۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

صبح شنبه

صبح شنبه است و ساعت پنج و نیم صبح با زنگ تلفن دخترم از خواب بیدار میشم:
مامان بیا دنبالم.... هر کی اینجا بچه مدرسه ای داشته باشه می دونه که چه برنامه هایی دارند اینا تو مدرسه. خوب یکیش اینه که گاهی شب تا صبح تو مدرسه می مونند( Wake-a-thon) ورق بازی می کنن و فیلم میبینند ورزش می کنند و می رقصند! برنامه از این باحال تر؟ معلمها هم همه باهاشون و پا به پای اینهمه انرژی بچه ها میان. فکر کن ساعت دوازده شب تازه براشون پیتزا آوردند و بعدش قهوه و شیرینی تیم هورتونز یا به قول اینجایی ها "تیمی" بعد هم ساعت سه رقص.. من واقعا باورم نمیشد بچه هاتا صبح بتونند بیدار بمونند! ولی مونده بودند و صبح رفتیم آوردیمشون... بعد دوباره خوابیدیم و این بار با صدای زنگ ساعت بیدار شدم! هر چی فکر کردم کی این ساعتو گذاشته عقلم به جایی نمی رسید! اووووه اینو آقای شوهر گذاشته برای بازی ایران و کره.... و ای کاش ایران نمی باخت. 
بعد هم یه مقاله دستمه که باید بخونمش. گاهی توش چیزهایی می نویسم و فکر می کنم چقدر این نحوه رفرنس دادن در مقاله ها مزخرفه!  یعنی  واقعا نمی فهمم چرا همچی رفرنس می دن بدون اینکه از فونت زیرنویس استفاده کنن... وسط مطلب  آدم یادش میره که اصل مطلب چی بود... حالا وسط گم شدن در این رفرنس دهی های نامفهوم  دلم اینور و اونور می پره؛ هرز می ره ؛ هی فرار می کنه.
باید قرار بگیرم .باید حالا که وقت دارم  و کمی آرومم بتونم این تکه تکه ها را چسب بزنم . شاید هم بدم بندش بزنند. مثل قدیم که قوری ها رو بند می زدند. هر چی هست کار کار خودمه.شاید فردا دیگه توانشو نداشته باشم.
پ.ن.1 از همه دوستایی که هفته قبل به گیرنده هاشون دست نزدند و متوجه شدند اشکال از صورت امام جمعه است واقعا تشکر می کنم.
پ.ن2. در درسی تحت عنوان مالتی کالچراریزم معلم داشت درباره اهمیت رعایت حق و حقوق اقلیتها و مخصوصا "گی" های محترم صحبت می کرد. یکی از بچه ها به اسم "کدی لی" با لحن لاتی خیلی بامزه ای گفت" حالا که ماها کم کم داریم در مقابل تعداد گی ها در اقلیت قرار می گیریم. به هر دختری میرسیم باید حواسمونو جمع کنیم نکنه طرف همجنس گرا باشه!!! (عکس این کدی-لی که ذکر خیرش رفت رو پایین میزارم. وقتی رفته بودیم موزه دایناسورهای درام هلر و پاشو کرده توی دهن یکی از مجسمه های دایناسوری و همچی عربده می کشه که میشه علاوه بر لوزه چهارم و پنجمش معده و لوز المعده اش هم دید)
پ.ن.3 رینا عزیز حرف از بسکتبال پسرش زد منم یادم افتاد هفته قبل چند تا عکس از مسابقه بسکتبال بچه ها گرفتم. پایین مطلب میزارم ببینید.





۳۷ نظر:

رز / نیمه ی پنهان گفت...

مریم جون این دوستت کدی لی حرف درستی زده اینجا هر چی غیر عادی تر باشی بیشتر تحویلت میگیرن و هواتو دارن . انقدر امتیاز به این ه م و س ک ش و ا ل ها میدن که به قول رهبر فقیدمون ارزو میکنی که ایکاش من هم یک ل ز بین بودم.

اميرومونا گفت...

اي ول اين حرکتشون تو مدارس شما رو بچه هاي دانشجو ما هر شب انجام ميدن
و همينطور فرداش تا لنگ ظهر ميخوابن
خوب واسه همينه ما يه کشور پسرفته شديم ديگه مايه مباهاته

ازدیار نجف آباد گفت...

مریم خانم
خوب بود زودتر خبر میدادید ما هم میرفتیم شب زنده داری و احیا... خب چی میشد ماهم بین بچه ها یه دعای جوشن کبیری، صغیری، چیزی میخوندیم؛ شما هم ثواب میبردید. یادمه معلمهای ما هم عین معلمهای بچه های شما بودند؛ اینقده خودمونی و ناااااز... که حدّ نداشت... آخه خودمم یکی از همونهابودم. اینجایها با محصلشون حرکات موزون میرند و ماهم بامحصلامون نماز جماعت... چه شباهتی!!؟؟

در ضمن بشین درست رو بخون و حواست هزار و یک جا نره و بیخودی بهونه نیار... فردا تشدید(تجدید) میشی میندازی گردن ما خواننده های وبلاگت!!؟
یه چیز دیگه: موندم شما جونها از کجا قوری بندزنهای قدیم رو یادتون میاد؟ خودمونیم شما هم یه کتاب خاطرات گویاییدا... یادش بخیر توی کوچه ها راه میرفت و جار میزد.... چینی ...قوری شکسته ...بند میزنیم. البته مال اون زمونا بود که دل و قوری و چینی ارزشش بالا بود... شما حالا باید برید سراغ بابا کوهی که میگفت: غصه نخور یاکریم...دردتو درمون میشه...لب تو خندون میشه!!
ترا خدا ببینید یه کلمه ی «بند زدن قوری» ذهن ما رو تا کجاها برد و حالا عالم و آدم میفهمند که سن من به سالهای قبل از اختراع بوق میرسه. بهتره برم.
سلام و درود و دوصد بدرود...ارادتمند حمید

نیوشا گفت...

مریم گلی خیلی حسرت مدارس اونجا رو خوردم و پستت رو به همکارم نشون دادم که ببین بچه های ما برای درس خوندن باید چه زجر هایی رو تحمل کنند!آخه شوهرم وقت گرفتن کارنامه که متهمش کرده بودند 18برای پسرتون کمه کلی براشون سخنرانی شدیدالحن کرده بود.همکارم هم گفت من هم دیروز با مدرسه بچه ام در گیر شدم.
خوش باشین عزیزم و برای ذکات موفقیت هاتون برای ما هم دعا کنین.
عکس پایین هم خیلی خوبه.شاد باشین همیشه .ممنون که منو به دوستات اضافه کردی مهربونم.

مانا گفت...

سلام مریم گلی نگرانت شده بودم چون وبلاگت باز نمی شد با خودم گفتم این دختره باز تو مود نبوده و وبلاگه رو حذفیده !پس اشکال از صورت امام جمعه بود.....
با این دختره کدیه چیه نگرد روت اثر بد میذاره !چقدر هم جلفه؟!واه واه....
میگم کاش من دوباره برم تو کانادا مدرسه حالا چه به عنوان دانش آموز چه معلم؟!از مدرسه خودم که واقعا حالم بد میشه با اون مدیر مزخرف و شیپیشو!

چنگ گفت...

سلام
به به رسیدن بخیر...هیچ اتفاقی نیفتاده ما که به روی خودمون نمی آوریم....

مریم گفت...

رز عزیز
درسته! حالا یه مورد خاص هم نداریم یه ذره عزیز دردونه بشیم پیش این کانادایی ها.


امیر و مونا
اول بگم الان کدومتونید؟ هر دو با هم نشستید و یه کلمه امیر تایپ می کنه یکی مونا؟ یا دو روح در یک بدن وای نه ... یه روح در دو بدن!!! شوخی می کنم:)) اینقدر حالم قمر در عقرب بود که الان یهو یادم افتاد لینک شمارو هنوز اضافه نکردم.
این حرکت مدرسه های اینجا حکم "تمرین قبل از مسابقه رو داره" بچه ها برای آن دوره سخت دانشجویی و آن شب زنده داری ها آماده میشن گویا...

آقا حمید نجف آبادی
وای وای آقا معلم اومد که بگه برو درستو بخون بچه! چه تجدید بشم و چه نشم تقصیر شما خواننده های وبلاگ هست! حالا چرا نمی دونم.

نیوشای عزیز
یعنی گفته بودند 18 کمه؟ چقدر لوسند به خدا! من دوست دارم بچه ها از دوران مدرسه شون لذت ببرن. خوب یه قسمت زیادی از زندگیشونه!

مانا جون
آره اشکال از صورت امام جمعه بود جدی نگیرین. کلی خندیدم به "جلف " گفتن کدی لی! واقعا همینطوره آخه:)) ولی با این وجود بچه خوبیه. من دوستش دارم.
از لاتیش بگم که تمام تنشو پر از تتو کرده ...شکم؛ پشت؛ کمر؛ پا؛ پس گردن؛ نگین روی زبون... بعد مثلا تو مسافرتا با پسرها هم اتاق میشه!!! صد بار هم در حال ماچ کردن این پسر و اون پسر دیدمش! خلاصه محشره کاراش:)) من فکر می کردم این آخرین نفریه که بتونم باهش دوست باشم چون ظاهرش و کاراش عجیب غریب بود. ولی اینجور نشد. بارها به این موضوع پی بردم که با همین آدم خیلی راحت تر از بقیه ام و کلا دوستش دارم چون بچه مهربونیه.

چنگ عزیز
سلاام:) رسین شما بخیر! خوبین انشااله؟ اتفاق چیه؟ یه حذف ساده اتفاق افتاد بعد هم آندو کردم:)) خون که نشده:)

حمید از دیار نجف آباد گفت...

مریم خانم
ترا خدا ببین شما با کاربرد یه کلمه ی «چینی بندزن» باعث شدید این ذهن من در چند ثانیه هزارجا بره و چیزایی بنویسم که پاک آبروم رو برد و همه فهمیدند که سن و سالم از باباجونا هم بیشتره.... یادمه اون زمونایی که توی خونه ی ما موسیقی «جیز» بود؛ شنیدن نوارهای یه آقایی به نام«درویش مصطفی جاویدان» مجاز بود و اتفاقاً اسم یکی از آهنگهایی که ایشون خونده بود: «چینی بندزن» بود و شما و دیگر خوانندگان میتونند آهنگش رو در لینک زیر بشنوند:
http://www.4shared.com/audio/cgXhRN45/Chini_Bandzan.htm

گفتنی است که یکی دیگه از آهنگهای ایشون«بابا کوهی» بود و یکی ازبیتهاش این بود: غصه نخور مشکلت آسون میشه/ من دعا میکنم برات/ درد تو درمون بشه/ لب تو خندنون بشه
شما میتونید با مراجعه به لینک زیر این ترانه رو بشنوید:
http://www.4shared.com/audio/L5tojc4E/Darvish_javidan-babakohi.htm

میدونم شاید اصلاً حوصله ی شنیدن اینجور آهنگهایی بابابزرگی رو نداشته باشید؛ شاید که حضرت بابای بزرگوارتون بدونند من چی میگم و این داستان مربوط به زمان بوقعلی شاهه... بهرحال ظاهراً وقتی داشتم نظرنوشته ی قبلی رو مینوشتم؛ روحم برگشته بوده به اون زمونها.... خواستم شما جوونها هم با شنیدن این دو آهنگ متوجه ارتباط کلامم بشید.

من رفتم. سلام به باباتون که هیچ، به بابابزرگتون هم برسونید... درود و دوصد بدرود...ارادتمند حمید

رینا گفت...

سلام مریم جون.امیدوارم همیشه به خودت و بچه های گلت خوش بگذرد البته به اتفاق همسرتان.بچه های ما که در مدارس ایران دارند تلف میشوند.از آنجایی که ما قرار بود یک ساله کارمان درست شود بیچاره پسرم همیشه در حسرت آنجاست که بیاید و در تیم بسکتبال مدرسه باشد و...بارها از من پرسیده مامان در کانادا هم بچه ها میتوانند در مدرسه برقصند و خوشحال باشند یا لباس یقه شیخی نپوشندو جین به پا کنند؟این ها همه نعمت است به خدا.برای شما و خانواده گلتان آرزوی موفقیت و شادکامی میکنم.

مریم گفت...

آقا حمید
مرسی:) من رفتم که آهنگها رو گوش بدم.ممنونم.

رینا عزیز و نازنین
گفتی بسکتبال یادم افتاد اتفاقا دختر منم تو تیم بسکتباله. و گفتم عکسهاشو توهمین پست اضافه کنم. بچه ها اینجا از مدرسه لذت می برن واقعا ولی به نظرم اگه آدم دوباره بخواد برگرده ایران در مقایسه با بچه های ایران از نظر سطح علمی ممکنه دچار مشکل بشن. برای همینجا و سیستم اینجا همه چیز خوبه ولی برای کنکور ایران و مقایسه شدن با بچه های ایران مشکل پیدا می کنند.

رینا گفت...

فدات شم عزیز دلم.مرسی پسرم خیلی لذت برد.بوسسسسسسسسسسسسس

شادی گفت...

مريم جون سلام
من خيلي حسوديم شد
كاش من هم مدرسه اي بودم

اين دوستتون هم خيلي ادم باحالي هست كلي خوشم اومد ازش.خوبه ادم ٤ ٥ تا از اين دوستاي سرحال و شاد داشته باشه

مریم گفت...

رینا جان خواهش می کنم

سارای نازنین
آخ راست گفتی.. منم خیلی از مدرسه های اینجا خوشم میاد. واقعا باحاله.
کدی لی هم اتفاقا مال هلیفکسه:) پستش می کنم بیاد اونور. ما هم از دستش خلاص شیم:))

مریم گفت...

آقا حمید عزیز
چینی بند زن رو گوش کردم:) جالبه که آقای شوهر کاملا می دونست و همه آوازهای آقای درویش مصطفی جاویدان را شنیده بود. من اعتراف می کنم اصلا تو عمرم اسمی از ایشون نشنیده بودم.

علیرضا گفت...

خیلی جالب بود مرسی

مریم گفت...

آقای علیرضا ناصری عزیز
خواهش می کنم. چرا زودتر نگفتید لینکتونو منم اینجا بزارم؟

امیر حسین گفت...

من عاشق عکس اون هتل شدم که توی پست قبل گذاشتی . جالبه که خانم من هم از نظام آموزش دانشگاه های اینجا تعریف میکنه ..

ناشناس گفت...

مریم خانم
خب دیگه وقتی میگم: جوونید! راست گفتم دیگه.
هرچه بود یه «بندزدن چینی» سبب شد من تا کجا بروم و اینجوری شما نیز با سلیقه ی روزگاران گذشته آشنا بشید.
هرچند که منم تغییر کردم و حالا دیگه باید بزنم توی مایه های «ساشا» و ترانه ی «منو کبوتر» و از این جینگولگ بازیها... اونروزا ننه بزرگا میگفتند:«ننه !!! الهی پیرشی!!» و منظورشون «پیرتجربه و عقل» بود . الان هم من میگم:« همشیره !!! الهی ما به مثل شماها، جوون شیم و منظورم جواندلی و شادابی و قدرت هوش و سلیقه ی شماهاست !!!»
هیییی !! که جوانیمون رفت و حالا تازه سرافتادیم زورکی خودمون رو لا ی شما جوونا جا بزنیم!!
درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

مریم گفت...

امیر حسین عزیز
اون هتله فوق العاده بود. کاش منظره جلوشو می دیدی چییی بود! اون هتل توی یه پارک حفاظت شده به اسم واتر تون بود و اسم خود هتلش پرینس آو ولز بود. می تونید گوگلش کنید ببینید. من خودم واقعا دوست دارم برم یه بار دیگه.

آقا حمید
این روزا هندونه اونورا کیلو چنده؟؟ همینجوری می خوام قیمت دستم باشه !!قدرت هوش و سلیقه و چی چی بعدش؟

ما و کانادا گفت...

خوب عکس خودتم میذاشتی میدیدم که تصورم ازت درست بود یا نه دیگه!!!
):

sharifeh گفت...

مریم جون، چقدرشما از مدرسه بچه ها راضی هستین! آخه دادشم ونکوور هست،۲ تا بچه داره، ولی اصلا راضی نیستند از روش تدریس،همیشه میگه ایران جدیت اش بیشتره! البته من فکرکردم شاید شما جای غیره دولتی بردید بچه ها رو.
من و همسرم با اینکه هنوز بچه نداریم از الان نگران آیندشون شدیم P:
یه سوال دیگه اینکه شما برا فارسی یاد گرفتن دختر کوچیکتون چیکار میکنید؟

مریم گفت...

ما و کانادا
ای خاک وچوک!! پس اسلام و مسلمین چی میشه ما عسک از خودمون بزاریم وسط وبلاگ؟

شریفه(شیرین) جان
والله ما همیشه راضی هستیم از همه چی:)) مدرسه های اینجا اون بگیر و ببندهای ایرانو نداره و در ضمن آنهمه حجم درسهای نظری ایران رو نداره ولی در عوض روی مهارتهای اجتماعی بچه ها خیلی کار میشه. بچه هایی که اینجا دیپلم می گیرند قرار نیست ایران برن کنکور بدن اینو باید در نظر داشت. به هر حال هرکسی نظر خودشو داره. من خوشحالم که بچه ها لازم نیست (مثل خودمون) سالهای مدرسه و مخصوصا سالهای آخر دبیرستان رو مرتاضی بکشند و از زندگی اجتماعی به دور بشن.

مریم گفت...

بازم شریفه جان
در مورد فارسی بچه ها خودم کتابهای کلاس اول و چند تا کتاب کمک آموزشی و کتاب داستان از ایران آوردم و باهاشون فارسی کار می کنم.

رضا گفت...

سلام خوش به حال دخترت چه حالی میکنه تو مدرسه ما که هر وقت توی دانشگاه خواستیم یذره حرکات موزن ارومم انجام بدیم به حراست به نام الکس که احق تو پاچه گیری از سگ های نژاد گرگی هم بهتر پاچه میگرفت بر خوردیم
البته از حق نگذریم چند دوره اموزش پاچه گیری میگذرونن اینجا
اینجا در مورد بقیه مطلبت میتونم بگم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

raha-rahamishavam گفت...

مریم جان چقد واقعا برا بچه هات خوشالم که تو یه محیط سالم دارن مدرسه میرن و شما هم پیششونید :)

نرگس گفت...

سلام مریم گلی خیلی دلم تنگ شده برا اینجا یه چند وقتی اصلا وقت ندارم بیام سر بزنم ببخشید ولی خیلی دلم میخواست جای دخترای شما باشه نمیشه مارو به فرزند ی بپذیرید قول میدم بچه ای خوبی باشم بخدا . بوسسسسسسس

ما و کانادا گفت...

هه هه هه

مریم گفت...

رضا جان
آخه مشکل این بوده که شما در دانشگاه قصد داشتین حرکات موزون! اونهم آروم انجام بدین!! یهو بگین قصد داشتین تانگو برقصید خوب نمیشه آقا جان چرا اصرار می کنید؟ بعد اون آلکس! خیلی اسمش آشناست.. در مورد بقیه مطلب برم ببینم چی چی نوشتم که شما رو یاد این شعره انداخت:))

رها جون
خوبی عزیزم؟ حال امتحانا خوبه؟ اتفاقا بچه ها خوشحالن ما پیششون نیستیم:))

نرگس جون
مرسی منم دلم براتون تنگ شده. بیا یه چیزی در گوشت بگم. اگه کسی رو پیدا کردی منو و تو رو با هم به فرزندی قبول کنه نم پایه ام:) فقط ممکنه بخواد هردومونو بفرسته کیندر گاردن!! حالا خر بیار و باقالی بار کن:))

ما و کانادا
:)

رینا گفت...

مریم جون یک سوال راجع به مدرسه بچه هادارم که اگر برای شما زحمتی نیست خوشحال میشوم پاسخ مرا بدهید.پسر من در ایران کلاس دوم راهنمایی است یعنی هفتم.من شنیده ام که بچه هایی که تازه وارد کانادا میشوند در همان پایه که هستند ثبت نام میشوند ولی یک نفر به آنها کمک میکند که از درس عقب نمانند.آیا این درست است؟در ضمن در کانادا مقطع راهنمایی هم هست؟شرمنده عزیزم.

sahar گفت...

وربپوکی
حذف میکنی برمیگردونی میری میای یه خبر خشک و خالی هم نمیدی...
اقا اصلا این محمد اوتادی غلط کرد گفت اون پسره رو پیدا کن که تو اینقدر قات زدی و به تکاپ
و افتادی....
خوشحالم باز سرپا شدی.

مریم گفت...

رینای عزیز
اتفاقا دختر منم کلاس هفتمه. بچه ها بنا به سنشون در کلاس مربوطه قرار می گیرند ولی دو سه سال اول کلاسهای ESL برای زبان انگلیسیشون میزارند. برای دختر من کسی به عنوان کمک نگذاشتند. نه در تورنتو در سال اول که کانادا بودیم و نه در دو سال بعد. البته اینم بگم که امسال که سال سوم اقامت ما در کانادا بود دیگه تشخیص دادند که بچه ها به کمک زبان احتیاج ندارند و دیگه کلاس اضافه ای برای زبان ندارند. مقطع راهنمایی ندارند. ولی یه مقطع به ایم جونیور های اسکول یا سالهای اول دبیرستان دارند. این تقسیم بندی مقاطع در استانهای مختلف متفاوته کمی. برای بچه ها نگرا نباشید با سیستم اینجا خیلی زود منطبق می شوند و مشکلی که ندارند هیچ به خاطر بک گراند و پایه ریاضی قوی کلا جزو شاگرد اولهای اینجا میشن بچه ها.

مریم گفت...

سحر جان
:))) آره این محمد خودش که پیداش نمیشه اینورا:) تو فکر می کنی من روم میشد راه بیفتم به همه بگم وبلگ آندو شده؟ حالا اون پسره رو پیداش می کنیم. بزار یه کمی حالمون سر جاش بیاد:)) کو آدرس وبلاگ جدیدت پس؟ تو که حواس پرت تر از منی؟

مریم گفت...

چنگ عزیز
الان کلمات کامنت تو رو شمردم با جواب خودم مقایسه کردم:))) جواب من بیشتر کلمه توش بود باور نداری بشمار:)))

سحر گفت...

مریم جونم عاشقیااااااااااااااا
والا من همین الان رو اسم خودم کلیک کردم وبلاگ باز شد...
مریم یه همسایه داشتیم مثل تو الزایمر گرفته بود الان خوب شده سر و مر و گنده س......

avaa گفت...

hame chi aali bood. say kon tike ha ro bechasbooni be ham.har ja hasti khosh bashi o salamat.

مریم گفت...

مریم..دلم بسکتبال خواست...سال هاست که فرصت نشده..حتی توپ شو لمس کنم..
من الان دلم می خواست..جای دخترت بودم.شب می موندم مدرسه...حتما خیلی بهش خوش گذشته..واسه من یه چیزی توی مایه ها رویاست..
:)).به سرم زده...بیام اونجا از نو برم مدرسه
خیلی ام راهم میدن!:)))

مریم گفت...

سحر جون
وای راست میگی:)) راس میگی اون همسایتون خوب شد؟ گفتی هم به علت کهولت سن آلزایمر داشت هم عاشق شده بود؟ :))

آوا جون
سلاااام احوال شما؟ ممنونم ... دارم سعی خودمو می کنم ولی بعضی تیکه هاش گم شده پیدا نمیشه! برای تو هم آرزوی موفقیت و ترم پر از نمره A می کنم عزیزم.

مریم جان
اون شب مونده من خودمم خیلی دوست داشتم. بسکتبال هم هر وقت میرم مسابقشونو می بینم کلی هیجان برام تولید میشه. خیلی باحاله.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...