۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

واینگونه اسکیمو میشویم

اول از همه بگم من هنوز زنده ام. این معلم اکولوژی که بدجوری قصد جون منو کرده بود ما رو تو سرمای 27 درجه زیر صفر برد بیرون که ایگلو( خونه برفی اسکیمویی) درست کنیم.نمی دونست اینجانب آنچنان پوستم در مقابل سرما کلفت شده که اصلا اونروز سرما رو حس نکردم ! باورتون میشه؟
چهارشنبه هفته قبل هوا بد نبود . فکر کنم یک درجه زیر صفر بود مارو برد بیرون تا یک جنگلی که حدود 20 دقیقه پیاده روی از کالجه از برف نمونه برداریم. اونروز دمای برف رو در عمق های مختلف اندازه گرفتیم. هرچی از سطح روی برف به طرف زمین نزدیکتر میشی گرمتر میشه. یعنی اگه سطح برف 20 درجه هم زیر صفر باشه اون زیر سردتر از یک درجه زیر صفر نیست . اون روز معلممون ناراحت بود که چون هوا به اندازه کافی سرد نیست ما این اختلاف بین سطح و زیر برفها رو خوب نمیبینیم. این هفته که خیلی سرد بود( صبحش وقتی داشتم می رفتم رادیو ماشین روشن بود و خودم شنیدم گفت هوا منهای 27 درجه است) ظهر رفتیم سر کلاس آزمایشگاه و جناب معلم(دیوید) فرمودند : امروز روز خوبی برای بیرون رفتنه!! و من در حالی که تو دلم می گفتم آره جون عمت!! به اتفاق بچه ها با تعدادی بیل! راه افتادم ورفتیم بیرون:) نزدیک کالج نزدیک یک سری خونه های مربوط به کالج یک محوطه بازی بود و انجا بود که دیوید فرمودند برفها رو کوپه کنین می خواهیم ایگلو درست کنیم! ایناهاش اینجا داره توضیح میده
وما شروع کردیم به بیل زدن و برفها رو جمع کردن:) فکر می کنین دیوید خان در این فاصله چکار می کردند؟ با سگشون بازی می کردند که حوصله اش سر نره:)) این خانوم سگه( فلورا) در تمام کارهای نمونه گیری ما که در بیرون انجام شده حضور فعال داشته اند و عضو ثابت بودند:)) حتی مسافرت جاسپر هم با ما اومدند ایشون. اینجا داره براش توپ پرت می کنه بره بیاره.دوگروه شدیم و هی بیل زدیم جای همگی خالی:))

ولی نتونستیم تمومش کنیم هفته دیگه باز باید بریم ادامه بدیم. غلط نکنم دفعه دیگه دیوید فلورا رو میبنده به سورتمه:) رویخها سورتمه سواری یادمون بده.

پانویس: فکر می کنین بچه ها بعد از اینهمه فعالیت چکار کردند؟ همگی تصمیم گرفتند با هم برن استخر:)) البته من اومدم خونه دوش گرفتم ساعت 5 دوباره کلاس داشتیم . معلم کلاس بعدی که دید خیلی قیافه همه هچل هفته:)) مخصوصا اونا که از استخر هم اومده بودند؛ پرسید شما چرا امروز اینجوری هستین؟ گفتیم امروز ایگلو درست کردیم:))

۹ نظر:

لاله گفت...

وای چه با حاله. پارسال تو محوطه خونه ما دو تا از اینها درست کرده بودن.میگن فضای داخلشون خیلی گرمه؟!
خیلی جالبه. حتما از مراحل ساختش عکس بگیر. با توضیح البته;)

RS232 گفت...

سلام مریم خانم
خیلی بامزه بود. ولی من هرچی فکر کردم نتونستم حدس بزنم که رشته تحصیلی شما چیه! خیلی کلاسهای جالبی دارید.

مریم گفت...

لاله جون
آره دیوید میگه دمای داخلش حدود صفره و سردتر نمیشه.. ما هرچی میگیم بابا قبول هرچی تو میگی:)) میگه نه خودتون باید برین دمای داخل ایگلو رو اندازه بگیرین. خلاصه موضوع خیلی حیاتیه.

RS232
من Environmental Technologyمی خونم.

Diary Of A Stranger گفت...

سلام. خیلی مطلب جالبی بود :) وقتی درستش کردین عکسشو بزار

محمد گفت...

من که حدس میزنم خیلی بهتون خوش گذشته باشه! وااااااای بعدشم یه سونای حسابی! )
حتما از تو اون ایگلو هم عکس بندازا.)

مریم گفت...

Diary of a Stranger
مرسی . باشه حتما هفته دیگه عکس می گیرم.

محمد عزیز
آره درست حدس زدی بهمون خوش گذشت. حتما عکس می گیرم خودمم منتظرم ببینم چه جوری باید توشو سوراخ کنیم و درش چه جوری میشه.

محمدرضا گفت...

ایول عجب کلاسی و عجب دمای هوایی!
البته خوشم اومد از سیاستت، دوستهات بیل میزدن شما دنبال زاویه خوب میگشتی و عکس مینداختی...! ایول!
خب شما که توجیه داشتی. کلاس ساعت 5 رو بیخیال میشدی...

شایا گفت...

تازگیها چه زود به زود آپ میکنی؟ :)) شایدم زمان برای من داره زود به زود میگذره! چقدر نخونده داشتم!

ماجراها رو که مفصل تر و بهترشون رو شنیده بودم! ولی عکسها خیلی باحال بود! حالا برین سوراخش هم کنین عکس بزار دییییییییی

تو این سرما استخر میچسبه؟! وووی

درباره ی ایمنی هم، وااااقعا حق با تویه منم همیشه فکر میکنم به چه چیزایی اینجا احترام میگذارن که ما تو ایران یه ذره هم ندیدیم! خیلی چیزا هست که آدم بخاطرشون باید ممنون زندگی اینجا باشه :)

مریم گفت...

محمدرضای عزیز
نه بخدا منم کلی بیل زدم. خوب عکس هم می انداختم :))

شایا جان
آره افتادم رو دور نوشتن:) زمان عجیب تند می گذره نمی دونم چطوری بگم من اصلا باورم نمیشه یک ساله فورت مک موری هستیم . من هنوز خودم رو خیلی جدید می دونم:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...