۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

هفته ای که گذشت خیلی خسته کننده بود. مدرسه ها برای تعطیلات بهاره تعطیل بود و بچه ها خونه بودند و من هم که کلا یک هفته دیگه تا پایان ترمم مونده و همش قصه پروژه و پرزنتیشن های آخر ترم. هر روز یک پام کالج بود یه پام خونه. اینجا بچه ها رو تنها گذاشتن تو خونه جرمه . چند نوبت هم در طول سال بچه ها تعطیلی یک هفته ای دارند. یک سری کمپ ها هست برای این تعطیلی ها و حتی تعطیلات تابستون میشه اسم بچه ها رو نوشت. بچه ها تو اون کمپ ها فعالیت های ورزشی یا نقاشی و اینا می کنند و کلا بد نمی گذره بهشون ولی باید بچه رو صبح زود بلند کنی و قبل از اینکه بری سر کار اونا رو بزاری کمپ! اول خواستم برای این هفته اسمشونو تو یکی از این برنامه ها بنویسم حتی رفتم اطلاعاتش هم گرفتم ولی بعد پشیمون شدم. فکر کردم خوبه صبحها یه کم بیشتر بخوابند. برای همین مجبور شدم روزی چند بار بهشون سر بزنم و ناهار رو میومدم خونه با اونا می خوردم دوباره برمی گشتم.
هوای اینجا واقعا دیوونه است. تا دیروز 20 درجه بالای صفر و گل و بلبل داشتیم زندگیمونو می کردیم... دیشب بارون گرفت که باز اینقدر هوا گرم بود من پنجره ها رو باز کرده بودم و از بوی بارون کیف می کردم. صبح بلند شدیم دیدیم 30 سانت برف رو زمینه! حالا مگه تموم میشه .. هوا خیلی سرد نیست . برفه هم از این برف آبکی های دونه درشت که هر دونه اش اندازه یه پفکه! باید برم بیرون عکس بگیرم ببینید اینجا چه خبر شده.
این دم در خونه است... تپه برفی درست شده.
این صندلیه تو بالکنه که دیروز می نشستیم روش چای می خوردیم.. هی هی روزگار...

۱۴ نظر:

ما در راه كانادا گفت...

سلام
هواي تهران هم ديونه شده . چند روز قبل هوا خوب بود و گرم بود. ناگهان روز جمه بارون شديد و رعد و برق و چندبار هم شلاقي تگرگ اومد. همه كاپشن سبك پوشيديم و بعضي هم سرما خوردند.

محمد گفت...

عجب برفیه! من عاشق هواهای دیوونه ام. دیشب نمیدونی چه بارونی تو تهران میومد! دلم برا برف تنگ شده.)

مریم گفت...

ما در راه کانادا
پس دیوونگی تو آب و هواها مسریه:) راستی گفتین جمعه؟ اینجا هنوز جمعه است:) اونجا فردا شده ما تو دیروزیم هنوز:)

شایا گفت...

:)) مریم جون من امروز رفتم آشغال بزارم بیرون تا کمر رفتم تو برف! بعد هم همونجا به طرز فجیعی گیر کردم :)) صبح که پاشدم یه لحظه فکر کردم هنوز خوابم و دارم این همه برف رو تو خواب میبینم :)) یکی از خنده دارترین اتفاقات زندگیم بود :))
دیروز که زنگ زدم بهت یه چیزی میخواستم بگم یادم رفت :( حالا بعدا بهت میگم!

شایا گفت...

اینو یادم رفت بگم! دیدی دیروز میگفتم ای کاش لباس گرمام رو داده بودم مامان اینا ببرن؟! خوب شد ندادم ها :))

مریم گفت...

محمد عزیز
چه خوب که بارون اومده تهرون:) همه برفهای اینجا تقدیم به شما:)

شایا جان
جدی گیر کردی تو برف؟:) وقتی زنگ می زنی اصولا من بهت امون نمی دم معلومه یادت میره چی می خواستی بگی:))
آره منم به لباس گرمای تو فکر می کردم خوب شد ندادی ببرند.

مریم گفت...

مریم جونم..چه جالبه..هوای تهران هم قاطی کرده...
واسه من که دیدن اون همه برف هیجان انگیزه...
اما خب شاید شما.. برف زیاد تکراری براتون شده باشه...
اگه دیشب قیافه های ماها رو می دیدی که از دیدن تگرگ سفید چه شکلی شده بود و به چه شعفی اومده بودیم..؟؟!!!.
بعدم یه سوال ایرانی فضولی داشتم...یعنی ..نمی دونم بپرسم یا نه...ولی می پرسم..
چون قانون اونجا اینکه بچه ها نباید تنها بمون ، بچه ها رو تنها نمی گزاشتی ، یا چون بچه ها تنها بودن بهشون سر می زدی.. و یا هر دو ؟..
چه جور چک می کنن و می فهمن که بچه ها توی خونه تنها هستن؟..

Diary Of A Stranger گفت...

وااااایی چه برفی ! ۲ روزه تهران مدام از این بارونای مدل استوایی میاد. وسطاش تگرگ هم میزنه!!!!!

محمدرضا گفت...

موفق باشی توی امتحانهات
جرم که میگی چه جور جرمی؟ از نظر قانونی یا نگاه مردم جرم هست؟ جالب شد برام
اینجا هم دو شبه تگرگ میزنه ولی برف نیست خوشبختانه

مریم گفت...

مریم جان
می دونم تگرگ خیلی هیجان انگیزه:) در مورد بچه ها خودم دلم می سوخت که تنهان و میومدم خونه.. اینا تنها که باشند بیشتر یا تلویزیون می بینند یا بازی کامپیوتری می کنند.زیاد هم اهل میوه یا غذا خوردن نیستند. اگه یکی به پلیس زنگ بزنه و بگه که بچه تنهان می فهمن. حالا ممکنه اون یک نفر یکی از همسایه ها باشه- که اکثرا مشهوره پیرزنهای فضول ممکنه اینکارو بکنند- یا ممکنه حتی خود بچه زنگ بزنند و بگن ما تنهاییم! این بلا به سر یکی از دوستای ما اومد و خود بچه زنگ زد به پلیس! بعد دادگاه تشکیل میشه برای پدر و مادر و اگه معلوم بشه این کارو تکرار کرده بچه رو ازش می گیرند. اینجا کلا بچه مال پدر و مادر نیست مال دولته. یعنی بچه به محض اینکه به دنیا میاد دولت هزینه نگهداریشو به مادر میده و یک سری مسئولیتهابرای پدر و مادر داره.

مریم گفت...

Diary ofa sranger
چه خوب:) من خودم بارون خیلی دوست دارم.تهرون این بارونا رو لازم داره والله:)

محمد رضا
جرم از نظر قانونی. قانون اینجا تنها گذاشتن بچه زیر 12 سال جرم محسوب میشه و حتی ممکنه دادگاه حکم بده اون پدر و مادر بی توجه صلاحیت نگهداری بچه رو ندارند. هزینه نگهداری بچه رو دولت می ده برای همین خیلی از افراد متقاضی پذیرفتن بچه هستن..خلاصه بچه فوری یه صاحاب دیگه پیدا می کنه. البته بچه بزرگ من نزدیک 12 سالشه و می تونه تنها بمونه ولی از نظر قانونی اون کوچیکه رو نمی تونم پیشش بزارم. باید 14 سالش بشه تا بتونه اون کوچیکه رو نگه داره. البته بچه های 14 ساله ای که می خواهند بیبی سیت کنند باید یک سرتیفیکیت داشته باشند . این دوره آموزشی بچه نگهداشتن تو مدرسه ها برگزار میشه و دختر بزرگ من می خواد تو یکی از این دوره ها شرکت کنه و سرتیفیکیت بگیره. یکی از منابع در آمد برای نوجوانها همین بیبی سیتیگنه.

RS232 گفت...

چقدر عکسهای زیبایی گرفتی. خیلی دلم برای دیدن برف تنگ شده است. خوش به حالتان

ناشناس گفت...

hi,could you tell me about finding a job in your city?
?
is it hard to find one,continuing study?
?
merci

گلی گفت...

مریم جان اینا همه در کنار هم قشنگه.خوش به حالتون ما که اینجا برف ندیدیم.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...