۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

سفرنامه-1

چند ماه بعد از اینکه اومدیم کانادا در این وبلاگ شروع کردم به نوشتن .شاید از سر دلتنگی.. اگه نوشته های اون اوایل رو بخونید می تونید حال و هوایی که داشتم - و هنوز هم گاهی دارم- رو حدس بزنید. بعد از اون نوشته هایی که صرفا احساساتم را بیان می کردند گاهی پستهایی می نوشتم که کمی هم اطلاعات به همراه داشت البته باز هم از دید خودم و هر آنچه برایم جالب به نظر میومد..
ولی حالا به واسطه رشته ای که انتخاب کرده ام احتمالا زیاد از طبیعت اینجا خواهم نوشت ولی راستش واقعا شک دارم این نوشته ها به درد کسی بخورد! خوانندگان این نوشته ها چه کسانی که تصمیم به مهاجرت کانادا گرفته اند و چه کسانی که اصلا همچه تصمیمی ندارند بعید است که به جزییات اینچنینی احتیاج پیدا کنند.اینرا نوشتم که بگم مثلا ادامه این پست رو می تونید اصلا نخوانید چون همش شرح سفر پنج روزه من در طبیعت آلبرتاست ...

1-پارکی طبیعی به اسم Switzer Park

صبح ساعت 8 طبق برنامه از فورت مک موری حرکت کردیم حدودا 34-35 نفربودیم .چند تا از معلمها همه دانشجویان سال اول و بعضی هم از سال دومی ها . ظهر ادمونتون بودیم و حدود ساعت 4 در شهری به اسم هینتون دوساعت بعد از ادمونتون غرب جاسپرهتل گرفتیم.بلافاصه هم راه افتادیم برای دیدن پارکی به اسم سویتزر.
این هم وقتی تازه داشتیم وارد پارک میشدیم .

راهنما توضیحاتی در مورد حیوانات منطقه می دهد.اینکه دستشه هم جمجمه یه خرسه!

اینهم یک جمجه گوزن-Elk
فردا طبق برنامه حرکت کردیم به طرف جاسپر
2-در راه جاسپر
یکی از درسهایی که این ترم داریم زمین شناسیه به همین خاطر هر جا به کوهی یا صخره ای می رسیدیم از اتوبوس پیاده میشدیم واستاد مربوطه تو ضیحاتی در مورد انواع سنگها و یا عمرشون می داد.
چون کنار جاده پیاده میشدیم جلیقه ایمنی می پوشیدیم.
ادامه دارد...

پانویس: وقتی اخبار ایران رو می خونم چقدر آرزو می کنم که ای کاش اینروزها ایران می بودم:(

۱۱ نظر:

Diary Of A Stranger گفت...

چه طبیعت زیبایی! چه هوای تمیزی. ما که اینجا تو تهران هیچوقت به این شفافی کو هها رو نمی بینیم. هوا هنوز سرد نشده؟ رو کوهها برف نیست آخه!
من که عاشق طبیعتم. از ابن پست ها بازم واسمون بزار.

Reza گفت...

Salam

DO you study Environmental Health? it seems!

Regards

Reza-BC

مریم گفت...

یادداشت های یک بیگانه
هوا عالی بود به نظرم همش بالای 20 بود. اینجا هم هنوز سرد نشده.

رضا عزیز
سلام احوال شما؟ کم پیدایین چرا؟ Environmental Technology

شب از خورشيد شب مهاجر گفت...

سلام مريم جان.
واقعا" لذت بردم از اين پستت و اميدوارم ادامه بدي.
بدرد من كه زياد ميخوره.من عاشق طبيعت هستم و اي كاش منم ميتونستم رشته شما رو بخونم. ولي من رو چه به ........

محمدرضا گفت...

اتفاقا بهتر كه از طبيعت بيشتر بنويسي!
خيلي هم خوبه.

چه استادهاي بامزه اي داريد...

احساسمون نسبت به اون پي نوشت هم كاملا مقابل هم هستن!

خورشيد گفت...

من كه لذت بردم از پستت و خيلي دلم مي خواد بيام و اين رشته رو اونجا ادامه بدم كه كاملا مرتبط با رشته خودم هم هست . اينجا ما رو زوري يه آزمايشگاه مي بردن با هزار تا درد سر . راستي فكر كنم خيلي خستگي داره نه؟ من مشتاق اينم كه ريز كارايي كه مي كنين و اينكه چي مي خونين رو بنويسي .
موفق باشي

محمد گفت...

سلام مریم
امیدوارم بهت خوش گذشته باشه و کلی تجربه ی جدید سراغت اومده باشه!
منم طبیعت رو خیلی دوست دارم و مطمینم که مشتاقانه این سری پستهات رو دنبال میکنم.

در ضمن به نظر من هر کسی که مینویسه داره از دلتنگیاش مینویسه! حالا زیاد و کم داره!))

كارنو گفت...

فقط ميتونم بگم عالي بود . خوش بگذره و جاي همه ما رو خالي كنيد.

حسام گفت...

من چون به این رشته و این جور موضوعات علاقه دارم هر چی با جزئیات بیشتری بنویسی بیشتر خوشم میاد! منتظر ادامه این پست هستم.

مریم گفت...

شب از خورشید شب مهاجر
چرا که نه؟ خوب شما هم بیایین همینجا میشیم همکلاس

محمدرضای عزیز
استاده حرفهاش از قیافه اش هم بامزه تره. اسمش Ben
منظورتون از احساس متقابل اینه که جاهامونو عوض کنیم؟

خورشید نازنین
چه خوب کاشکی منم یه کمی زمین شناسی خونده بودم.
آره خیلی خسته میشم و در مورددرسها هم که همش فکر می کنم عقبم.

محمد عزیز
آره والله دلتنگی که نگو ..

کارنو نازنین
مرسی قربانت

حسام عزیز
حتما تا آخر سفرنامه رو می نویسم کلی عکس دارم که می تونم تو پست بعدی بزارم.

محمدرضا گفت...

من كه خيلي راضي‌ام و خوشحال ميشم كه عوض كنيم جاهامون رو!
پيشنهادت عاليه!

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...