۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

فیلد تریپ

خدمتتون عرض کنم که پس از نود و اندی سال که عمر از خدا گرفتم حالا با عزت و احترام مجددا برگشتم پشت میز و نیمکت مدرسه .. اونم نه شوخی شوخی و هر چند روز یه ساعت تفریحی!! بدجوری سفت و سخت وفول تایم! هرروز از صبح تا بعد از ظهر کلاس دارم بعضی روزها تا 5 بعضی روزها با یک درجه تخفیف تا ساعت 3بعد از ظهر..
بعد هم که میام خونه کلی درس و مشق و اینا.. هفته دیگه هم به مدت 5 روز می خوان ببرنمون فیلد تریپ یا به عبارتی مسافرت.اینا تا همه آلبرتا از اینجا تا جاسپر رو وجب به وجب نشونمون ندن خیالشون راحت نمیشه که نمیشه.. هرچی می گیم ما زندگی داریم بچه داریم به خرجشون نمیره . فکر کنید 5 شب!!
ولی فقط برنامه ریزی و نظمشون منو کشته .. ساعت به ساعت برنامه اش معلومه که می خواهیم چکار کنیم و کجاها رو ببینیم. قراره کلی کوهنوردی و پیاده روی در جنگل هم داشته باشیم .
فردا -چهارشنبه-مدرسه بچه ها باربکیو پارتی گذاشته که هم تفریحه و هم جهت آشنایی پدر مادرها با معلمهاست که خوشبختانه ساعت 6 بعد از ظهره .بنده که تا ساعت 5 بعد از ظهر در حال هروله بین این کلاس و اون کلاس کالجم..
یکشنبه هم که روز خانواده است و شرکت شوهر جان همه خانواده های کارکنان رو دعوت کرده بیان شرکت رو ببیند و نهار رو اونجا بخورند.
امروز با اتوبوس رفتم کالج چون شوهر جان ماشین رو لازم داشت دیگه فکر می کنم چیزی از دانشجویی کم ندارم..

۲۰ نظر:

محمدرضا گفت...

خوش بگذره
اين تلاششون براي آشناتر كردن انسانها با همديگه -معلم و والدين... شركت و خونواده كاركنان و ...-برام جالبه
و البته واسه تعامل با همديگه هم كمك ميكنه
5 روز تو كوه و دشت اردوم ميزنين يا سفر شهري هست؟

Diary Of A Stranger گفت...

وای منم یکی از آرزوهام اینه که دوباره دانشجو بشم. خیلی کیف میده

ناشناس گفت...

مريم جان رفتيد پياده روي و جنگل و كوه جاي من رو خالي كنيد. اين چيزهايي كه تعريف كرديد كه همش عالي بود. مهموني و باربيكيو و جنگل و كوه ... به به ، به اين ميگن زندگي!

محمد گفت...

واااااااای چقدر برنامه های خوبی تو این چند روزه دارید! از همشون لذت ببرید.مخصوصا اون سفر 5 روزه ! خیلی باید هیجان انگیز باشه!
مثل اینکه اونجا بیشتر مفهوم خانواده براشون اهمیت داره.

مریم گفت...

محمد رضا عزیز
5 روز رو هتل برامون گرفتند البته تو جاهای مختلف.
آره اینجا تلاششون برای ایجاد فضایی برای صحبت جالبه. خیلی سر موضوعات هر چند کم اهمیت توضیح می دهند و بحث می کنند و همه نظر می دن .

مریم گفت...

یادداشتهای یک بیگانه
دانشجویی خیلی خوبه یه حالی داره:)

مریم گفت...

کارنو نازنین
جای شما خالی:)

مریم گفت...

محمد عزیز
آره کانادا خیلی کشور خانودگیه. برعکس اونچه که تو گوش ما خونده بودند که غربیها اینطور نیستند. البته هر جا که باشی فرهنگ همه آدمهای اجتماع یکی نیست .

به سوی کانادا گفت...

سلام
خانوم نفرمایید چی از این بهتر.کاشکی من جای شما بودم.البته ممکنه در اینده نزدیک منم یک مدتی بشینم پشت میز شاگردی.
شاد باشید

آغاز مهاجرت گفت...

سلام دوست من خیلی تعجب میکنم تونستم برات پیام بذارم به حدی که توی یه پست میخواستم بهت اطلاع بدم . اصلا نمی شد یام گذاشت . بگذریم . گویا من و شما تقدیرمان اینست در نود و چند سالگی بریم سر درس

وحيد گفت...

salam maryam jan
khoshbehalet delam lak zade barya hal o havaye daneshgah o dars ghadresho bedoon
makhsoosan ba emkanat oonja

شب از خورشيد شب مهاجر گفت...

سلام مريم جان
يك مطلبي عرض كنم داره آماره اين خانمهاي نود و چند ساله كه دارن ميرن دانشگاه زياد ميشه
لطفا حس دخترونه بهتون دست نده و به هيچ عنوان سقز نجويد چون ممكنه دندونهاي مصنوعي بالا و پايين بهم بچسبه ستم ميشه بقيه همكلاسي ها ميفهمن شما چند سالتونه.خدا رو خوش نمياد

مریم گفت...

به سوی کانادا-شهرام عزیز
منم شوخی می کنم .من درس خوندن رو دوست دارم.

آغاز مهاجرت
واقعا شرمنده ام از اینکه پیغام گذاشتن برای من باعث دردسر شده لطف می کنید اینجا سر می زنید.

وحید عزیز
مرسی . امیدوارم شما هم باز درس رو شروع کنی.

شب عزیز از خورشید شب مهاجر
مگه دستم بهتون نرسه:)

نيلوفر گفت...

سلام مريم جان.خيلي خيلي بهت خوش بگذره عزيزم.هزينه سفر رو هم باهاتون حساب مي كنن؟

یادها و یادگارها گفت...

سلام جقدر نکته های جالب اونجا هست و چقدر خوب میشد که هرکارخوبی تو دنیاانجام می شد و نتیجه می داشت یک سازمان بین المللی بود که هزینه می کرد همه جا انجام بشه و اگر انجام نمیشد ضمن تحقیق علت و شنیدن حرف های درست یک کمکی بایکوت می کردند اخر بشریت به هم پیوسته است الان ما همه همسفران هم هستیم .من لااقل برای همه بشریت دعا می کنم حیفه مرزها بین انسان ها و تعصب ها و عقاید غلط و غرور ها. تا حالا ثابت نشده نژآد انسان ها نتونند از هم بچه دار بشند پس لااقل با معذرت مثل اسب و الاغ نیستند . درسته هر ژنتیکی خاصیت هایی داره ولی همه اش ودیعه خداست و همه با هم بیشه زیبای انسانیت رو می سازند . مطمئنا خدا برای همه تصمیم های درست و با حکمتی گرفته بشر اگه دست ازغرور برداره و بدونه وقتی خدا گفت تسلیم بگه تسلیم خیلی خوب میشه . درس خوندن خیلی خوبه ادم رو معاشر فرهیخته ها می کنه 0البته معمولا 0وسعت اندیشه می ده و به مغز انسان نظم میده ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای گربود اندیشه ات گل گشنی ...برایتان بهترین نیت ها را در اموختن یعنی دانا شدن ود رک ارزومندم .

Arsham گفت...

سلام
امیدورم که حداقل شماو خانواده محترمتان بتونید از درس خوندن سودی ببرید.
ما که اینجا از هرچی کلاس و دانشگاه تنفر پیدا کردیم
[گل]با دو گزارش مستند در ارتباط با ماه مهر در انتظار حضور گرمتان هستم[گل]
با آرزوی سلامتی و بهروزی

نازنین گفت...

سلام مریم جان.
امید که حالت خوب باشه.

عزیز یه زحمت برات داشتم.
از اونجایی که من کل وبلاگ شما رو خونده ام و این لینک http://maryam-yadegar.blogspot.com/2009/01/blog-post_22.html#comments رو یافتم و خیلی هم مفید یافتمش.
میخواستم بپرسم که لینک هایی از این قبیل برای سایر شهر ها هم شما سراغ داری؟
مثلا ونکوور یا خوده ادمونتون؟

بعد هم یه سوال خصوصی.میشه بپرسم که چجوری شد تصمیم گرفتید برید آلبرتا؟

قربانت

Nazanin گفت...

I'm still waiting for the answer Ms.Mryam.

مریم گفت...

نیلوفر عزیز
مرسی جای شما خالی بود:) ما هزینه هتل و چند وعده غذایی رو خودمون دادیم.

یادها و یادگارها
نکته های جالب و جاهای دیدنی خیلی زیاد بود و منظورتون رو از سازمان بین المللی متوجه نشدم. این جمله فوق عالی بود: " درس خوندن خیلی خوبه آدم را معاشر با فرهیختگان می کنه" مرسی که اینجا می نویسید نوشته ها و تفکرتون خیلی خوبه.

آرشام عزیز
حتما بهتون سر میزنم. مرسی

نازنین عزیز
سلام عزیزم خوشحالم که اون پست مفید بوده من خودم هم اطلاعات مربوط به شرکتهایی که اینجا مشغول هستند رو از اینترنت گرفتم مطمئنم شما هم می تونید در مورد شهرهای دیگه از همین قبیل اطلاعات پیدا کنید. در مورد اومدن به آلبرتا که سوال کرده بودین به علت شغل شوهرم بود. اینجا مرکز نفت کاناداست و شوهرم در این زمینه تخصص داشت.

سعید گفت...

«هروله» رو خوب اومدی!! D:

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...