۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

به یاد تابستون تورنتو

دو هفته دیگه تا آخر ترم مونده. امتحانام همشون مسلسلی و پشت سر همن: پنجم تا دهم دسامبر.  الان دارم تکلیفهای عقب مونده رو انجام می دم و دو تا از درسها هم پروژه داشتند که باید تا آخر هفته دیگه تحویل بدم. به نظر شما اشکال داره تو این سرما و امتحانها یه ذره یاد تابستون گذشته باشم؟ عکسهای پایین مربوط به یه روز خیلی خوب در تورنتو بود که بچه ها رو بردم سنتر آیلند سه چرخه سواری:) بعد با یه آقایی و پسرش مسابقه گذاشتیم. وقتی خیلی جلو میفتادند یواش می کردند ما برسیم و وقتی هن هن کنان بهشون می رسیدیم تندش می کردند. آخرش ما از یه راه دیگه رفتیم و گمشون کردیم تا هرچی دلشون میخواد منتظر ما بشن:) وبعد هم رفتیم تا خرخره از پیتزا های بی مزه "پیتزا هات" خوردیم . 
راستش یکی دو دقیقه  حرف زدم که اگه دوست داشتین گوش بدین .ولی بعد عوضش کردم با صدای آواز و گیتار دخترم! اون حرفای من زیاد هم محتوا نداشت! صدامم که قبلا شنیده بودید. ( آیکون سوت زدن و رد شدن)
second recorded voice

IMG_2159.JPG
IMG_2133.JPG
IMG_2110.JPG
IMG_2109.JPG
IMG_2108.JPG
IMG_2128.JPG

۶ نظر:

ناشناس گفت...

Salam shoma sedatoon khaily kocholoyeh!! bebakhshid narahat nashid.
Reza

Nastaran گفت...

وسط این برف و سرما عکسهای تابستون هم صفای خودشو داره.

اون فایل سوتی هم خوب بود. احیانا شما شیرازی نیستید؟ لهجتون میخوره شیرازی باشید! چرا سنّ شده نقطه ضعف؟ مگه نمیدونید خانوما همیشه ۱۸ سالشونه؟ D:

ناشناس گفت...

سلام، آرزوی موفقیت می کنم برات توی امتحانت ، در ضمن عکس های خیلی خوب بودند، آدم دوست داره همین الان اونجا بوده، ولی حالاحالا باید صبر کرد...
رز

مریم گفت...

مریم جونم..من که صدای مهربونت شنیدم...موضوع جالبی و گفتی که بهش فکر نکرده بودم...من آدم خجالتی ام..و حقمو نمی تونم بگیرم..با اینکه می دونم ولی وقتی اینو از زبون کسی می شنوم...یهو حالم بد میشه و موضع می گیرم...اما در مورد حساس بودن..هم..نمی دونم..بستگی داره این و کی به کی بگه...اما فکر نمی کنم..گفتنش به آدم که ظرفیت شو داره..کار بدی باشه.از طرفی..من اگه یکی بهم بگه حساسم..معنی دیگه ای توی ذهنم میاد..آدمی که روحیات لطیفی داره..:)
الان هم صدای دخترت و شنیدم..از طرف من بهش تبریک بگو..
خوشم اومد...

مریم گفت...

اه راستی...یادم رفت...عکس هاتم دوست داشتم مخصوصا اون دوتا دوچرخه سوار و...

مریم گفت...

رضای عزیز
آره برادرم که زنگ میزنه منو با بچه ها اشتباه میگیره! بعد میگه اونا فقط یه کمی عاقلتر از تو حرف میزنن و فرقشون با تو اینه:))

نسترن جون
مرسی عزیزم. آره من پدر و مادرم مال اطراف شیرازن و با لهجه خودشون همیشه تو خونه حرف میزدن و ما هم با اینکه هرگز اونجاها نبودیم یه کمی اونجوری حرف میزنیم.

رز عزیز
مرسی به آرزو و انرژی مثبتتون برای امتحانات سخت نیاز دارم. و آره حالا کوووو تا تابستون:)

مریم عزیز نازنینم
مرسی که همیشه کنارمی. باور کن وقتی کمتر میای دلم تنگ میشه و میام سر میزنم میبینم چیزی ننوشتی. کاش ایمیلتو می گرفتم اگه اشکالی نداشته باشه.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...