۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

1- صحنه اول: من دو سال پیش؛ تهران ؛در صف نان بربری؛ آقایون و خانومها در یک صف منتظر نان
خانم چادری حدودا پنجاه ساله وارد میشه یه نگاهی به صف می کنه و میره جلو وایمیسه...
یکی از آقایون: خانوم اینجا آخر صفه
خانومه: واااا؟ شما مردا بدتون نمیاد ما خانوما بیاییم لاتون وایسیم که!!

2- صحنه دوم: خانوادگی در نقش کوکب خانوم در حال سرچ برای طرز تهیه نان بربری
پروژه نان با موفقیت اجرا میشه ولی من هنوزدر نقش اون خانوم بالاییه دارم میگم وااااا!!شما مردا بدتون نمیاد ....


۸ نظر:

از دیار نجف آباد گفت...

سلام
من خوب لمس میکنم که این نان، خوشمزه ترین «بربری» دنیا بود وهست. راستی، ماست فرد اعلا و ریحون خونگی هست، بدم خدمتتون؟ حالا که اومدید یه پر نعنا و شاهی هم ببرید که تازه از باغچه چیدم.
میدونم که پیازچه و تربچه توی فروشگاهها پیدامیشه، ولی نگذر از «تره» ی ایرونی که هیچ سبزی خوردنی به خوبی اون نمیشه، مخصوصاً که از تولید به مصرف خونگی یک هموطن مهاجر باشه.
پیروز باشید....ارادتمند حمید

پرطلا گفت...

سلام مریم جون. شما هم مهندس برق هستین؟ یعنی چی که سایت آشپزی ف..ی..ل..ت..ر هست؟ واااای.
عجب اشتها آوره. به به. برم سراغ آرشیوتون :)

Diary Of A Stranger گفت...

عجب بربری هیجان انگیزی شده!!!

صفا گفت...

سلام
دلم هوس بربري كرد
با حال بود
بيا اونورا

محمدرضا گفت...

احتمالا فکر کنم اون خانومه منظور سمبولیک داشته! (شکلک یه گیج رو کم دارم اینجا!)

صف نانوایی رو که میبینم یاد جوک رضازاده و دائی می افتم!

مریم گفت...

وای مریم جونم..عجب نون بربری..خیلی توش هیجان داره...

غزلک گفت...

چه نون بربریییییییییییی نوش جان.
صف نون کلا وحشتناکه ولی خانومه هم با جعبه ول کرده بوده ها!

محمد گفت...

عجب نونی شده مریم.با پنیر تبریزی و سبزی و انگور بشین بخور نوش جان!

کلا از صف فراریم.بنزین ماشین رو هم ساعت 6 صبح میزنم که صف نبینم.)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...