۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم**

این روزها دلم و سرم را با دیدن فیلم پر می کنم... با موبایلم میبینم از شبکه نت فلیکس. می تونم با کامپیوتر یا تلویزیون هم ببینم ولی موبایل خیلی خصوصی تره و هیچ کس هم نمی فهمه چه غلطی می کنم. بعد یه جوریه این شبکه که هر مدل فیلمی ببینی باز از همون نوع فیلم بهت پیشنهاد می کنه برای همین افتاده ام روی دور دیدن یه سری فیلم خلاف که هی هم داره  درجه خلافیش بیشتر و بیشتر میشه آخرین فیلمهایی که دیدم Young Adam و Happy Accidents و The End of the Affair و Days of Summer هستند... امیدوارم که هیچ کدوم رو ندیده باشید چون بدجوری آبروم میره...
تا حالا دیده اید جنگل آتش بگیره؟ من که ندیده بودم؛ میگن یه رخداد طبیعیه در اثر گرمای هوا و فکر کنم مثل ذره بین عمل کردن یه قطره آب شروع میشه گویا.. حالا شروع شدنش هیچی ولی انگار پایانش با خداست فقط.. یک هفته ای است که جنگلهای این اطراف در چندین نقطه دارند می سوزند.. گاهی دود غلیظی روی شهر رو می پوشونه .. گاهی بارون خاکستر میاد و همه جا رو مثل برف سفید می کنه و گاهی به ظاهر کمی هوا صاف تر می شه ولی فقط به خاطر یه ذره باد و یا بارون کوچیکیه که اومده دوباره چند ساعت بعد چشم چشمو نمیبینه.. روزهای اول خوشم میومد از بوی چوب نیم سوخته وقتی پامو می گذاشتم بیرون از خونه.. احساس می کردم  صبحه و توی کوچه های روستایی در کلاردشت دارم قدم می زنم. بعد چند روز حالم بد شد الان یه سره سر درد دارم چشمام می سوزه و حالم بده.. حال زنهای حامله ویار دار رو دارم و اصلا نمی تونم لب به غذا بزنم. حیوونهای بیچاره هم از بوی دود کلافه شدند دوروز پیش این خرس سرگردان رو کنار اتوبان دیدم...




پانویس: می دانم شرط ادب و تربیت آن است که الان که برگشته ام حرفی در مورد رفتنم و برگشتم بزنم ولی بگذارید هیچی نگم. این را به دوستی خودتان به من ببخشید... احتمالا حالا حالا ها خواننده ای نخواهم داشت و کسی حواسش به من نیست. وبلاگ بلاگ فایم کلا نابود شد و من فعلا حوصله درست کردن یکی دیگه رو ندارم. هنوز طفره میرم از همه چیز.. ازحفره بزرگی که در قلبم درست شد. گاهی فکر می کنم بهترم گاهی امیدوار می شوم به التیام و گاهی همسایه می شوم با ویرانی....

**فروغ

۲۶ نظر:

لاله گفت...

خیلی هم یکی هم حواسش هست هم به موقع مچ میگیره، چون دلش برات اندازه کله یه مورچه شده بود.
خوشحالم که دوباره برگشتی

نرگس گفت...

سلام عزیزم همهمون حواسمون بهت هست و حسابی دلمون برای نوشته های قشنگت تنگ شده دوباره خوش اومدی عزیزم

شب از خورشید شب مهاجر گفت...

خوش اومدی مریم عزیز. امیدوارم دیگه بی خبر جائی نری. برای اطلاع دوستان پیونوشت میزارم زیر پست وبلاگم که مخصوص تو بود.شاداب باش و سربلند دوست قدیمی

فینگیل بانو گفت...

منم حواسم هستا :D

ناشناس گفت...

مریم مهربان و دوست داشتنی خوشحالم که برگشتی. خیلی خیلی خوشحالم.

سارا

sharifeh گفت...

مریم جووووووون ،
کجا بودی؟ خیلی ناراحت بودم از این موضوع ، جالب بود که من ی مدت درگیر بودم وقت نداشتم که بخونمت، بعد یهو اومدم دیدم اصل نیستید. خیلی خوشحالم که برگشتید. امیدوارم که هر مشکلی که بوده حل شده باشه و شما هم با روحیه خوب بازم با نوشته های متفاوتتون ما رو شاد کنید
میبوسمت
شیرین

رز گفت...

سلام مریم گلی
از برگشتت خوشحالم. این برگشت به وبلاگت بوی بهبود اوضاع و برگشت به زندگی را میده.

سان شاین گفت...

خوش امدید مریم خانم
بابا عجب فیلمهایی ........خدامرگم بده خاک ور چوک هاهاهاها
رضا

مریم گفت...

لاله جون
باید اعتراف کنم اولین کامنت رو که مال تو بود دیدم خیلی تعجب کردم.. منم دلم برات تنگ شده ..شما هم که نمی نویسی زیاد.

نرگس جان
سلاام احوال شما؟ ممنونم که حواستون بهم بود:)

شب عزیز
خورشید و شب دوستای خوب با معرفت خودم.. ممنونم واقعا بابت اون پستتون هم ممنونم لطف کردین:)

فینگیل جوون
خوبی گلم؟ تو کجایی؟ داری بار و بندیل می بندی دیگه:)

سارای نازنین
ممنونم عزیز دلم لطف داری. منم خوشحالم که دوستایی مثل شما دارم.

شیرین جون
دوست عزیز خودم به خدا به یادت بودم همین چند روز پیش... کاش بهت ایمیل داده بودم. اصلا ایمیلتو دارم؟

رز بانو خاتون
واااای که چقدر ایمیلتو دوست داشتم .. باور کن هی خوندم و هی گفتم چقدررر تو منطقی حرف زدی چقدرر تو دیدت بازه.. ممنونم بابت همه چیز.. اینقدرها میزون نبودم که بخوام جواب بنویسم و اضافه بر اون چیز زیادی نداشتم که بنویسم. الان بهترم.. واقعا بهترم:)

آقا رضای عزیز
وااای روم به دیوار شما کدومشونو دیدین؟؟؟ گرچه فرقی نداره همشون مفتضحند... خیلی تشکر می کنم بابت تماس سان شاین.. ارغوان جون رو ببوسید از قول من

منوچهر سابق ! گفت...

شنیدم بیشتر اسلیو لیک سوخته ! واقعا حیف ...تو نت دیدم خیلی قشنگ بوده . بهر حال الان وقت رفتن کنسرت ابی توی کلگریه . برو حالشو ببر که از بوی دود هم خلاص بشی .
من هم به روی مبارکمون نمیاریم که وبلاگ رو تعطیل کرده بودی . فکر میکنیم داشتی تعمیرات میکردی :دی

canadaexpert گفت...

سلام، وبلاگ زیبا و مفیدی دارید. ممنون میشم از وب سایت من هم دیدن کنید. اگر در زمینه مهاجرت به کانادا سوال و یا مساله دارید ممنون میشم که در خدمت دوستان باشم.

ناشناس گفت...

مریم نازنین

انگاری دنیا آخرالزمان شده است .... همه جا به هم ریخته .... بخصوص این خارج کافرستان که یه جا طوفان میاد که درعرض هفتاد سال گذشته سابقه نداشته و در عرض چندشماره ماشین و درخت و ساختمان رو یه جا له میکنه و بیش از صد کشته به جا میذاره و آن سوها هم آتش و خاکستر... بهرحال سعی کنید کمتر از فضای سربسته خارج بشید... مواظب تنفس و تب و سردرد بچه ها باشید ... تا میتونید نوشیدنی و آب یه بار مصرف استفاده کنید ... در طول روز از دستمال تر و یا محافظ بینی برای تنفستان استفاده کنید و خلاصه مواظب خودتون باشید که بسیاری از این سردردها بخاطر فقط دود نیست و به نوعی سم رها شده از سوختن است.

درآخر بازگشتتون رو تبریک میگم و مطمئن باشید پسندیده ترن کار را کردید و دل خواننده هاتون رو بدست آوردید چرا که خروج ناگهانی یکی از عالم وبلاگنویسی تلخی و درد دست کمی از جدایی دوستیهای عالم واقعی ندارد.

خداحافظ - قمارباز
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماد هیچش الا هــــوس قمـــــار دیگـــر

مریم گفت...

منوچهر عزیز
کلا ده دوازده جا آتش سوزی بوده که الان فقط یه جا مونده که تقریبا نزدیک فورت مک کای و اینجاست. اسلیو لیک سوخته (نزدیک آتاباسکا بین اینجا و ادمونتونه). کنسرت ابی رو خیلی دوست دارم برم کیه؟ ببینم از اینترنت می تونم پیداش کنم یا نه... کلا الان خیلی سر آقای شوهر شلوغه (به خاطر تعمیرات دوره ای پالایشگاه) و اصلا نمی تونه مرخصی بگیره برای همین فعلا باید دود بخوریم ببینیم چی میشه.. ضمنا ممنون از محبتتون.

دوست قمار باز عزیز
آخر زمان که میگن همینه دیگه! تازه مردها لباس زنونه می پوشند زنها هم ریش در میارن..البته من هنوز شامل این بند نشده ام... ممنونم از توصیه هاتون. واقعا به فکرم هم نرسید که دستمال جلوی دهنمون بگیریم. کلا توی این جور چیزا خیلی ضعیفم. الان هی پیغام می دن که یه کیت امرجنسی جمع کنید که اگه مجبور شدید با عجله شهر رو تخلیه کنید با خودتون ببرید و من هنوز نمی دونم چی ممکنه لازم باشه.. راستش زیاد هم قصد تخلیه شهر رو نداریم فعلا... حالا به طور معمول اینجا خیلی بارون میاد ها الان که لازمه خشکسالی شده...

ناشناس گفت...

Hello Hello Dokhtar amoo jan

Koja boodi akhe? che khoob keh omadi , hala nemishod in filma ro neminevshti. Movazebeh khodetoon bashid
Reza-BC

raha mishavam گفت...

مریم عزیزم اصلا باورم نمیشه با این همه فیلتر امدم اینجا دوباره!اونیکی بلاگم که زدی ترکوندی!کحایی دختر؟میزونی؟:)

مریم گفت...

رضا جان
خوبی؟ احوال شما؟ فیلمها خیلی ضایع بودند نه؟ راستی می دونی چقدر تعجب کردم کامنتتو دیدم؟ چون اونایی که وبلاگ دارند بالاخره میبینند که وبلاگ من آپ شده و میان ولی شما چطوری متوجه شدین؟

رها جوون
من خوبم و نوشته هاتو می خونم تو رو خدا ببخشید که اون یکی وبلاگ هیچ راهی هم نداره بتونم برش گردونم. شما خوبی؟ تبریک میگم قبولی دانشگاهو عزیز دلم.

Nastaran گفت...

Glad to see you are back! (:

maha گفت...

سلام مریم جون
خوبی؟ بابا مارو تشویق می کنی بیایم این جا و برات کامنت بزاریم بعد یه هو یه مدت غیبتون زد.امیدوارم مشکل خاصی پیش نیومده باشه. بابا شما که خیلی روحیت خوب بود . ماجرا چیه؟!!

ناشناس گفت...

Ey baba, khob maloomeh digeh bazi weblog ha kenareh safashon, esmeh baghiyeh weblog haro minevisan va hata zaman mideh keh maslan 6 sat ghabl update shodeh manam didam yadegar! ama tavjoh nakardam chon fekr kardam shoma keh basteh boodin ama ye rooz bad dobareh keh didam goftam eee nakoneh dokhtar amooyeh khodameh! Reza-BC

امی گفت...

سلام مریم جان
خیلی تعجب کردم که الان وبلاگتون رو در قسمت آپ شده های وبلاگ کرگدن دیدم.
خوش اومدید و امیدوارم حال و هواتون عوض شده باشه.
خواننده های وبلاگ من هم سراغتون رو می گرفتن، دوباره لینک وبلاگتون رو برمی گردونم سر جاش.
روز خوبی داشته باشید.

مریم گفت...

نسترن جان
منم خوشحالم كه پيش شما برگشتم و هر از چند گاهي مي تونم نوشته هاي شمارو اينجا بخونم پل ارتباطيمون وجود داره هنوز.. ممنونم كه هستيد.

ماها جان
ببين اينقدر كم ميومدين كه من خودكشي كردم ديگه! شوخي مي كنم يه كمي خوب نبودم الان بهترم دلم مي خواد بهتر بنويسم.

رضاجان
راست مي گيا :)) آي كيوي منو داشته باش فقط:))

امي جان
مرسي عزيزم بهترم:) ممنونم كه اينجا سرزدي.. دوست دارم بدونم كي سراغمو گرفته .

امی گفت...

یکی از خواننده هام به نام شیرین ( فکر می کنم ) که می گفت ناراحت شده که اینجا رو حذف کردین چون شما رو دوست داشته اون یکی هم اسمش یادم نیست، آخه توی پیغام خصوصی گفته بودن و من بعد از خوندن پیغام هاشون رو پاک کردم.
به هر حال خیلی ها اینجا رو می خوندن حتی اگه خاموش بودن.

ناشناس گفت...

ندیدمشون ولی اتفاقی نمی افته که...فیلمه دیگه...ساختنشون برای دیده شدن.
طفلک خرس بیچاره. آواره کوچه و خیابون شده. با چه خیال راحتی هم قدم میزنه کنار خیابون!

اینجا هم که با فییلترشکن ناقص نشون میده و اذیت میکنه. نه نامی میشه گذاشت و نه چیزی.
کامنت قبلیم که فکر کنم چهار پنج دفعه اومد! مجبورم بگم دور بزنم این وضعیت رو و بگم که محمدرضا هستم!

مریم گفت...

امی جان ممنون از محبتت:) شیرین همینجا پیغام گذاشت و دیدمش اون یکی هم ایشااله پیدا میشه:)

محمدرضا
سلاااام وای که فکر می کردم با پاک کردن اون یکی وبلاگ دیگه هرگز تو رو نمیبینم.. خوبی؟ جالبه از اون روزی که اینجا نوشتم فیلم خلاف می بینم دیگه یه دونه هم ندیدم حالا تا قبلش روزی یکی دو تا می دیدم ها:)) راستی ممنونم از کامنت قبلی :)

مهران از جکسون ویل گفت...

سلام مریم خانوم
خوشحالم مجدد می نویسی. همیشه وقتی نوشته های وبلاگتو می خوندم انگار داشتم به صحبتای تو گوش می دادم. و خستگی کار از کله ام می پرید. آخه من جراح غدد و سرطانم و اونقدر در طول روز و شب یا با کسایی که می دونم چند وقت دیگر بیشتر شاید زنده نباشن و مجبوری بهشون الکی امید بدی مواجهم و یا با دانشجو و استاد و کارمند و از این قماش آدمها. عملا هیچ وقتی برای زندگی کردن ندارم. و تنها گاهی یواشکی با وبنوردی شبانه وقتی زندگی افرادی که دارن عادی و با حرارت زندگی میکنن و خواندن لحضات شادی ها و غمهاشون منو آروم می کنه. ببخشید روده درازی کردم.
با احترام

مریم گفت...

دکتر مهران عزیز
خواهش می کنم لطف دارین با این همه مشغله این نوشته های قراضه پراضه منو میایین و می خونید. خوشحالم که دوست دارین و خستگیتونو به در می کنه.. می دونم گه گاهی سر حال نیستم و غر می زنم مثل چند تا پست قبلی سعی می کنم بهتر بشم.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...