۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

اوکی

این دختر کوچیکم-هفت سالشه- اسم خرسشو گذاشته بود سعدی! ما هم متعجب بودیم و در  عین حال یه کمی خوشحال که بعله ببین بچه ما سعدی رو می شناسه  و اینا...بعله دیگه ایرانی هر جا که باشه ایرانیه..... تا یه روز ازش پرسیدم حالا چرا اسم اینو گذاشتی سعدی؟ گفت آخه چشماشو ببین خیلی Sad به نظر می رسه. خوب اسمشو گذاشتم Sady.

اینم مکالمه امروزمونه:

اون: الان اگهRobert Stevenson زنده بود وان هاندرد اند سیکستی (160) یرز الدش بود !
من: (نگاه گیج و ویج!! )کی؟؟ یعنی چی؟
اون: Robert Louis Balfour Stevenson
من: (باز گیج تر!) این چیه که میگی؟؟! 
اون: یه رایتره که کتاب نوشته در مورد پایرت(دزد دریایی) و ترژشر(tresure)
من: (در حالی که خیلی دارم سعی می کنم حواسمو جمع کنم چی داره میگه بچه!  و یه خورده خارجی بشم!)  آهان یعنی اوکی !! بعد در مورد پایرت و چی گفتی؟ 
اون : ترژر این باکسهایی که توش جولری و گلد هست گاهی زیر دریا پیدا میشه!
من: ( یه کمی  موضوع صحبتو فهمیدم ولی می خوام ببینم این اطلاعات چه جوری اومده تو ذهنش) آهان.... تو اینا رو از کجا می دونی اونوقت؟
اون:  روی عکس بالای گوگل کلیک کردم! 

توضیح: این لوگوی بالای گوگل بود به مناسبت صد وشصتمین سال تولد همون نویسنده که بالا اسمشو نوشتم



۹ نظر:

از دیار نجف آباد گفت...

به به
خانم عمه جان فلفل زرنگی
تازه داشتم خیز میگرفتم یه تشکری نفتی برای نوشته ی قبلی شما بنویسم که میبینم انگاری همه ی خانواده، اهل مطالعه اید؛ فرمانده خونه(کوچکترین) شما را وادار کرده تا ما را به خواندن دانسته هایتان مهمان کنید.

یه چیز بگم؟ نه بگم؟ آخه بیکاری که میگی تازه فهمیدی «سعدی» اون حضرت اجلّ نیست و این معنی میده؟؟؟ میذاشتی ما ادبیاتی ها واسه ی خودمون یه ذوقی دروکنیم..... حالا اون بمونه.... حس ناسینونالیستی عالمی را با این اعترافتون چیز کردید.... منظورم همون جریحه دار..... اصلاً واجب شد پاشم بیام کـــَنادا و یه کلاس فارسی مشتی براشون بذارم تا بدونند که چی بودیم و چی شدیم.... البته اونا کافیه یه نگاهی به قیافه ی من معلمشون بندازند.... تا ته خط میرند!!! راستی بچه هات معنی صفتی که به همنسلی های پدر و مادرش میگند....یعنی نسل «سوخته و نیمه سوخته و کمی تا قسمتی برشته شده» رو میدونه؟
خب بهتره برم که تا حالا داشتم از دست خودت حرص میخوردم که چرا اسم «فارسی» رو کنار عربی ذکر کردید.... حالا شازده خانم کوچولوت هم شده دق دوچندان.... ای ی ی ی روزگار!!! مصبت رو شکر!؟
من که رفتم برم افسرده بشم.... هی میگند چرا این روزها همه مههههتاد میشند.... خب همین شماها عاملشید.
بدرود.........ارادتمند حمید.... از اطلاعات خوبت هم ممنونم

غزلک گفت...

چه بانمکه این دختر کوچیک شما.

محمد گفت...

این دختر کوچولوت هم خییییلی خارجی شده ها! )) دیگه خودتم پیشش کم میاری.)

اون سعدی هم خیییییییلی بامزه بود. زودی خرسش رو عوض کن و یه خرس هپی براش بخر.))

سميرا گفت...

سلام مريم جان! الهي قربون اون دختر عزيزت بشم! ميدوني وقتي من هم اون لوگوي گوگل رو ديدم خدا ميدونه 15 دقيقه چرخ زدم تو اينترنت تا اينكه تازه فهميدم همون داستان جزيره گنج و كاپيتان دست چنگكي و طوطي سخنگوشو ميگن!

مانا گفت...

خیلی فان بود و من یکی خیلی لفیدم!

نرگس گفت...

سلام مریم جون الهی قربون این دختر کیوتت بشم من . از طرف من یه ما کیس گنده بکنش .

جلیله گفت...

مریم جون جای شما واقعا خالی بود. دوستانی مثل شما که مدتهاست میشناسیمشون. امیدوارم بتونیم طرفهای شماها از این قرارها بذاریم و از بودن در کنار هم لذت ببریم.

مریم گفت...

آقا حمید نجف آبادی
این دختر ما داره بد جوری هر چی فارسیه می بره زیر سوال! فیلم فارسی میبینیم میگه بورینگه! خط فارسی رو می بینه چه می دونم یه کلمه ای میگه یعنی درهم برهمه. (منظورش به هم چسبیده بودن حروفه) وقتی میگم تو فارسی آخر کلمات رو باید کپیتال بنویسی 24 ساعت می خنده !! خوب تقصیر شماست که نمیایین تو این کالج ما یه کلاس فارسی بزارین اینا رو از گمراهی در بیارین.

غزلک آی غزلک
مرسی:) نمک از خودتونه. لطف دارین شما

محمد عزیز
اون خیییلی خارجیه بابا! هرچی باشه 50 درصد عمرش خارجه بوده! من اگه بخوام به اندازه اون خارجی بشم باید تا 60-70 سالگی اینجا باشم حداقل (که مال منم بشه 50%)
در مورد سعدی باید عرض کنم فکر کردی الکیه سعدی رو عوض کنیم؟ تو این خونه من احتمالش بیشتره عوض بشم تا سعدی! همین چشمای یه جوریشه که این دختر منو عاشقش کرده! از ایران هم آوردتش. چند ساله پیش خودش می خوابوندش و هر شب براش مسواک میزنه. کلی ماجرا داره این سعدی. مگه فکر کردی یکی دیگه بخریم میشه جایگزین این؟؟؟

سمیرا جون
واای خدا نکنه. قربون مهربونی شما برم. منم خیلی تعجب کردم که چه جوری فوری اینهمه اطلاعات بدست آورد این فسقلی بچه.

مانا جون
کلی حرفای تاریخی میزنه این دختر کوچیک ما:)

نرگس جان
فدای شما بشم. مرسی. لطف دارین.

جلیله جان
مرسی:) کاش می دیدمتان:) به نظر خودم کلی استعداد به خرج داده بودم با اون تشخیصم:))

ناشناس گفت...

خیلی با نمک بود.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...