۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

اسفند ماه و درس ارتباطات

این ترم یک درسی به نام ارتباطات داریم. چند روز قبل استاد این درس در مورد اخلاقها و رفتارهایی که باعث میشه نتونیم با اطرافیان ارتباط درست برقرار کنیم صحبت می کرد. (البته منظورش بیشتر ارتباطات و درک درست منظور طرف مقابل در محیطهای کاری بود ولی فکر می کنم در  مورد ارتباطات خوشمزه هم میشه کاربرد داشته باشه به هر حال ارتباط ارتباطه دیگه!!) بعد هر چی اون می گفت من هی فکر کردم راست میگه ها! ما اینجا ضعف داریم.. باز هی یه مورد دیگه گفت باز من گفتم آی آی این کاریه که این آ. خو. ندا می کنند! ببینید خلاصه مواردی که به عنوان " موانع در امر ارتباط" شمرد رو میگم:
اولین مورد Criticizing بود که یعنی یک ارزیابی منفی بی جهت تو ذهنمون از طرف داریم بعد طرف در و گوهر هم از دهنش بباره ما توی اون تفکر منفی خودمون باقی می مونیم و متوجه نمی شیم چی داره میگه. مثلا  با خودمون می گیم " این آدم دروغگوست" دیگه این تفکر نمیزاره حرفهاشو باور کنیم.
دومین Name - Calling باز شبیه بالایی به بعضی قشرها یه مارکی میزنیم.مثلا "همه زنها  بد رانندگی می کنند" یا " همه مهندسهای کامپیوتر از خود راضین" دیگه اگه یه آدم کامپیوتری"استثنا پیدا شد تو کتمون نمیره خاکی باشه. و در اینکه همه خانمها  خوب پارک می کنند و دست فرمونشون هم عالیه مگه شکی دارید؟
سومین Diagnosing بود. این یعنی بازی کردن نقش یه روانپزشک. ما که ماشااله هممون خودمونو یه پا روانپزشک و آدمشناس می دونیم. طرف دهنشو باز نکرده احساس می کنیم "این تیپ آدمها" رو می دونیم چه جورین. دیگه این باعث میشه تا آخر اصلا توجه نکنیم چی میگه!
چهارمی Ordering یعنی کنترل کردن بقیه با دستور و امر و نهی! نهه تو روخدا کم از این کارا می کنیم اگه زورمون برسه؟ این کار مانع ارتباط متقابله.پنجم
Treateningیعنی سعی در کنترل رفتار بقیه با تاکید بر اینکه اگه انجام ندن چه عواقب منفی  در انتظارشونه! این کاریه که آ. خو.ندا می کنن...
ششمی Lecturing  یعنی بری رو منبر و هی بخوای برای مردم سخنرانی کنی و بگی که چه کارهایی خوبه و چه کارهایی بد! اینم مثل بالا می دونید که کیا انجام می دن و اصلا با اصول ارتباط متقابل تناقض داره.
مورد های بعدی هم شامل پریدن تو حرف مردم با سوالهای نامربوط یا نسخه پیچیدن و توصیه های نپخته ارائه دادن و چند تا مورد دیگه بود. حالا ببینید ما چقدر از این کارها رو در مورد اطرافیانمون انجام می دیم و چقدر راه رو به روی ارتباط منطقی و دو طرفه می بندیم و بعدش هم احساس پیروزی بهمون دست می ده
اصلا بی خیال موارد بالا! میشه یه کم بگین از اسفند ماه چه خبر؟ می دونید که عاشق اسفندم و شاید در اسفند همیشه عاشق؟ یکی از این دوتا!! بوی اسفند برایم بوی شوق بوی تازگی بوی امیده. برای من اسفند یعنی پرسه زدن در بازار تجریش یعنی جور کردن سفره هفت سین. برای من اسفند یعنی دلشوره و غنج رفتن دلم برای همه برنامه های کوچیکی که هی برای خودم ردیف می کنم و فکر می کنم همشونو باید قبل از عید انجام بدم. برای من اسفند یعنی تنفس یک جور هوای آمیخته با شوق یک جور بویی که انگار سنسورش را فقط من دارم. برای من اسفند یعنی شستن دیوارها و بوی وایتکس (بوی وایتکس برام خیلی نوستالژیه ). برای من اسفند یعنی رطوبت پرده های نمناک که تازه نصب کرده باشی. برای من اسفند ماه یعنی "اسفند دود کردن" و به انتظار نشستن. برای من اسفند یعنی ماهی های قرمز کوچیکی که توی دلم شنا می کنند و زندگی می کنند و عاشق می شوند

۱۲ نظر:

مریم گفت...

مریم جان..اصلا.. الان ذوق عید گرفت منو...بزنم بیرون از این شرکت......اینقد قشنگ نوشتی...
تهران شلوغ شده...اما وقتی...دم گل فروشی ها..سبزه می زارن...گلدون...رنگ و وارنگ می زارن...اون حسه میاد سراغم...هنوز به اون مرحله نرسیده...
در مورد اون ارتباطه...چقد کارهایی و انجام می دم که نباید بدم...یاد آوری خوبی بود..ممنون

مانا گفت...

من که نمیدونم چه اسفندی بشه این اسفند!؟
بهار نزدیکه....

شایا گفت...

اسفندت مبارک مریم جون.
الان به من گفتی از خود راضی؟

شادی گفت...

maryam joon.man nemitoonam to oon yeki webloget nazar bezaram,nazrdoonish moshkel dare mese inke are?
ya moshkel az mane?

مریم گفت...

مریم جون
دقیقا من هم همون موقع که سبزی و ماهی می فروشند رو میگم. قبلش هم خوبه ها... اصلا اسفند خیلی زود تموم میشه.. حالا تا دلت بخواد فروردین مخصوصا نیمه دومش طولانیه...

مانا جون
درسته! همه در یه جور بلاتکلیفی به سر می برند. البته سالهاست که مردم اینجورین همش میگن یه اتفاقی میفته!

شایا جون
چرا از خود راضی؟ من نبفهمم شایا!!

شادی جان
عزیزم من اصلا از کامنت شانس ندارم!! یعنی میگی کامنت دونی بلاگ فا هم مشکل داره برای من؟؟ یعنی دیگه نوبره! من نمی دونم چرا اینجوریه!فعلا که اگه چیزی بنویسم تو هر دوتاش کپی می کنم. اگه دوست داشتی چیزی بنویسی اینجا بنویس تا من یه کمی وارد تر بشم به اون ببینم چه جوریه.

ازدیار نجف آباد آمریکای جهانخوار گفت...

با سلام و درود و تبریک پیش پیشکی نوروز و عید و بوی اسفند و بوی اسپند

راستش این متن رو دیشب توی اون یکی وبلاگ خونده بودم و با خودم گفتم فردا که توی خونه ام؛ حتماً تشکری بنویسم و الان که اومدم تا دوباره از این مسیر به خونه ی دیگه تون برم؛ متن رو اینجا هم دیدم و چه خوب کاری میکنید که هردوجا مینویسید. لااقل من میتونم درطول هفته و از محل کارم، خدمت برسم و اینجا را بخونم... بگذریم.

صادقانه بگم که وقتی خوب باریک بین میشم؛ میبینم نه تنها این شش مورد بلکه ششصد و شصت و شش تای دیگه، باید فقط درمورد اخلاقام به اون اضافه کنم. بخصوص که پیشینه ی فرهنگی و مذهبی هم در ورای ذهن ما بزرگ شدگان ایران هم یکی از اصلی ترین عاملهای آن است تا مثلاً بخواهییم:امر به معروف کنیم؛ یا نهی از منکر، یا نرفتن آبرومون و حرف مردم و ... سبب آنهاست. با اینحال مورد اوّل و سوِِّم رو عجیب در وجودم قوی می بینم. البته در موارد اوّل تا آخرش هم دیگه گفتن نداره که اگه آخوند نیستم؛ بچه شیخ که هستم؟؟؟

درضمن این ماهی های کوچولو رو یه وقت دعوا نکنیا... گناه دارند؛ بذار توی دل وول بخورند و عاشق و معشوق بشند. بازم به اونا که هنوز درس عشق رو یادشون نرفته. خوشا به حالشون.بذار منم یه سری به اونا توی دلم بزنم!...نیست!!! پس دلم کو؟

درود و بدرود... ارادتمند حمید

مریم گفت...

آقا حمید عزیز
مطلب رو وقتی اینجا کپی کردم کلا به هم ریخت نمی دونم چرا... درست دقت هم نکرده بودم و امروز وقتی یه نگاهی به متن اینجا کردم دیدم چرا اینجوری شده؟؟!!
از اون موارد نگو که خودمم هر چی این ویکی خانم گفت پیش خودم گفتم ای وای منم اینجوریم. هی نصیحت و هی حرف زدن از موضع برتر و خود رو علامه دهر دونستن!!!
نه کاری به ماهیها ندارم اینروزا گرچه خیلی شیطونی می کنند فعلا!

شایا گفت...

اوکی منم نبفهمم! بالاخره از خود راضی هستم یا مهندس کامپیوتر نیستم؟
p:

آخه گفتی همه میگن همه ی مهندسای کامپیوتر از خود راضی هستن.

میدونی که شوخی میکنم نه؟

مهران گفت...

سلام
یاد درس
health education&comunicationافتادم. همیشه از اون درس متنفر بودم. اما حالا که فکرشو می کنم بی اختیار این کلمه در ذهنم میاد که:یادش بخیر ...چه روزهایی بود روزهای بی خیالی ...
ممنون

مریم گفت...

شایا جون
:))) آخی ببخشید اصلا یادم نبود تو هم کامپیوتری!! حتی وقتی یه بار گفتی من از خود راضیم متوجه نشدم چی می گی:)))

مهران عزیز
به مرور زمان آدم یه چیزهایی براش اهمیت پیدا می کنند که قبلا اصلا به اون چیزها فکر نکرده بوده! منم اگر این درس رو قبل از مهاجرت یا ده سال پیش مثلا داشتم اصلا بهش توجه نمی کردم و لی الان برام خیلی جالب به نظر می رسد.

ava گفت...

ettelaate khoobi dadi ba in postet mamnoon.
omidvaram bahar ba khodesh sharayete behtari biare baraye mardom o iran.

مریم گفت...

آواجون
خواهش می کنم. خوشحالم که گفتی مفید بودند... اصلا ذات بهار با امید همراهه. منم امیدوارم سال بهتری در پیش رو باشه.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...