۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

کریسمس

کلا وقتی آدم می خواد چیزی بنویسه اگر یک حس تنهایی و یه کمی غمبرکی - و تا حدودی عشقولانه - داشته باشه ؛نوشته ها جالب تر میشه  و این احساسات با حال و هوای این چند روزه بنده بسی متفاوت بوده است. بنابراین فکر می کنم هر چی بنویسم  بی مزه و در حد گزارش روزانه از آب در میاد ولی  خوب دلم می خواد چیزکی بنویسم ببخشید که زیاد خوش خط نیست.
امروز کریسمس بود و ما همه روز رو خونه موندیم . فردا یکشنبه به فورت مک موری برخواهیم گشت. امروز سعی کردم دکوراسیون خونه پدر جان رو تغییر اساسی بدم که صد البته موفق نبودم و به یه کمی تمیز کاری و تغییرات جزیی رضایت دادم. یعنی این پدر جان من- و کلا متولدین تیرماه - علاقه بنیادی دارند به جمع آوری و نگه داری آت و آشغال!! من از نبود پدر جان در خونه استفاده کردم و کلی چیزا رو دور ریختم. الانم با دست و گردن فلج  از کار زیاد یه وری نشستم اینا رو تایپ می کنم. شب هم به یک مهمونی کریسمسی دیگه دعوتیم.کلا این هفته  که تورنتو بودیم غیر از دو بار مهمونی کریسمسی سه چار بارمهمونی شب یلدا رفتیم ...از دوشب قبل شب یلدا پیشواز رفتیییم تا دو روز بعد از یلدا... ظهرها هم برای ناهار می رفتیم رستوران ایرانی و هر بار توانایی خود را در خوردن هر چه بیشتر کباب  کوبیده و نون سنگگ می آزمودیم بلکه بتونیم با یه چند کیلویی اضافه وزن برگردیم ولایت.  پارسال کریسمس تنها بودیم و لازم به گفتن نیست که چقدر تنهایی این روز بده. یعنی آدم یه جورایی دلش مهمونی و خونه و آدمای دیگه رو می خواد. پارسال یادمه همگی باهم رفتیم پارک آبی و استخر و سعی کردیم تا آنجا که جون داریم اونجا بمونیم و نیمه بیهوش برگردیم خونه تا دلمون دیگه مهمونی نخواد. امسال تلافیش دراومد و اشباع شدیم از مهمونی. بالاخره همیشه به شعبون یه ماه هم به رمضون...
پ.ن. اول: سحری وسطهای نوشته آخرش از من نوشته. قیافه منو تصور کنید که همینجوری داشتم می خوندم یوهویی دیدم ای ای این منم :))) اونم به اون خوشگلی که منو تصور کرده. ذوق مرگ شدم.
پ.ن.دوم: عکس زیر برای تبلیغ یه تعویض روغنی در مجله ایرانیها در تورنتوست. یعنی کر کر خنده است که میبینی بغلش نوشته تون آپ؛ تعویض روغن و فیلتر :))))




۱۰ نظر:

سارا قند تلخ گفت...

مریم جون خوشحالم که بهت خوش گذشته ..بابا شماها که وضعتون از ما که تو وطن هستیم بهتره این جا دیگه یلداش هم بو نداره!!!!!!

رینا گفت...

سلام به مریم جون خودم .کریسمس شما مبارک .برو خدا رو شکر کن مریم جون توی دیار غربت چند تا شب چله دعوت شدی . ما که تو شهر خودمان مردیم از تنهایی و بی کسی .خدا را شکر که به شما خوش گذشته . بهترین ها رو برای آرزو میکنم مریم جون .بوسسسسسسس

مریم گفت...

سارا جون
البته ما اینجا خیلی دعوت شدیم. شهر خودمون از این خبرها نیست.

رینا جان
فدات شم عزیزم. به یمن وجود پدرجان که خیلی معاشرتیه و دوست و آشنا دور خودش جمع می کنه ما هم کلی دعوت شدیم.

حمید از دیار نجف آباد گفت...

بازگشت شکوهمندانه ی شما و خانواده را به شهر شهید پرور «فورت مک گوگوری مگوری» خیرمقدم عرض میکنم.

مهمونی های کریسمستون مبارک و همبشه ی روزگارتان یلدایی باد.... ایشاالله که لحظاتی سرشار از انرژی و تندرستی و شادکامی و آرامش و خاطره و ....خیلی چیزهای خوب خوب.... داشته باشید.

در ضمن باید بگم خدا شانس بده.... ای بسوزی پیشونی و بخت.... یه وبلاگنویس رفیق مفیق هم نداریم تا دوستـــــمون داشته باشه و کلــّی واسه مون تعریفهای خوب خوب صادر کنه!!! حالا راستش رو بگید چند درصد حدسیاتش درست بود؟

در ضمن این تبلیغات و این خانمه بیشتر به درد باشگاههای بدنسازی و پرورش اننننندام میخوره تا تعویض روغنی. با این حال میشه آدرسش رو برام کامنت خصوصی کنید!؟ شاید لازم بشه :)
خب مثل اینکه سرماخوردگی و تب هم داره میاد سراغ من که هذیان میگم. پس بیشتر نوشتن باشه تا بعد و بهتره تا بیرونم نکردید بعنوان بدرود بگم: فعلاً

شادی گفت...

ajab tablighiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
baba eival.
khoshhalam ke khosh gozasht

سحر گفت...

مریم مریم مریم
تو رو خدا نگو که باز نظر دیروز منو این بلاگ اسپات خورد......ایییییییییییییییییییی

مجبورم دوباره بگم...
اوا ازون که اگه کارم درست شد و اومدم کانادا گفته باشم که مناسبتا یکی در میون یه بار خونه جنابعالی دعوتم یه بار خونه حمیدخان نجف آبادی...(میخوام به اصفهونی جماعت نشون بدم همدونی جماعت یعنی چی)

خلاصه که...
ما مخلصیم..
کریسمستونم مبارکککککککککککککک

مریم گفت...

مریم جونم...همیشه به مهمونی و شادی و خوشی..لپ دخترهاتتو ببوس.

مریم گفت...

آقا حمید عزیز
فورت گوگوری مگوری رو خوب اومدین:))
شما که ماشااله وبلاگ نویس دوست کم ندارین که! همه هم دوستتون دارند. چند تاشو بگم؟ حالا یکی مارو دوست داشته ها... درصد رو بی خیال! همین که وقتی به من فکر کرده احساس خوبی داشته برای من خیلی مهمه:)
فکر نکنم این خانمه خودش تعویض روغن کنه وگرنه آدرسشو می دادم:)

سارا جون
باید مجله های ایرانی رو ببینی خیییلی باحالن:))

سحر جون
این بلاگ اسپات دیگه مسخرشو در آورده! تورو خدا قبل از اینکه بفرستی یه کپی بگیر از نوشته ات . اگه دیدی کامنته خورد دو باره نخوای تایپش کنی.. چی بگم شرمنده:(
آقا حمید از الان میگه همه مناسبتها رو بریم خونه تو اونا.. خیلی مهمون دوست داره :) قربونت برم. کلی کیف کردم از نوشته ات. از اینکه وسط اون دعواها یاد من بودی و حست خوب بوده. قربونت برم.

مریممممم
کجایی تو؟ دیروز تو فرودگاه با موبایل چک می کردم دیدم آپ شدی کلی ذوق کردم. به یادت هستم خیلی زیاد.

از دیار نجف آباد گفت...

مریم خانم عزیز
این سحر خانم همدونی چرا اینقده با من لجــّه؟؟ ووی ووی آخه نمیگه که خوندن اینگونه کلمات و جملات که «...میریم خونه ی حمید....» واسه ی قلب یه اصفونی، مثل سم میمونه؟؟ ترا خدا نصیحتش کنید اینجور خبرهای خییییلی هیجان آور رو ناگهانی نگه.... آخه میدونی که ما اصفونیا از شنیدن اینگونه اخبار ناگهانی خیییییلی خوشحال میشیم!!!!؟؟؟ (آیکون دروغ که حــُنــّاق نیست)

آخ که نمیدونی چقدر دلم خــُنــُک شد که نظرنوشته ی دیروز ایشون نرسید.... آخه بدجوری به پیشنهاد من اعتراض داشت که خودمون بلدیم؛ شما نمیخواد یادمون بدید که باید دو یا سه بار روی گزینه ی «ارسال» کلیک کنید و منتظر باشید تا صفحه کاملاً لود بشه و هروقت پیام «نظر شما پس از تایید نویسنده ی وبلاگ منتشر میشود» را ببینند و اونوقت با دل آروم به کارشون برسند. البته یازم میگم: بد نیست که پنجره ی نظرنویسی را بصورت یک پنجره ی کوچک و جداگانه باشه تا لااقل وقت کمتری برای لود شدن آن گرفته بشه و .....
خیلی خوب.... باشه .... چرا میزنید.... اصلاً من دیگه هیچ پیشنهادی برای شما جماعت نسوان ندارم.... تا بعد
راستی یادتون باشه که نخواهید گزینه ی «تایید دیداری» رو فعــّال کنید که...... باشه باشه....رفتم....رفتم

مریم گفت...

آقا حمید
پنجره کامنت رو پاپ-آپ کردم. امیدوارم صفحه راحت تر لود بشه.مرسی از راهنماییتون.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...