۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

مردم ازاین چشم به راهی

سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد 
ای یار ای یگانه ترین یار
آن شراب مگر چند ساله بود ؟
نگاه كن كه اینجا زمان چه وزنی دارد

دلم تنگ است برای نوشتن
دلم تنگ است برای شما
عجب تلخ و سنگین است سکوت اینجا

۹ نظر:

شادی گفت...

:((

رز گفت...

سلام مریم جون
خیلی اوضاع عجیبی شده . شبیه جیغ زدن توی یک دشت بزرگه که فقط پرنده ها روی شاخه ی درختان نظاره گر اون هستن.
ولی تجربه ی جالبیه! باید فقط بخندیم بهش.

ازدیار نجف آباد آمریکای جهانخوار گفت...

د د د د
ببین دو روز نبودیما... دوباره داره اسم مــُنکرات رو میاره... آب شرّ چیه مریم خانم؟؟ توبه کنید جانم. اسم این کوفتی رو نیارید؟

حالا درگوشی میگم و به کسی نگید: اگه خودش رو سراغ دارید اکشال نداره... ولی عجب یاری داریدا... چندسالشونه که فقط آب شنگولی توی پستوش هزارساله است؟ الهی که خدا به پای هم پیرتون کنه؟ میگم میشه سفارش ما رو هم داشته باشید؛ تا محبت کنند و فقط یه کمی، همون یه خــُمره کافیه، بفرسته اینور... البته واسه ی مریض میخواما... باور کنید.


درضمن طوری نالیده اید که انگار فقط دوستانی که از داخل ایران خدمتتون می رسیدند و اینروزها شرایط اجازه نداده سری به شما بزنند؛ حق اند و ما هیچ!!؟؟ هستیم بخدا... بنویسید که می خوانیم و چشم! سعی می کنیم مهمونای خوبی باشیم و از زحمتتون تشکر هم بکنیم. پس یک کلام: دستتون درست و دمتون گرم.

مطمئن باشید دیر یا زود؛ نه تنها به گروه "فراموش شدگان" نخواهید پیوست؛ بلکه دوستان داخل هم از اینکه همچنان با انرژی نوشته اید؛ خوشحال میشند و خستگی خود را فراموش می کنند. پس بنویسید و بخوانید و چهچه بزنید که گوش ذهنمان باشماست.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

ناشناس گفت...

Hagh darin khoob onja khaily sardeh digeh. Rasty Zaman che vazani dard yani chy?
Reza-BC

مریم گفت...

شادی جان
ایضا :((((

رز عزیز
قربون شکلت برم با این جیغ زدن ما که پرنده رو درخت نمی مونه!

آقا حمید میزوری
من گفتم هزار ساله؟؟؟ من گفتم؟ اتفاقا اگر شرابش درست و حسابی بود که ماینقدر لرز نمی کردیم! همش چهل درجه زیر صفره.. ناقابل

رضا جان
ووی وووی یه سرمایی میگم یه سرمایی می شنوی! چی بگم برای شما بی سی نشینان بی درد!!
زمان چه وزنی داره یعنی چقدر دیر می گذره.. مثل وقتی که مثلا منتظره آدم یه دقیقه اش معادل یک ساعته.. اینجور وقتها زمان به آدم سنگینی می کنه.

مصی گفت...

چی شده؟غم

غزلک گفت...

هی هی :(((

مریم گفت...

مصی جون
سلام:) نه بابا خودمو لوس می کنم. شما خوبین؟

غزلک جان
هی هی روز گار...

ناشناس گفت...

Thanks, migam ham shoma molameh khoobi hastid.
Reza-BC

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...