۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

همه آنچه از زندگی می خواهم


وقتی مثل من مهاجر باشی و گاه و بیگاه  تنهایی و یا مشکلات دیگه - که همراه با سرما همیشه به نظر سخت تر میان- بهت فشار بیاره ؛ احتمالا بارها از خودت می پرسی " من اینجا چکار می کنم؟" ؛ "چرا الان من باید اینجا باشم؟" یا " چی منو به این نقطه از دنیا کشونده؟"
توی ذهن هر کدوم از ما حتما یه چیزهایی هست که براش بیش از بقیه امور ارزش قائلیم. حتی شاید بهش مستقیم فکر نکنیم ولی کارهای ما خود بخود در اون جهت میره که ارزشهای ما رو تامین کنه..راستش من سعی کردم فکر کنم توی زندگیم چه چیزهایی برای من ارزش بوده تا حالا! اول وقتی کلمه "ارزش" اومد تو ذهنم سیل تعریفها و واژه هایی هم باهاش اومد ... کلماتی که عموما همراه با این کلمه "ارزش" بارها و بارها در طول سی سال -بگو همه عمرمون از وقتی چشم باز کردیم- در رادیو تلویزیون وطن در مدرسه و درس و محیط کار بارها بارها  گفته شده بود. ولی خیلی هاش برای من واقعا با ارزش نبود . دلم می خواست از هر کلیشه ای خلاص بشم و ببینم برای خود خودم چی ارزش بوده.
یه جرقه ای زد تو فکرم که ممکنه جدا از مذهب یا ملیت چیزهایی برای همه آدمها ارزش بوده باشه! و درست بود! یه مطلبی دیدم در مورد "ارزشهای مشترک مردم در هر جای دنیا". این تحقیق  از بیش از 25000 نفر از 44 کشور مختلف دنیا با فرهنگهای متفاوت به عمل اومده بود در مورد ارزشهای مشترک برای همه انسانها... نتیجه این تحقیق فقط 56 "ارزش انسانی" است که می شود در 10 گروه دسته بندیشون کردمن همه آنچه می خواستم در همین 56 کلمه پیدا کردم و حداقل به این نتیجه بزرگ رسیدم که از قانونهای عموم انسانها مستثنی نیستم !! و بعد دیدم بعلههه  خیلی از مواردی که واقعا برای من مهم بودند و تا حالا اینجور منظم بهش فکر نکرده بودم  در این گوشه یخ زده دنیاهست بدون هیچ منتی!
ارزشهای جهانی حاصل اون تحقیق رو می تونید در لینک بالا ببینید . هر چی فکر کردم دیدم آنچه از زندگی می خواهم در چهار گروه بیشتر نیست . دیدم من در زندگی فقط اینها را می خواهم و دیگر هیچ...


1-احساس امنیت و سلامت فردی و اجتماعی و خانوادگی.  مورد قبول جامعه و خانواده بودن به من امنیت می دهد وبرعکس اینکه به خاطر عقیده و یا ظاهرم مدام از قشر" غیر خودی" تلقی بشوم به من احساس عدم امنیت اجتماعی می دهد. این رو با تلقی اینکه در همه چیز با بقیه "مساوی هستم تقریبا یکی می دونم. پذیرش از طرف اجتماع و همچنین ابراز عشق ؛ دوست داشته شدن و دوست داشتن  به من احساس امنیت می دهد.
2- احساس شادی و لذت بردن از زندگی. مثالش برای من عدم وجود روزهای غم و غصه است. جایی که هیچ موردی برای متاثر کردن آدم در جهت "غم و غصه " نباشه و هر روزش به نحوی روز شادی و جشن باشه و تو هیچ روزی به خاطر اینکه شادهستی احساس گناه و یا منع اجتماعی نداشته باشی.
3- احساس قدرت ...این احساس در مورد من فکر می کنم حاصل قدرت مالی وقدرت اجتماعی و قدرت حاصل از داشتن اطلاعات باشه. جایی که فرض کنید به خاطر زن بودنم از یک سری چیزها محروم نشوم. برای هر کدوم از موارد دلم می خواهد صد تا مثال بیاورم ولی برای این مورد همینقدر بگم که محروم شدن از اطلاعات  کاری به واسطه جنسیتم را قبلا در محیط کارم زیاد تجربه کردم. اغلب به واسطه زن بودنم  در درجه کمتر از نظر کاری بودم و کارهای کم اهمیت تر به من واگذار می شد و یا در جریان بسیاری از امور قرار نمی گرفتم.
4- آزادی در بیان هر عقیده ای که دارم. باور کنید حتی زیاد اصراری به "بیان" هم ندارم. به هر حال عقیده آدم در  نحوه زندگیش نمود پیدا می کنه مثلا فرض کنید برای عقیده به هر مذهبی یا لا مذهبی؛ چه قید و بندهایی بیشتر از طرف اجتماع -و گاها از طرف نظام حاکم-  تحمیل می شود و آدم بنا به عقیده اش در گروه خاصی قرار گرفته و زندگیش به کل تحت تاثیر رفتارهای متقابل قرار می گیرد.


تقریبا فکر می کنم هر آنچه من از زندگی می خوام در همین موردهای بالا خلاصه میشه. برای اینکه مطلب خیلی طولانی نشه از نوشتن مثال خودداری کردم. واقعا دوست دارم مشارکت کنید و بگید که فکر می کنید چه چیزهایی  در زندگی  مهمه.

۲۳ نظر:

جلیله گفت...

مریم جون حداکثر نمره ای که میشه به یه پست داد چنده؟ 20؟ من هزار برابرش به این پستت نمره میدم. آفرین که اینقدر زیبا حرف دل منو زدی!

مریم گفت...

جلیله جان
مرسیییی لطف داری. چیزی نمی خواستی اضافه کنی به ارزشها؟ اگه بعدا چیزی به نظرت رسید خوشحال میشم بدونم.
نمی دونی یک توجیه منطقی برای پذیرش مهاجرت چقدر حیاتیه و آدم رو راضی و قانع می کنه.

رینا گفت...

سلام مریم جون.من با دلایلی که برشمردی موافقم ولی از نظر من حس برتر بودن از جنس مخالف که ما همیشه درجه دو در ایران به حساب میاییم ولی آنجا زن اول است بسیار اهمیت دارد.هم چنین ارزشی که خودمان بعد از رفتنمان به خود میدهیم .انگار یک شبه به خود باوری میرسیم و قدرت انجام هر کاری را پیدا میکنیم.مثلا ادامه تحصیل.الان 80% از زنان و مردان ما پس از مهاجرت به تحصیل ادامه میدهند و میدانند تا ابدیت راهشان باز است و هیج سنگی جلوی پای کسی نیست.از انتخاب این پست خوب به شما تبریک میگویم عزیزم.

مریم گفت...

ممنونم رینا جان
والله اینجا هم نمیشه گفت زن اول است! زن یا بچه به خاطر اینکه بیشتر ممکن است مورد آزار قرار بگیرند مورد حمایت بیشتری از نظر قانونی هستند ولی "برتر" فکر نکنم. تقریبا مساوی نگاه میشه به زن و مرد و همین حس خوبیه. تقریبا منظور من از حس قدرت همین مسئله بود.
خیلی ممنون از همکاریت. لطف کردی عزیزم.

ناشناس گفت...

Salam maryam khannom

besiyar ali bood, man ham daleyl moshtaraki ba shoma dashtam, ama bavar konid bar baziha inha ahamiyat nadareh va haat zan hastan ama dar Iran rahattar zendegi mikonan!

Reza-BC

مریم گفت...

رضا جان
من درست متوجه نشدم! منظورت اين بود كه زنها در ايران راحت تر زندگي مي كنند؟

آبتین گفت...

تبعیض,مریم جان. تبعیض ! اینه که جسم و روح منو فرسوده میکنه ! هر قدر درس بخونی و کارتو درست انجام بدی , عوامل موثر در پیشرفتت یه چیزای دیگه است .در هر صورت یه شهروند درجه چندمی ! آزمونهای استخدامی ایران را نگاه کن! شرایط مساویست! اما در بند اول میبینی بعضی ها مساوی ترند! این تازه قوانین نوشته شده اند . وای به نوشته نشده هایش .

مریم گفت...

آبتین عزیز
درسته. عموم مردم یه جور دیگه ای هستند و اونا دنبال یه افرادی هستند که با مردم عادی فرق دارند. من این نوشته رو در ادامه "نسل من با دلتنگی هایش چه کرد" نوشتم... واقعا خواستم جدا از موارد احساسی-که مثلا تو فلان گزینش رد شدم یا اینکه در محیط کار از قیافه من خوششون نمی یومد این رییس روسای فوق مذهبی- بشینم و منطقی فکر کنم واقعا چی می خواستم که به اینجا کشیده شدم. دیدم از ارزشها یا چیزهایی که برام مهمه هیچ کدومش در وطن نبود!

رحیم گفت...

خب مریم جان در مورد پاراگراف اول می خوام یه ذره شیطونی بکنم و بگم سرما و تنهایی ، چه مشکلات سختی دارید شما !واقعا در برابر آدمای ایران شما دارید تو جهنم زندگی می کنید ! راستش تو ایران فکر نکنم کسی روش بشه به اینا بگه مشکل .
من فکر می کنم ارزش برای هر فردی و هر جامعه ای فرق می کنه . نیاز ها هستن که ارزش ها رو می سازن . بعد از بر آورده شدن نیازی ، ارزش دیگر مطرح میشه . مثلا برای مردم آفریقا که نمی تونن شکمه خودشون رو پر کنن ، امنیت یا عشق یا علم معنی نداره .یاوپ واسه کسی که نیازه جنسیش رو نمی توه بر طرف کنه احساس شادی معنی نداره . شادی ، امنیت ، علم و کمال و ... ارزش هایی هستن که بعد از بر آورده شدن نیازهای اولیه مطرح می شن .وقتی مردم یه جامعه مشکل غذا و پول و چیزای دیگه نداشتن تازه می تونن به فکر این ارزش ها باشن . و متاسفانه باید بگم آزادی ، این پر ارزش ترین گوهر بشری تو رده ی آخر ارزش ها قرار داره ، بهمین دلیل خیلی جوامع نمی تونن اصلا بهش فکر کنن چه برسه به این که به دستش بیارن .

مصی گفت...

ما که هیچ کدوم را نداریم کلامون پس معرکه ست

علیرضا گفت...

عالی بود
همیشه می توان در هر نقطه از دنیا به هر دلیل خرسند بود در صورتی که آرامش در زندگی حکم فرما باشه...
آرامش در دیدگاه و نظر هر کس متفاوته ، اما یک معنی عمومی هم داره و آن اینکه آزاد باشی
آزادی کلید خانه پر اتاق آرامش است
علیرضا

مریم گفت...

رحیم جان
نه سرما و تنهایی رو دست کم نگیر وقتی آدم بیکار و بی پول هم باشه و وقتی تنهایی تو خیابونهایی که دیگه به نظرت اصلا هم قشنگ نیستند بی هدف راه میری و باد سرد تو چشم و گوش و صورت آدم سیلی می زنه و اشک آدمو در میاره. اینا واقعا پیش میاد برای یه مهاجر..هیچ کس اینجا آدم رو در بدو ورود رو سر نمیزاره که حلوا حلوا کنه. ولی صبر می خواد و کم کم درست میشه. اگه کسی تحملش کم باشه یا مشکلات خانوادگی-که برای خیلی ها به خاطر پیش میاد تو همون سال اول- واقعا دمار از روزگارش در میاد.

مصی جان
آره وقتی خوب فکر کردم دیدم تو ایران خیلی هاش نیست واقعا.

علیرضای عزیز
درسته . آرامش هم در سایه امنیت مالی و اجتماعی است. آدم یه کم مطمئن باشه از آینده اش آرامش پیدا می کنه.

رحیم گفت...

خوب مریم جون .واسه بدست آوردن چیزی باید از بعضی چیز ها گذشت . اما بدرستی که تنهایی بدترین اتفاقی است که می تونه سره یه نفر بیاد . . به هر حال امیدوارم بتونی با تنهاییت کنار بیای ولی هرگز بهش عادت نکن . در ضمن اینو بدون خیلی ها هستن که واسه یه لحظه تنهایی حاضرن خیلی چیزا بدن . به قول داستا یوسکی تو کتاب خاطرات مردگان : اگه می خوای همه چیزه یه نفر رو ازش بگیری ، تنهاییشو ازش بگیر .
شاد باشی .

شادی گفت...

مریم جون واقعا عالی بود.
من هم اینا رو میخام .یعنی اینا باید باشه تا زندگی کرد.
من هم دوست دارم زندگیم رو زندگی کنم نه فقط زنده بمونم.

امیر حسین گفت...

منم همیشه فکر میکردم آدمها زیادن ولی چز هایی که دوست دارن و براشون ارزنده شاید یکی باشه .. شاید چون روح انسان به یکسان از ارزشها تلقی داره . جالبه که در برداشت از هر کدو متفاوت میشن اونم بخطر اینه که بصورت اکتسابی یاد میگیرن مثلا امنیت یعنی .... و آزادی یعنی .....

از دیار نجف آباد گفت...

مریم خانم گرامی
چقدر این مطلبتون عالی و بی نظیر بود. هرچند در پایان نوشته خواسته اید تا نظرنویسان هم آنچه از زندگی میخواهند را بنویسند ولی بگذارید عرض کنم؛ بقول اون ضرب المثل«چون که صد آمد؛ نود هم پیش ماست» به نظرم شما اصلی ترین ها رو فرمودید و با تامین این موارد؛ به نظرم چیزی دیگر کم و کسر نیست... البته نه اینکه نباشد؛ ولی آنچنان محسوس نیست.

برای نمونه بنده مورد اوّل را که سخت بی نظیر جلوه کرد را مثال بزنم. در بیشتر ارتباطات اجتماعی جامعه ی ما.... که البته هرنوعی را شامل میشود از دوستی گرفته تا ازدواج.... چیزی که متاسفانه بسیار به چشم میخورد اینه که بیشتر افراد نه از سر عشق و علاقه ی متقابل اقدام به ایجاد این روابط اجتماعی میکنند بلکه با آغاز هر رابطه، هر روز بر سطح توقعاتشون افزوده میشه. برای مثال در ازدواج یا دوستی... ابتدا فکرمیکنند که فقط طرف مقابل را میخواهند بخاطر خودش... ولی آرام آرام آنچنان حس خود خواستن برآنها غلبه میکند که نه تنها زیباییها و شایستگی های طرف مقابل را غافل میشوند؛ بلکه همیشه به دنبال یک خواهش دیگر هستند. امروز ازدواج و فردا توقع ماشین و پس فردا انتظار یه چیز دیگه... در حالیکه عشق واقعی در همین دو عبارتی که شما به زیبایی بیان کردید خلاصه میشود« دوست داشتن و دوست داشته شدن» بدون هیچ ویژگی خاص و بدور از هر توقع اضافی دیگر... اینجاست که رنگ واقعی «عشق» جلوه میکند و حکایت شعر مولوی نمیشود که«عشقهایی کزپی رنگی بُـوَد/ عشق نبود؛ عاقبت ننگی بود» اینجاست که وقتی قلبی تپید؛ برای روح و اصالت و شایستگی های طرف مقابل است و سن و زشتی و زیبایی و... هیچ معنایی ندارند.هرچند که همه گان دانند که زیبایی صورت اولین چیزی است که عادی میشود و چه زیباست که «عشق» برزیباییهای سیرت در شکوفایی باشد.

وای که چقدر حرف زدم و خدا را شکر کنید که فقط خواستم در یه مورد با شما هموسی نشان دهم... موارد دیگر بماند تا وقت دگر.... درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

مري گفت...

مريم جون - موضوع مهمي را مطرح كردي به حسن انتخابت تبريك مي گم.
به ارزشها و اولويت هاي زندگي ام كه نگاه مي كنم مي بينم الويت هاي مشتركي داريم . دو اولويت اول من هميشه و هميشه سلامت و آرامش است كه هم اين دو و هم بقيه را شما خيلي زيبا در دسته بندي هايت لحاظ كردي. من برخي از اين موارد را نصفه نيمه در ايران دارم ولي وقتي دو اولويت اولم هميشه تحت تاثير قرار مي گيرد و آرامش و سلامتم در خطر مي افتد پس ارزش هاي اكتسابي ديگر هم برايم كمرنگ و كمرنگ مي شود.برخي از ارزش ها را هم كه در ايران براي خود دست نيافتني مي دانم.
ليست ارزش هايم هميشه با من همراه است و هميشه در نظرم و غير از آن هيچ نمي خواهم هيچ.
اميدورام شاد و سلامت باشي و بازهم مطالب خوب براي ما بنويسي .

مریم گفت...

والا مریم جون این چبزایی که نوشتی واسه من مثل رویاست...اما نمی دونم شماهایی که رفتین چه چبزهایی از دست دادین...و ارزش گزاری چیزهایی که به دست میارین..به نسبت اون چیزهایی که از دست میدن توی چه سطحیه..واینکه ممکنه برای ادم های مختلف متفاوت باشه...
اما گاهی با خودم فکر می کنم..عمر به این کوتاهی...چرا ادم نره یه جا زندگی کنه که شاد باشه...و برای شعورش ارزش قایل باشن..به اندازه زحمتش درامد داشته باشه..بتونه حس کنه مفیده...نمی دونم...

شایا گفت...

مریم جون، منظور آقا رضا اینه که بعضی از زنها با وجود همه ی نقصهای جامعه ی ایران، و همه ی اینهایی که تو گفتی و درست بوده، ایران راحتتر از اینجا زندگی میکنن. من دوستی دارم که همیشه میگه با همه ی خوبی هایی که اونجا داره و من همیشه خوابش رو میبینم و خواهم دید ولی آخرش تنگ خونه ی نقلی خودم گوشه ی محله ی قدیمیمون با همه ی خاطراتم رو ترجیح میدم! و خیلی از زنهای دیگه ای که میدونم اومدن و نخواستن بمونم و برگشتن.
نظرم راجع به پست فوق العاده و سوالت رو هم احتمالا بعدا بیام بگم :دی

مریم گفت...

رحیم عزیز
من الان دیگه زیاد تنها نیستم. اونو که گفتم مال اوایل بود. الان وقت سر خاروندن هم ندارم. بعد تنهایی که می گم منظورم این نیست که آدم نتونه دوست جدید پیدا کنه! آدم دلش برای دوستاش برای همه چیزایی که قبلا داشته و حتی خونه و خیابونهای شهرش هم تنگ میشه.

سارا جون
ممنونم. درسته انگار همه همین خواسته هاشونه.

امیر حسین عزیز
وقتی مثلا یه علمی به اسم روانشناسی هست که همه جای دنیا یه جوره لابد باید جدا از فرهنگ و ملیت خواسته های مشترک باشه.

از دیار نجف آباد-آقا حمید عزیز
ممنون که "هموسی" نشون دادید؟؟ درست گفتم؟ من فارسیم بده ببخشید!

مری جان
ممنونم. خیلی لطف داری عزیز

مریم جون
قربونت برم. درسته! ولی پوست آدم کنده میشه تا با این محیط جدید وفق پیدا کنه. ولی من خودم خوشحالم که این راهو پیش گرفتم. یکی ازم پرسید چقدر خرج کردین برای کانادا؟ گفتم ما عمرمونو خرج کردیم.

شایا جون
مرسی. حالا فهمیدم. احتمالا درسته. از یه نظر زندگی خانمها به طرز سنتی شاید راحت تر باشه ولی استقلالشون کمتره و اگه مشکلی هم پیش بیاد که دیگه از طرف مرد ساپورت نشن یا مرد مثلا از بین بره کلاه خانم پشت معرکه است و راه به جایی نداره. وگرنه کار نکردن و تو خونه بودن کجا و هر روز صبح تا شب برای درس و کار بیرون بودن و مثل مردها بودن کجا.

چنگ گفت...

سلام
وقتی این مطلب را خواندم احساس کردم که پژواک فریاد روحم را میشنوم
ولی تا امروز فکر میکردم ارزشهای من چیزهایی است که در ایران ما در دسترس نیست وچون سر سوزنی از اینها در ایران یافت نمیشود برای من ارزش شده است
ولی حالا فهمیدم اینها ارزشهای عمومی و انسانیست
در مورد مطلب ( اگه می خوای همه چیزه یه نفر رو ازش بگیری ، تنهاییشو ازش بگیر) برداشت من اینه که :چون همه آدمها در نهایت تنها هستند ، حتی در جمع و حتی وقتی فکر میکنند که از تنهایی در آمده اند و در هر لحظه زندگی ،از بدو تولد تا مرگ ، به واقع تنها هستند ، وقتی این لحظات را از آنها بگیری دیگر هیچ نمیماند
بدرود

RS232 گفت...

سلام مریم جان, نوشته بسیار خوبی بود. من هم تمام ارزشهایم در منشور حقوق بشر خلاصه شده است.

مریم گفت...

چنگ عزیز
آره مثل اینکه این ارزشها همگانیه! برای منم جالب بود. تنهایی هم لازمه و هم می تونه کشنده باشه!

آرش جان دوست و سی ودو
کوروش هم احتمالا همینطور بوده!

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...