۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

رمز اینجا رو تو هم می دونی؟

اصلا قرار نبود بنویسم.اصلا بلد نبودم که بنویسم. اصلا باورم نمی شد کسی پیدا شود و بیاد اینجا و چیزهایی که نوشته ام را بخواند ولی هم من نوشتم و هم کسانی پیدا شدند که بخوانند. دلم خواست و از دوست داشتنی هام نوشتم.نوشته هایی که بیشترین طرفدارش خودم بودم وگاهی بارها و بارها می خواندمشان. و دوستانی که اینجا پیدا کردم .. گاهی آدمهایی گذری با پرسشی که وقتی جوابی می گرفتند دیگه نمی دیدیشان..گاهی آدمهایی که فقط یک بار می آیند با جمله" وبلاگ خوبی داری با تبادل لینک چطوری؟" و گاهی دوستانی که می فهمیدنت و می توانستی بفهمیشان. درلحظه های سختی که زورم به تنها کسی که رسید همین صفحه ساده نوشته های اینجا بود ویک بار زدم از بیخ و بن ریشه اش را.روزهایی که حالم بد بود و ناامید و خسته ودلشکسته بودم را فقط خودم می توانم از لابلای صفحات اینجا پیدا کنم. اینجا دفتر خاطرات من است به زبان خودم . نه اینکه همه زندگیم را ریخته باشم روی دایره نه... رمز اینجا را فقط خودم می دانم.

۱۸ نظر:

karno گفت...

مریم جان کاملا درکتون میکنم ، منم همین حس رو نسبت به این فضا دارم ، گاهی وقتها برام یه نوع تخلیه شدنه ، اینجا تازه سال تحویل شده و منم اومدم اینجا تا از اون فضای مصنوعی و تا متعارف با روحیاتم خودمو دور کنم. امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید همراه با خبرهای خوب از ایران .

مریم گفت...

مرسی کارنو جان گل نازنین
من مطمئنم سال جدید سال خیلی خوبی برای همه است . به این ایمان دارم.

شایا گفت...

مریم جونم، خیلی مرسی از راهنمایی و لطفت. مطمئنن اونجا بهت زحمت میدم، و شرمنده ات هستم. ایشالا به زودی میبینمت.

امیر حسین گفت...

سال نو مبارک . و امیدوارم سال خوبی به اتفاق خانواده تون در پیش داشته باشید
وبلاگ همینجوریه . تهش میبینی یک اعتیاده برای نشانه گذاری زندگی . چیزهایی که دوست داریم توی خاطرمون بمونن ...

Diary Of A Stranger گفت...

چه جالب!‌چه حس مشترکی!

محمدرضا گفت...

میدونی من فکر میکنم وبلاگ بخش ذهنی زندگی وبلاگ نویسه. نه در مورد همه البته.
متوجه نشدم اون آقا یا خانوم میخواسته به گوگوش بگه چی کار باید کنه؟!
به هر حال تجربه جالب و حتی شاید عجیبیه وبلاگ نویسی.

مریم گفت...

شایا جان
منم دوست دارم زودتر ببینمت.نگران هیچی نباش.

امیرحسین عزیز
مرسی که درک کردین چی می خواستم بگم.

Diary of a Strangar
واقعا حس مشترکه؟ چه جالب:))

محمدرضای عزیز
بعضی ها از همه چیز بدشون میاد. آخه گوگوش رو میشه کسی ازش بدش بیاد؟

آرش گفت...

مدت زیادی است که نوشته های شیوا و خودمانی شما رو از طریق فید دنبال می کنم.
همیشه قدرت شما رو در کوتاه نویسی تحسین کردم.
خودم قبلا وبلاگ داشتم؛ ولی از موقعی که با توییتر آشنا شدم، رهاش کردم. یه جورایی روزهام رو اونجا ثبت می کنم.
خواستم خسته نباشیدی گفته باشم و خدا قوت.

محمد گفت...

مریم چقدر خلاصه مینویسی! آدم همش دوست داره بقیش رو بخونه ولی زود تموم میشه.)
کاملا حست رو درک میکنم. به نظر من حرف زدن و نوشتن با آدمای خوب زندگی آدم رو تغییر میده.به آدم کمک میکنه هیجانات و احساسات درونیش رو بهتر درک کنه!
من هم وقتی خواستم حرفام رو تو یه وبلاگ بنویسم خیلی مردد بودم.واقعا حس میکردم همه دارن نیگام میکنن.آخه تا قبل از اون فقط و فقط برا خودم نوشته بودم و اصلا بدم میومد اگه کسی نوشته هام رو بخونه.
تقریبا یک سال هم هیچی تو وبلاگم ننوشتم.اما بعدش یه دوست مجازی خوب به اسم بادوم اونقدر به من لطف داشت که جرات پیدا کنم و دوباره بنویسم.
اما همونجوری که گفتی نوشته های منم رمز داره! درسته بی پروا از زندگیم مینویسم ولی اونی رو مینویسم که خودم میخوام.هیچکس نمیدونه تو این کله ی پوک من چیه! شاید یه آرزوی کوچیک از دوره ی کودکی که بهونه ی همه ی نوشته هامه!

مریم آرزو میکنم همیشه دلت شاد باشه و شادی رو به بچه ها و همسرت تقدیم کنی .)

مریم گفت...

آرش عزیز
مرسی لطف دارین. ولی قدرت در خلاصه نویسی؟!! برام جالب بود .این عجز در زیاد نویسی نیست؟ کاش منم می دونستم تویتر چیه و چه جوری کار می کنه. کجا باید برم چکار باید بکنم؟

محمد عزیز
جدا شما هم فکر می کنین کم مینویسم؟ تعجب می کنم ! خوب احتمالا از این بیشتر ازم بر نمیاد برادر:) وگرنه تو حرف که اووووووووه کم نمیارم:)) آره این نوشتنه برای من هم شد یه جایی برای نفس کشیدن.

RS232 گفت...

من که نوشته های شما را به همین روشی که مینویسید خیلی دوست دارم. همیشه هم آنها را می خوانم و لذت میبرم.

محمدرضا گفت...

خوب گفتی خودت. بعضیها از همه چیز بدشون میاد. اگه هم از کسی خوششون بیاد تا وقتی که مطابق میل و خواست اونها رفتار کنه خوب هست!!

ناشناس گفت...

aza.joon
salam
shoma toronto hastin?

شایا گفت...

مریم جون نمیدونم چرا وقتی برات کامنت گذاشتم فکر کردم این همون پست قبلیته! الان تازه خوندمش. منم دقیقا همین حس رو دارم. بعضی ها رو میبینم که مثلا میگه ببخشید پستم غلط داره وقت نکردم دوباره بخونمش. ولی من همیشه پستهام رو 10 بار بعد از ارسال میخونم! پستهای قبلیم رو میخونم و به خاطراتم میخندم.
درباره خلاصه گفتن هم با محمد موافقم :دیییی

ناشناس گفت...

مریم عزیز, وبلاگ جایی است برای ثبت خاطرات با این تفاوت که این خاطرات را دوستان و کسانی که دوسشان دارید نیز می توانند بخونن و استفاده کنن و همین آدمو خشنود و امیدوار می کنه. امیدوارم این نظر رو دریافت کنین . یحیی

مریم گفت...

RS232
آخیش ..چه خوب که همینجوری که می نویسم قبول دارین:)

محمد رضا
امان از دست این آدم بدا:))

aza.joon
نه عزیزم آلبرتا-فورت مک موری

شایا جون
منم پستتو الان خوندم سه روز دیگه میای؟سه شنبه؟ یا چهارشنبه؟ تلفنمو برات میل می کنم.

یحیی عزیز
بعلههه نظر رو دریافت کردم:) نمی دونم چرا مشکل داره اینجا.

چنگ گفت...

سلام مریم جان
یکی از رمزهای اینجا فکر کنم شازده کوچولو باشد
و کلمات سر چشمه سوء تفاهات است
و رام کردن و اهلی شدن....

مریم گفت...

چنگ جان
بععععله درسته همشون کلمات کلیدی بودند:) مرسی:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...