۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

یه آشنایی داشتیم که می خواست ازدواج کنه ولی مدتها هرچی می رفت خواستگاری یامثلا با خانمی آشنا میشد تو همون صحبتهای اولیه جواب رد می شنید. یه روز ازش پرسیدیم مگه چی می گی به این دخترها؟ کمی فکر کرد وسیگارشو نشون داد وگفت خوب اولش می پرسم "می کشی"؟؟! حالا شده حکایت من. دیروز یه مصاحبه کاری رفتم برای یک کار چهار ماهه از ماه دیگه تا آخرای تابستون. از شانس من طرف گفت قبل از انقلاب در ایران کار کرده و الان که همش اخبار بد از ایران شنیده میشه خیلی علاقمنده بدونه تو ایران واقعا چه خبره.. واینگونه بود که جریان مصاحبه ما شد اخبار ایران. یعنی هرچی از محیط زیست خونده بودم و خودمو حاضر کرده بودم شد پشم.. حالا ربطش هم به جریان بالا خودتون پیدا کنین.
این سال جدید عجب سال میزونیه ها.. شروعش که شنبه بود و ما تعطیل بودیم، این جمعه اینجا بهش میگن گود فرایدی و تعطیله. خوب ما هم می خواهیم بریم سیزده به در.فقط این یه قلم تو فورت مک موری اجرا نشده بود. راستی سال تحویل رو به رادیو محلی گفتیم از رادیو اعلام کرد وبه ایرانیها تبریک گفت یادم رفته بود بگم.
پانویس: آدمی رو در نظر بگیرین که 14 سال معلم بوده اونم کجا .. پاکدشت ورامین. حالا به خاطر چند تا ایمیل و تلفن به اعدام محکوم شده. این مملکت چی داده به اون که حالا می خواد به قیمت جونش پس بگیره؟

۱۱ نظر:

کارن گفت...

خیلی خوشگل نوشتی کلی باهاش لبخند به روی لبمون اومد پیروز باشی

از دیار نجف آباد گفت...

شما را خوش باد که نه تنها باران اجازه ی خروج از خانه نمیدهد، خصوصی و شبانه روزی بودن محل کارم "گود" و بد "فرایدی" نمیشناسه و باید درس داد.

خدایااین نحسی و پلشتی را از همه ی هموطنانم دور بدار.
پیروز باشید...ایام به کامتان شیرین و گوارا باد....ارادتمند حمید

ناشناس گفت...

hi, i have a qs, could you tell us please how much the cost of seneca college hostel it is and its telephone, is it close to bus stop.
,i searched but i could not fine the price or telephone

thanks for your reply

مریم گفت...

مریم جان....چه با مزه بود داستانت...
ایشالا یه مصاحبه کاری موفق داشته باشی...سال خوب و خوشی هم داشته باشی...دیگه یه عالمه آزروی های خوب و خوب

محمدرضا گفت...

چی فکر کردی خانوم. همین چند سطری که من الان دارم مینویسم هم میتونه من رو به زور بفرسته به اون دنیا. حالا اگه ایمیل هم میزدم بهت که دیگه بدتر!

البته الان کار اون آشناتون راحت تر شده! میتونه بالاخره پیدا کنه اونی رو که میخواد!

شما هم توی یکی دو صفحه دیدگاه و نظر (و یا یادگاری!) خودت رو تایپ شده داشته باش با خودت و بهشون بده تا مصاحبه حرفه ای انجام بشه!

مریم گفت...

کارن عزیز
مرسی لطف دارین:)

از دیار نجف آباد آقا حمید عزیز
ماجرای ایستر و سیزده شمارو خوندم. موفق باشین.

ناشناس
تلفن و آدرس سنکا کالج :
Telefone Seneca Residence:
Tel: +1 416 491 8811
Fax: +1 416 491 0486
Address: Seneca Residence & Conference Centre
1760 Finch Ave. East, Toronto ,ON. M2J 5G3

مریم جان
سلااام خوبی؟ منم برای تو آرزوی موفقیت می کنم. مرسی

محمدرضای عزیز
آره دیگه شده دیگه با چند تا ایمیل دارند می فرستنش اون دنیا (به زور)
آره فقط یادم باشه این دفعه پرینت بگیرم.

ناشناس گفت...

hi thank u so much good luck with your interview

محمد گفت...

معمولا مصاحبه ها با چیزی که آدم فکرش رو میکنه متفاوتن! یعنی تو مصاحبه ها اکثرا حواشی و روابط عمومی و حرفای بی ربط اکثر وقت رو میگیرن درست مثل جلسه ها! البته من میدونم تو ایران اینجوریه کانادای شما رو نمیدونما!))

پسرقمی گفت...

ممنونم که به ما سر زدی.
می شه ببرسم چرا حالتون به هم میخوره؟
اگه بفرمایین خوشحال میشیم
ارادتمند : علوی

RS232 گفت...

اتفاقا من هم همین مشکل را در خواستگاری دارم منتها بیشتر. و.قتی می گویم میکشی؟ می گوید مگر سیگار می کشی؟
من می گویم: نه تفریحی می کشم برای اینکه حشیش را ترک کنم سیگار می کشم.
می گوید: مگر حشیش می کشی؟
می گویم: نه بابا گهگاهی یر منقل با دوستان که جمع می شیم حشیش می کشم.
می گوید: تریاک هم می کشی؟
می گویم: راستش نم خواستم بکشم ولی چون بعد از دزدی دوستهام جمع میشوند و می کشند دیگر من هم مجبورم بکشم.
می گوید: مگر دزدی هم می کنی؟
می گویم: راستش اولین بار که به جرم قتل رفتم زندان با دوستان نابابی آشنا شدم که من را تشویق به دزدی کردند.
می گوید: قتل هم کرده ای؟
می گویم: خوب بخاطر اینکه یارو با تبر زد آنجای ما را قطع کرد و من هم کشتمش.
می گوید: ای بابا! حالا برو من فکرهامو می کنم و بهت زنگ می زنم!

مریم گفت...

پسر قمی
با اسم این قم آلرژی دارم انگار.. اومدم تو وبلاگت انگار بد ماشین شده بودم کم مونده بود رو همین لپ تاپ بالا بیارم.

RS232
:)) خوبه میگه فکرامو می کنم بعدا زنگ میزنم به نظر من با همون تبره باید بیفته دنبال سرت:)) این نوشته رو که خوندم تا کلی وقت هی یادم میفتاد و الکی لبخند میزدم:))

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...