۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

اشکهایی برای یک پایان

دارم نگاهت می کنم که چطور داری بار و بندیلت رو می بندی حواست به من نیست مثل همیشه...می دونم که رفتنت دیگه  برگشتی توش نیست..حالا چرا داری با اوقات تلخی می ری ؟ کاش بدونی هیییچ دلخوری ندارم ازت...  چشمم به دنبال هر چیزی است که داری توی اون چمدونت می تپانی... آهای مواظب باش اینها همشون تیکه هایی از وجود منند مواظبشون باش تو رو خدا... چطور می خوای همه رو تویه چمدون جا بدی نمی دونم! همه خاطراتم ؛ شادی هام ؛ آواز خوندن هام  ؛ انتظارها ؛ دیوونگی ها ؛ قهرها و گریه هام... هواشونو داشته باش بعضی هاشون خیلی نازک و ظریفند نمی خوام بشکنند ولی همشون پیش تو باشند بهتره... اصلا همه رو با خودت ببر... بیا یه ذره دیگه هم جا باز کن این چند تا چیز دیگه هم یه جوری جا بده... شبهایی که جون به لب شدم تا صبح و اشکهایی که ریختم؛ بغضهایی که خفه ام کردند... بیا اینا رو خوب بسته بندی کردم که ببری... نمی خوام دیگه ببینمشون می خوام با رفتن تو از یاد ببرمشون.
عجب ...فکر می کردم بخواهی بروی خوشحال بشم ولی الان که موقعش رسیده -البته موقع موقعش که نه یه هفته ای مونده که بری چقدرر عجله داری تو- داشتم می گفتم الان توی دلم خالی شد یهو از رفتنت..ای وای که الان دارم فکر می کنم حتی یه دل سیر نگاهت نکردم ... دلم گرفت از رفتنت ... خوبی هایت کم نبودند چه شبها و روزهایی داشتم با تو...
ولی رفتنت را گریزی نیست ووقتی می دانم بازگشتی درش نیست پس گریه چرا؟ بیا تا دم رفتن بغلت کنم بگذار تا ببوسمت و پشت پنجره اینقدر وایسم تا بروی...
امید بسته ام که گرمای شروع بهار جانشینت این سرمای زمستانت را از جانم ببرد. بگو او هم با من مهربان باشد آنچنان که زمانی تو بودی.. 


۱۱ نظر:

رز گفت...

مریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
اینایی که نوشتی یعنی چه؟؟؟؟؟

مریم گفت...

رز نازنین
برای خداحافظی با سال 89:)) اینقدر معلوم نیست چی چی نوشتم؟ :))

شادی گفت...

yaniiiiiiiiiiiiiiii ha.man sekteh kardam.fek kardam chi shode.boghzam gereft.bad ke be akhresh resiid.....

kheili bahal booood khodaish

مریم گفت...

شادی جان
مرسی:))

Nastaran گفت...

منم اولش جا خوردم... فکر کردم می‌خوای در وبلاگتو تخت کنی‌ .... پاراگرف آخر تازه فهمیدم چی‌ به چیه ...
خیلی‌ قشنگ بود ...

ava گفت...

aali bood!

sharifeh گفت...

مریم جون خیلی‌ عالی‌ نوشته بودی، مثل همه نوشته هات.:*

من که از اولش فهمیدم منظورت چیه، از بس خاصی‌ عزیزم ;)

sharifeh گفت...

الان برا بار چندم خوندمش،

چقدر ظریف و دقیق و موشکافانه نوشته بودی. با اینکه خیلی‌ دوسشون داری ولی‌ همشونو میدی که برن چون بهتره....

امی گفت...

متن جالبی برای خداحافظی با سال قدیمی بود .... امیدوارم سال زیبایی رو در پیش داشته باشید و یکی از بهترین سال های زندگیتون باشه.

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام و درود

فقط میتونم بگم که این متن دستنوشته تون بی نهایت زیبا بود. یعنی بگو شوکی بزرگی رو برای من دربرداشت!!

ایئده ی خلاقانه ای بود و هرچند از کلمات دلگیرانه ی بسیاری در اون استفاده شده بود؛ ولی امیدوارم بعد از نگاه زیبایی شناسانه ای که در متن و مفهوم آن قرار دارد؛ دلتان شاد باشد و سال و روز و نویی پر از آرامش و شادمانی را درپیش داشته باشید.

اجازه میخوام به سهم خودم؛ پیشاپیش فرارسیدن سال نوی خورشیدی را خدمتتون تبریک عرض کنم. روز و روزگارتان نیک باد. درود و دوصدبدرود

شایا گفت...

هم جالب بود هم نه! جالب بود چون متن فوق العاده قشنگی بود جالب نبود چون تقریبا سکته کردم! و حتی خط آخر رو هم که خوندنم شک داشتم که الان باید از سکته در بیام یا نه؟ :))
عیدت مبارک :دی

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...