۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

همزاد

1-من یک خواهر دوقلوی چسبیده به خودم دارم . خیلی وقته کشفش کرده ام ولی دیگه از دستش کلافه ام . عقلش مونده تو همون سالهای 20سالگی. اصلا رشد نمی کنه این مغزش.. خیلی وقته دارم کم محلش می کنم جوری که الان دیگه به هم چسبیده نیستیم . خودم جداش کردم بره پی کارش ولی نمیره. همین الان نشسته اون گوشه اتاق و هی داره نگاهم می کنه که چطور تند و تند دستهام در وصف اون داره روی این کی برد میره و میاد... حتی دیگه از این نگاه مظلومانه و ملتمسا نه اش لجم می گیره . رو بهش بدم میاد میشینه جای من و من میشم اون و میشم همون خل و چلی که اون هست.
2-چند وقته بزرگترین دغدغه ام برای دختر کوچیکم که تازه دبستان رو شروع کرده اینه که اگه فارسی یاد نگیره چطور شعرای فروغ رو بخونه؟ چطور بفهمه یکی روزی از دلتنگی نوشته:
نگاه کن غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
3- زیاد نگران من نباشین خوب میشم:) قرصامو نخوردم فکر کنم.

۱۶ نظر:

پوریا گفت...

.....آیا دوباره من از پله های کنچکاوی خود بالا خواهم رفت / تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم می زند / سلام بگویم؟......
1- قدر کودک درونت را بدان و شازده کوچولو را فراموش نکن.
2- من هم کاملاً این دغدغه تو را برای پسرانم دارم.

محمدرضا گفت...

من سعی میکنم بهش اجازه بدم هدایتم کنه
شاید اغلب اوقات نه ولی لااقل گاهی اوقات حساس ولش مکنم
حتی شاید گاهی اوقات بذارم جای من تایپ کنه و پست بذاره و به کامنتها جواب بده
فکر میکنم خوبه اتفاقا

دختر کوچولوتون احتمالا خودش هم کشیده میشه این سمتها. سمت این شعرها. بخصوص وقتی سئوالهای هویتی بیاد سراغش فکر میکنم سعی بکنه لااقل ارتباطی ایجاد کنه. اون موقع شاید نقش شما خیلی مهم میشه

راجع به اون قرصها باید بگم که من وقتی آبی ها رو میخورم میشورمشون. بهتر میشم اینجوری!

مریم گفت...

پوریا عزیز
مرسی پوریا جون.. چقدر خوبه که حرفمو فهمیدی در مورد شازده کوچولو هم عجیب زدی تو هدف.

محمد رضای عزیز
پس بگو چرا این قرص آبی ها رو من اثر نداره باید شستشون!! :)راستی یه سوال قبل از خوردن بشورمشون یا بعدش؟

shantemis گفت...

مریم جان دختر گلت کدوم مدرسه ایرانی میره؟

مریم گفت...

شانتمیس نازنین
ما نزدیک یک ساله تورنتو زندگی نمی کنیم و این شهر ما مدرسه ایرانی نداره متاسفانه. برای همین نگران سواد فارسیشون هستم.

محمد گفت...

1- بیچاره همزادت! یاد روزایی بیفت که چقدر کمکت کرده و اگه نبود چقدر بهت سخت میگذشته. به نظر من زود باهاش آشتی کن و البته نذار زیادم پررو شه! بذار گاهی بیاد جات بشینه.
2-یه مثل هست که میگه هیچ کس زبون چینی رو خوب یاد نمیگیره مگه مادرش چینی باشه! خب فارسی که خییییییلی از چینی راحت تره که! من یه دوست لبنانی داشتم بچش به سه تا زبون حرف میزد.فارسی و عربی و فرانسه!
مریم حتما بهش فارسی یاد بده .روزی یک ساعت باهاش فارسی حرف بزن. شعرای فروغ رو براش بخون.مطینم دخترای ایرانی هر جای دنیا باشن هر جا که باشن میتونن شعرای فروغ رو بفهمن.
3- اون قرص بنفشا رو هم باید خوابیده بخوری.بهتر جواب میده.اگه وایسی یه طوریت میشه ها!))))

Diary Of A Stranger گفت...

مریم جون سلام! تازه تو وضعت از من بهتره! به جای کودک درون جوون درون داری! این عالیه!
نمی تونی خودت تو خونه کتاب دبستان رو بگیری و باهاش فارسی کار کنی؟

یادها و یادگارها گفت...

سلام حالتون چطوره رفته بودم بیمارستان دنیایی بودحس می کردم همه بچه هستند درمقابل اینهمه عظمت خدا اخه خونده بودم دربدن چی میشه که یک زخم خوب بشه حتی برای انعقاد یک ذره خون چقدرواکنش صورت میگیره وووو می دیدم ادمهابه هم پزمیدن دورشون دیوارمیکشن هم روباور نمی کنن فقط یه پرستاربود که نورتوی چهره اش بود ومهربانی ازش تراوش می کردو کارش قرارداد نبود انسانیت بود یادم هست مادرم روبرده بودم بیمارستانی وقتی واردبیمارستان شد ترس ورش داشت انگارشوکه شده بودنمی تونست قدم ازقدم ورداره ادمامثل ربات باهاتون صحبت میکردن حتی ادمی که دم دربودمثل پلیسا لباس پوشیده بود با خودم گفتم کاش یک بیمارستان می ساختم ازرنگ مهربانی باادمایی که مهربونی روی مدرکشون بودودرک تو دلشون .

یادها و یادگارها گفت...

با خودم یاد دنیایی دیگر افتادم گاهی وقتا وسط ادما هستم اما توی دنیای خودم.دنیایی که بااون پیرزن داشتم شاید شما باورنکنید اما اتفاقهایی میافته که نمیشه گفت باورتون نمیشه وگرنه می گفتم .اینه که میگم روح ها هستند .زنده تر ازشمایی که الان دارید می خونید .من نمیدونستم که اون پیرزن اینقدربرای بعضیا عزیزه که براش نذر می کنند .ما ها اینجا یه قراردادباهم داریم که از یاد می بریم قراره ازنگاهمون خوبی شعله بزنه واین شعله توی قلبمون باشه.من این لطافت ها رو دریافتم .توی بیمارستان توی دونفردیگه هم کشفش کردم .اینطورمواقع اشک می ریزه خودش میاد من بهشت رومی بینم توی اینهاوباخودم میگم هیچ چیزعظمتش رو نداره .دلم میخوادبراتون ازچوپانی بگم که کشفش کردم .اماالان یک نگاه منتظرمنه میگن توبهشت بعضیا به خدا نگاه می کنن خدا به اونا.این نگاه هم لطافت یک بچه روداره وقشنگ بهم میگه چقدرصادقم اخه یک کودکه وبا تعارفات وقراردادبیگانه .برم بهش برسم چون تموم وجودش داد میزنه که بهم میگه دروغگو!دوستم نداری .

محمدرضا گفت...

من قبل از اینکه از بسته بازش بکنم میشورمش!

RS232 گفت...

سلام دوست عزیز. من سه سال است که به امریکا رفته ام و تجربیاتم را در وبلاگ شخصیم گذاشته ام. اگر دوست داشتید یک سری به آن بزنید.
http://natashagodwin.blogspot.com/

حسام گفت...

اگه نتونه فروغ بخونه در عوض شکسپیر می خونه خب!

از دیار نجف آباد گفت...

سلام مریم خانم
چه جالب که من این نوشته ی شما رو نه تنها همزمان انتشار خوانده بودم؛ بلکه همین اخیر هم در جستجوی معنی دقیق شعر فروغ خوانده بودم و اینبار با مراجعه دادن شما برای بار سوّم خواندم.... و برایم عجیب بود که هربار نکته ی تازه ای از آن میفهمم.... ولی نگو از دست اون همزادت که میدونم گاهی مواقع بدجوری کلافه ات میکنه؟

حالا هم که نوشته ی روزت حکایت بسی تلخی رو بیان میکنه؟ امیدوارم که همه چیز رو به بهبود داشته باشه و ببخشید که نمیتونم بانوشتنم هیچ تاثیر مثبتی در روند بهبودی روحی تان داشته باشم.... ولی عجب سمج خواهری داریدا... راستی حالا تغییر کرده اید که ایشاالله؟
من اگه بودم به یکی مثل خودش شوهرش میدادم تا بفهمه چه همدمی خوبی داشت و هی روداری میکرده.... ولی خوب میشه... میدونم خوب میشه ...سخت نگیرید... این مشکلات فقط همین صدسال اوّل زندگیه.... بعدش خوب میشه... بلند بگو الـــــهــــی آمـــیـــن!!!؟
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند همیشگی شما

مریم گفت...

از دیار نجف آباد- آقا حمید عزیز
اتفاقا شما با نوشته هاتون تاثیر خیلی خوبی در روند بهبود من داشته اید قربان!
حالا یکی به خلی این همزاد از کجا گیر بیارم شوهرش بدم؟

برادر چنگ گفت...

راستش را بگم؟ من خواهر شما را بیشتر دوست دارم تا شما

مریم گفت...

برادر چنگ عزیز
بالاخره یکی پیدا شد از این خواهر ما خوشش اومد:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...