۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

بوی خونه



مسافرت رو برای وقتی که می رسیم خونه دوست دارم. حس آرامش" رسیدن" رو دوست دارم.  باز کردن چمدونها بی هیچ عجله ای رو دوست دارم. جدا کردن لباسهای تمیز و کثیف و شستن تا حد امکان هر چیزی که "چون از مسافرت اومده پس باید شسته بشه" رو دوست دارم. تا قبل از اینکه از مسافرت برگردی فکرش هم نمی تونی بکنی که صدای ماشین لباسشویی و بوی مواد شوینده احساس تو خونه بودن و آرامش به آدم بده.

پ.ن. نگفتم از مسافرت خاطره اش را هم دوست دارم؟ این صدای برادرم است در یک شب دوست داشتنی مسافرت ما .

بعدا نوشت: مستاجرهای بیس منت ( برت + گرل فرندش) برامون کارت تبریک کریسمس آوردن. نمی دونم باید براشون کارتی کادویی چیزی می گرفتیم؟ اگه بابام بود تا حالا صد بار شام و ناهار دعوتشون کرده بود:) هر بار برف میاد برت بدو بدو میره درایو وی (همون راه پارکینگ) و پیاده رو جلوی خونه و راه ورودی تا دم در خونه ما رو تمیز می کنه.مستاجرهای قبلی این کار رو نمی کردند. البته من خیلی ازش تشکر کرده ام و بهش گفته ام مرسی که می دونه ما اینقدر تنبلیم:))


۱۶ نظر:

مريم گفت...

مريم جان هر چند پستت كوتاه بود ولي خيلي قشنگ بود. توي نوشته هايت حس جاريه...خوندنت رو دوست دارم

مریم گفت...

مریم جان..نمی دونم..دخترت به دایی اش رفته..یا شایدم داداشت به تو رفته..
که کلا خانوادگی هنرمندین...
به نظرم قشنگ می خوند...آهنگ م کار خودشون بود؟...راستی..تو چی؟..سازی نمی زنی؟...
راستی..من ام وقتی از مسافرت می آم..در مورد لباس ها همین نظر و دارم
چون از مسافرت اومده پس باید شسته بشه....
واسه برت هم یه کتلت خوش بو ..یا..آش رشته ای.. چیزی..ببر.
حالشو ببره..
D:D:

مریم گفت...

مریم جان
مرسی. کلی ذوق می کنم اینجا میبینمت.

مریم جونم
کلا استعداد هنری از دایی به خواهرزاده منتقل میشه:: دای های خودم بعضی هاشون ساز می زنند. یه برادرم هم همچنین. من کاملا بی هنرم عزیزم:) آهنگی که خوند مال شاد مهر نیست؟ باید ازش بپرسم.
برای برت اینا غذا ببرم؟ بد فکری نیست ببینم چی ممکنه به ذائقه اونا خوش بیاد.

رینا گفت...

مریم جونم سلام.خوشحالم که برگشتی سر خونه و زندگیت .تازگیها به وب ما سر نمیزنی جیگر؟

مریم گفت...

رینا جون
به وبت سر زدم:) روسی یاد می دادی! الان میام چیزی می نویسم:)

از دیار نجف آباد گفت...

سلام و درودی گرم
یک: تشکر که پنجره ی کامنت نویسی رو از صفحه ی اصلی وبلاگ جدا کردید و امیدوارم که این مورد سبب راحتی کار ارسال نظرات بشه و دوستان مشکل کمتری داشته باشند.... تراخدا اگه جواب نداد؛ بخاطر این پیشنهاد مرا فحش ندیدا.... یعنی یه کوچولوش عیبی نداره ولی خیلی فحش ندید...بهرحال اگر هم نفرین و دعا و فحش و ثنایی هم از شما به ما رسید، ناشکر نیستیم و از دوست هرچه رسد نکوست.
دوّم: از صبح که ترانه خوانی و نوازندگی اخوی گرامتون رو دانلود کردم؛ به دفعات شنیدم و حالا مگه مهمون و شلوغی خونه فرصتی میداد تا بگم: به به.... بلبل خوشخوان بخوان... که چه خوب میخونی.
یه سوال داشتم، نکنه خودتون هم هنرها داشته باشید و مثل این سریالهای تلویزیونی یک به یک رو بشند... آفرین به این خانواده ی فرهنگی و هنرمند و اهل دل... من که حسودیم شد از نوع غبطه خوردن سخت... چه شعری قشنگی هم داشت...پی اسم تو میگشتم ته یک فنجون خالی/دنبال یه طرح تازه، یه تبسم خیالی... رفتم برم تو فاز فال قهوه، بلکه از عشق عمیق جاودانی ما نیز ردی نشان داد.

خب تا داد همه در نیومده برم و تا درودی دیگر دوصدبدرود ...فعلاً

مریم گفت...

آقا حمید نجف آبادی
اولا ممنونم بابت توصیه تون برای پاپ آپ کردن پنجره کامنتها. مطمئنم بهتر شده.
دوما بازم تشکر می کنم از لطفتون. برای من خوندن برادرم خیلی لذت بخشه مرسی که با احساس من همراهی کردین.

sara گفت...

vaiiiiiiii ke cheghadr sedash ghashange.fek konam in dafe 6om hast ke daram goosh midam

مریم گفت...

سارا جون
فدات شم:) باید به خودش هم بگم اینقدر طرفدار پیدا کرده:)

ناشناس گفت...

یحیی
چقدر آرامش پیدا می کنه آدم وقتی از مسافرت برمیگردی و دوش میگیری و چایی تازه دم می خوری. چقدر آرامش میده بوی رختخواب خونه وقتی از مسافرت اومدی؛ اصلا مسافرت به همین خاطر است که خوبه

مریم گفت...

يحيي عريز
درسته ... ولي تا مياييم از آرامش خونه لذت ببريم باز دلمون تنگ ميشه! اين دور تسلسل انگار تا ابد ادامه داره.  

مریم گفت...

مریم جونم...آره..آهنگ شادمهره..
یعنی منظورم این بود که خودشونم می زدن..
در مورد برت شوخی کردما...تو دلت یه وقت نگی این دختره چقد خله...
همسایه های ما هیچ کدوم برامون غذا نمی آرن...یه دفعه یکی اورد..آی چسبید..آی چسبید..این خارجی ها نمی دونم چه جورن به خدا..:))))

تو خیلی ام هنرمندی..این وبلاگت به این خوبی...خودش یه هنر بزرگه..

مریم گفت...

آهاان:) بله خودش ارگ ميزنه باهاش:) اتفاقا فكر بدي نيست يه بار براشون غذا ببرم. حالا براي تبريك سال نو هم كه نباشه يه بار همينجوري! من كالج كه غذا مي بردم اغلب كنجكاو بودند ببينند چي مي خورم يا چه مزه اي داره غذاهاي ما. اغلب مي پرسند غذاهاتون تنده؟ اتفاقا از كتلت هم خيلي خوششون مياد! يه بار كلاس زبان كه ميرفتم تو كالج مسابقه آشپزي شد من كتلت و ته چين مرغ بردم هردوتاش جايزه برد:) كلا سه تا جايزه داشت دو تاش مال غذاهاي من شد يكيشو يه خانوم رومانيايي برد براي يه جور سالاد.
مرسي كه نوشته هاي اينجارو يه جور هنر مي دوني تولطف داري.

لاله گفت...

واییی مریم ماشالله داداشت چقدر قشنگ میخونه. خیلی خیلی قشنگ.
داداش مریم اگه اینجا رو میخونید میخواستم بگم نفستون گرم و دلتون پر از شادی باشه، مرسی، مرسی، عالی بود

مریم گفت...

مرسی لاله جون
چقدر ما با این داداشمون اینجا پز دادیم ها:))

مصی گفت...

مریم جون من از اینجا با دیدن عکسهای پست قبلی تون یخ زدم دارم می لرزم برم یه چیز بپوشم عکساتم خصوصا زمستان نیاگارا با اون نور پردازی زیبا عالی بود و کریسمس هم مبارک

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...