت عکس آخر عالیه ... دستهای باز ... سربالا ... پرواز پرنده ها ... تابش شعاعهای خورشید از بین ابرها ... ترکیب رنگ سبز و آبی و لباس بلد و تیره ی خودتان یا؟ ... موهای از پش بسته و حالت باز انگشتهای دست که یادآور دهان و نوک مرغابی هاست ... کی میگه که آشفته اید؟ این آرامش و مدیتیشن را کجا میشه دید؟ بماند که دخترک نازنینتان از دور در بهت رفتارهای مادرش یا خواهرش خندان است ولی این عکستان بی نظیر بود ... بی نظیر.

ادامه بدید و بازم از بابت فعـّال بودن و انرژی و وقتی که میگذارید ممنوم.
یک دوست

مریم گفت...

دوست ناشناس عزیز
من خودم هم شعاعهای نورو پرواز پرنده رو در این عکس خیلی دوست داشتم. ممنونم که توجه کردید.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...