۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

یهو احساس کردم دلم می خواد به جای "نظرات" بنویسم "یادگاری" شک نکن یه چیزیم شده تازگیا.

۱۰ نظر:

Diary Of A Stranger گفت...

یادگاری بامزه تره :)

محمدرضا گفت...

من هم با کامنت بالایی موافقم. تعجب کردم و اول به خودم شک کردم که تا حالا متوجه نشده بودم "یادگاری" بوده نه "نظرات"!
یه چیزی شدن هم گاهی اوقات خوبه! من همیشه یه چیزیم میشه فکر کنم!

مریم گفت...

Diary of a stranger
پس چه خوب که تغیرش دادم:)

محمد رضا
اون "سفیدی های نوشته شده بین خطوط ما" خیلی وصف حال من بود. مرسی از اینکه آنچه می خواهم بگویم و نمی توانم رو خوب می نویسی.

ناشناس گفت...

bahar bar shoma asar kardeh, erfaneh shma khaily rateh bala, Haji noor bala mizani ha!!
Reza

مریم گفت...

آره والله:) اینو خوب اومدی:))

محمدرضا گفت...

جالبه حسهای مشترک. خواهش میکنم. به هر حال ما انسانها با هم متفاوتیم و شبیه به هم.

از دیار نجف آباد گفت...

مریم عزیز
نگفته بودم خوبی سلیقه نزد شماست و بس. بسیار بسیار این کلمه به دل من نشست و یه جورایی شدم هووی شما و خیلی دلم میخواست منم به این پیچ و خمهای وبلاگ نویسی آشنا بودم و میتونستم به جای کلمه ی نظرات، از این عبارت به این شیوایی استفاده کنم که در واقع یادگاری است از نظرات خوب خوانندگان؛ ولو که به من فحش هم داده باشند.
در ضمن درباره ی موضوع قبلی خودسانسوری وبلاگ نویسان عرض کنم که همه ی ماهایی که بزرگ شده ی محیط و فرهنگ ایران هستیم بخاطر کلمه ی «آبرو» تمام عمر خودمان را سانسور کرده ایم. ناراحت بودیم و چون فکر میکردیم زشته و بدش میاد؛ خودمون رو خوشحال نشان دادیم. در زندگی زناشویی ناراضی بودیم و بخاطر آبروی این و آن سوختیم و ساختیم و هزاران مورد مشابه. البته نباید از این هم غافل شد که باآنکه در خارج از کشور زندگی میکنیم و میتونیم به راحتی بگیم که برای من مهم نیست؛ باز به آبروی خانواده مان در ایران فکر میکنیم و باز مجبوریم به خود سانسوری؛ بخصوص افرادی مثل شما که از جنس خانمها هستید و انگار همه ی آدمهایی که تا حالا هیچ اسمتان را هم نمیدانستند؛ بیکار شده اند که تمام رفتار و کردار و گفتار شماها را زیر ذره بین بگذارند و....
وای چقدر حرف زدم. پیروز باشید...حمید

سان شاین گفت...

مریم جان خیلی با حال تره ادمو یاد روزهای دبیرستان میندازه که تو کتابامون یادگاری برای دوستان میذاشتیم
رضا

محمد گفت...

کاشکی یه کم بیشتر راجع به چیز صحبت میکردی! )

در ضمن یادگاری بیشتر به وبلاگت میاد.)

مریم گفت...

از دیار نجف آباد، آقا حمید عزیز
شما هم یادگاری رو بیشتر دوست دارین؟ اصلا اسم امسال رو سال صداقت میزاریم:)

سان شاین نازنین
آره و من هیچ وقت نمی دونستم چی بنویسم برای یادگاری..

محمد عزیز
اون چیز رو خودمم درست کشفش نکردم.گاهی دلم تنگه ولی نمی دونم برای کی...

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...