۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

مدرسه مدرسه..

یک هفته است که مدرسه ها باز شده.امسال سال دومیه که بچه ها اینجا مدرسه میرن. سال گذشته خیلی مسائل شاید به ظاهر جزیی برای من و همچنین بچه ها جدید بود. می خواهین چند تاشو بگم؟ اگه بچه دارین و قصد مهاجرت شاید دونستنش بد نباشه:
اول اینکه اینجا برای بچه کتاب درسی نمی خرید کتابهای مدرسه رو بچه ها ازکتابخونه مدرسه به امانت می گیرند و در همون مدرسه در کمد مخصوص خودشون نگهداری می کنند و در آخر سال هم به کتابخونه برمی گردونند.
بچه ها هر هفته یک ساعت کتابخونه دارند و کتابهای غیر درسی رو به امانت می گیرند و تو خونه می خونند و بعدا به صورت آنلاین -با آی دی خودشون -به سوالاتی در مورد همون کتاب می تونند پاسخ بدهند و امتیاز بگیرند با جمع این امتیازها جایزه می گیرند و تشویق میشن-البته من در اونتاریو این نرم افزار آنلاین رو ندیدم.
مدرسه تا ساعت 3 بعد از ظهره و بچه ها نهاررو در مدرسه می خورند غذاهایی هم در مدرسه فروخته میشه که باید اول هر ماه به صورت آنلاین تعیین غذا بکنیم .غیر از روزهایی که غذا براشون رزرو کردیم بقیه روزها غذا میبرند و هر بچه ای یه لانچ بگ داره و خوراکی ها رو تو اون میزاره.
بچه ها باید یه کفش مخصوص مدرسه-indoor shoes- داشته باشند و با کفش بیرون وارد مدرسه نمیشن ویا با کفش -indoor-بیرون نمیان . اگه والدین بخوان برن داخل مدرسه باید کفششونو در بیارن. کلا این برای من خیلی عجیب بود نه تنها مدرسه بلکه خیلی جاها مثل دنداپزشکی و بعضی مطبها و خیلی جاهای عمومی دیگه هم باید جلوی در کفش رو در بیارین خونه های مردم که جای خود داره اینجا خیلی حساسند که با کفش بیرون وارد خونشون نشین.
در هر هوایی حتما بچه ها رو حداقل نیم ساعت بیرون میبرند چون می خوان که بچه ها به سرما عادت داشته باشند. اینجا فقط وقتهایی که زیر منهای بیست درجه است بچه ها می تونند در کلاس باشند.
بچه ها رو ارزیابی می کنند که این بچه بیشتر نحوه یادگیریش از طریق شنواییه یا دیدن یا لمس کردن و تجربه کردن و کلا میگن این بچه مثلا 30درصد از طریق شنوایی یاد می گیره و 45 درصد از طریق دیدن وبقیه یادگیریش از طریق لمس کردنه. و سعی می کنند مطابق با نحوه یادگیری بچه آموزش رو تنظیم کنند.
معلمها از طریق ایمیل با والدین در تماسند و آخر هر ترم که کارنامه ها رو می دهند یه جلسه با والدین میزارن و در مورد تک تک درسها صحبت می کنند.
در مدارس معمولی حرفی از دین و مذهب زده نمیشه و اگه می خواهید بچه از این تعلیمات ببینه باید بچه رو به مدرسه های مذهبی-کاتولیک-اسلامی و غیره بفرستید.
بچه ها زبان فرانسه رو به عنوان زبان دوم می خونند.
بچه ها یه درس به نام Social study دارند که مثل تعلیمات اجتماعیه وکلاس 6 به بالا کتابی به نام دموکراسی برای این درس داره!!

۲۴ نظر:

فریبا گفت...

سلام
واقعا ممنونم لطفا درمورد مدرسه بچه ها مطالب بیشتری بذارید . خیلی به درد ما مادرها میخوره مرسی.

karno گفت...

مريم جون واقعا ممنون ، درسته كه من هنوز مامان نيستم ولي نميدونم چرا مطالبي كه مربوط به بچه هاست رو خيلي دوست دارم و با اشتياق دنبال ميكنم. هميشه منتظر بودم شما پستي در مورد برخورد بچه ها با مهاجرت و از اين مسائل بنويسيد. اطلاعات خيلي خوبي بود.

Diary Of A Stranger گفت...

چقدر با مدرسه تو ایران فرق می کنه!!!!

Farhood گفت...

...Good to know

محمدرضا گفت...

هر چند از سيستم آموزشي غرب توسط خودشون مثل روسو و انديشمندهاي ديگه انتقادات كلي شده ولي بايد اذعان كرد كه سيستم آموزشي شون لااقل از جنبه هاي نرم افزاري قضيه پيشرفته و علمي هست
فضاي داخل كلاسها بزرگه و رنگارنگ، نه مثل مال ما سلول انفرادي!!
بهترين معلمهاشون رو براي مقطع ابتدايي بخصوص اول دبستان انتخاب ميكنن. چون ميدونن اين سالهاي اول واسه علاقه بچه خيلي مهمه
اون شناسايي نحوه يادگيري بچه كه خيلي مهمه. اينجا طفلك بچه رو معلم و والدين سرزنش ميكنن كه چيزي حاليش نميشه. در حالي كه اون طفلك شنوايي يا بيناييش مشكل داره و معلم اون رو نشونده آخر كلاس و بچه نميبينه يا نميشنوه درس رو
واقعا قابل قياس نيست اين تفاوتهاي آموزشي بين جوامعي مثل ما و كشورهاي توسعه يافته و البته باعث افسوس و تاسفه اين فاصله.

محمد گفت...

تو اینجا که یه نم بارون میزنه مدرسه ها رو تعطیل میکنن و از همون اول بچه ها رو تنبل بار میارن. آخه چرا وقتی برف میاد باید مدرسه تعطیل شه؟
همین بچه ها بزرگ میشن میشن کارمند و وزیر و ...
هیچ چیز تو ایران منو به اندازه ی آموزش و پرورش حرص نمیده! واقعا واقعا واقعا فاجعست!
از الان نگران بچه هامم.
مریم راجع به این موضوع دلم خیلی پره! اصلا باعث شدی یه پست بنویسم راجع به این موضوع و با پست شما مقایسش کنم.)

only canada گفت...

اگر مايل به تبادل لينك هستيد منو با نام 100 روز تا كانادا لينك كنين و به من هم بگيد كه شما رو با اسمتون لينك كنم

بسوی کانادا گفت...

سلام مریم خانوم
اول از همه تبریک به خاطر پاس کردن بیولوژی و دوم مرسی از این پست بسیار مفیدتون.
سئوالی که برامون پیش اومده اینکه بچه من اگر اینجا ابتدائی هست و بعد در انجا بخواهد ادامه بدهد نحوه هماهنگی به چه شکلی هست و مشکل زبان را چگونه برخورد میکنن؟ مرسی از شما

یادها و یادگارها گفت...

سلام دوست دارین از شهرکوچک ما هم بشنوین شاید خاطره های ایران درتون زنده بشه من یک مادرپیردارم که عصا دستشون میگیرند درخونه مون هم کافیه هل بدی باز میشه خونه مون تو ی یه منطقه خوب شهره درختای کاج داره که دوردیفند یک ردیف ازپاش داره جو ردمیشه و خوب بلند شده .یک همسایه داریم که پیره و نزدعروسش زندگی می کنه درخونه اش یک طناب لاستیکی به قفلش وصله که سرش از سوراخی کناردر بیرونه . برای رفتن توی خونه اش کافیه این طناب رو بکشی .اونم وقتی میادخونه ما دروهل میده .گاهی که ما نباشیم هم میادو ازحیاط خونه برای مرغا علف درو می کنه . مرغاش رو خیلی دوست داره گاهی هم از باغی که چند تا خونه باهامون فاصله داره گیاهای خودرو رو براشون می چینه . غذا دادنش به مرغا هم داستانی داره گاهی که برامون تعریف می کنه وچقدرباحال .وقتی میادو پذیرایی اش می کنیم و براش کفش جفت می کنیم و پشتی پشت سرش می ذاریم حسابی شارژ میشه و دعامون می کنه .شادیش محرزه .خیلی فقیره ولی عجیب روحیه داره .روحیه خیلی بالایی هم داره . وقتی میری خونه درسته فقیره ولی اینقدر ازته دل و با احترام پذیرایی می کنه اونم احترامی ازته دل که اصلا شاد می شی

یادها و یادگارها گفت...

. مثل یه امپول قوی تقویتی . سبزه است و لی چهره اش انگار ازحیات می درخشه وروشنه وقتی ازخداو توکلش برخدا میگه کیف داره به چهره اش نگاه کنی .یک نوه هم داره که مدرسه راهنمایی میره . خیلی با محبت و با شرمه .درساش روگاهی میاد کمکش می کنم.خیلی دوست داره ادای بعضی فیلما رو دراره ولی با خودم می گم حیف این دل به شدت با محبتشه که گاهی می خواد سانسور کنه و حساب کتابی بشه و ظاهری .ا لبته معذرت این نظرمنه . بابام هم پیر شده ولی عجیب دلش جوونه با یک شوقی سرکارش میره حرف نمیزنه ولی چهره اش نشون میده .هنوز توکوچه ها ی ما بوی محبت وحیا هست .ادما به هم سر می زنند درسته ما خیلی جای تفریحی نداریم ولی این روابط خیلی قشنگه ادمایی که میان از درداشون می گن داروهاشون رو به مامان نشون می دن مامان براشون راه حل میده کمک هایی که به هم می کنیم .شاید کنارپول شما اینا اصلا به نظر نیاد

یادها ویادگارها گفت...

اما به هرحال هم رو شاد می کنیم گاهی حتی بادادن چیز کمی . من می دونم تو شهرم پول باشه چقدر کارهای خوب می تونم بکنم . البته درسته خیلیها هم بد شدندو زدند به طرف ظاهر و اصلا فکر نمی کنند تو شهرشون چقدر دل هست که میشه شاد بشن . درسته شهرمون داره طبقاتی میشه ولی هنوزهم خوبی ها هست هنوز هم دلهایی هست که ازته دل بسوزند و خدمت کنند .کیف می کنی بااین محبت ها که ناخوداگاه جاری میشه . درسته بعضی ها خیلی قانونی می خوان باشن و می خوان دل رو خط بزنند و بگن مثلا وقت تمام شده برین وقت دیگه بیاین اما بعضی ها نه ! ازته دل کار می کنن بی مزد ومنت . اینطور عشقا ایران رو زنده نگه داشته . این دست نامریی ای است که ایران رو زنده نگه می د اره .

شب از خورشيد شب مهاجر گفت...

ممنون مريم جان.اطلاعات خوبي دادي.اميدوارم بچه هات با اين روش تحصيلي خوب تا مقاطع بالاتر پيش برن.وقتي مطالبت رو خوندم آهي كشيدم و به ياد بچه گيهاي خودم افتادم.برخورد تو كشور ما هم تقريبا مثل همين برخورده ولي يك كم فرق داره.راستي از نوع كلاس هام بنويس شنيدم دو تا دو تا نام ميدن به كلاسها مثل اول و دوم - ....

مریم گفت...

فریبا عزیز
خواهش می کنم قابلی نداشت

کارنو نازنین
خوشحالم که این مطلب رو دوست داشتی .

یادداشتهای یک بیگانه
آره با مدرسه های ایران فرق داره اینجا روی مسائل دیگه ای تاکید دارند.

فرهود عزیز
چقدر خوشحالم می کنید اینجا سر می زنید مرسی

محمد رضا عزیز
راستشو بخوای از نظر علمی و به نظر من مخصوصا ریاضی اینجا ضعیفتر هستند ولی مواد درسی جالبی برای موسیقی و کارهای گروهی و اجتماعی دارند.

محمد عزیز
اینجا اصلا به خاطر برف و سرما تعطیل نمی کنند ولی جدا ایمنی رو رعایت می کنند یعنی هرچی هم سرد باشه و برف بیاد صبح همه خیابونا رو زود تمیز می کنند و یه چیز دیگه اینه که همه از سرویس مدرسه استفاده می کنند که نهایت ایمنی برای بچه هاست .سرویس مدارس همه یک شکل و به رنگ زرده و همه اونا رو میشناسند مثلا وقتی بچه ها دارند سوار می شوند هیچ ماشینی حق نداره از کنار اتوبوس رد بشه و به اصطلاح سبقت بگیره جریمه این کار برای ماشین متخلف 5000 دلاره و لازم هم نیست پلیس ببینه خود راننده سرویس فوری بیسیم می زنه و سر چهار راه بعدی پلیس جلوی آدمو می گیره.

only Canada
لینکتونو گذاشتم

بسوی کانادا-شهرام عزیز
سلام احوال شما ؟اصلا نگران بچه ها نباشید بنا به سال تولدشون در همان کلاسی که باید باشند قرار می گیرند و اگه لازم باشه براشون معلم زبان ای اس ال میزارن.
بچه ها هرروز نیم ساعت وقت مطالعه آزاد دارند که بچه های ای اس الی اون نیم ساعت زبان دارند.بچه ها زود راه میفتند.

یادها و یادگارها
متنی که نوشته بودید رو خیلی دوست داشتم و از خوندنش لذت بردم . همه ما عاشق ایران هستیم و مقایسه سیستمهای مختلف از جمله سیستم آموزشی این رو نقض نمی کنه. چرا به وبلاگتون لینک نداده بودید؟ دوست داشتم می خوندم مطالبتونو

محمدرضا گفت...

سلام
منظور من از علمي دانش آموزها نبود دقيقا
منظورم توجه به جنبه هاي علمي دادن آموزش به بچه ها و كاربرد اون توي كلاسها و مدرسه بود
اينجا تازه بينايي سنجي و شنوايي سنجي ميكنن بچه ها رو (حالا كيفيتش رو كار ندارم)
و اينكه چون ميدونن اين بچه ها هستن كه آينده جامعه رو بايد بسازن خرج ميكنن واسشون
انواع تحقيقات واسه بهينه كردن آموزش دهي انجام ميدن
تو كشورهايي مثل ايران چون آموزش و پرورش فقط هزينه ايجاد ميكنه بدون اينكه درآمدي رو توي كوتاه مدت داشته باشه ديد منفي داره دولت نسبت بهش
البته توي حرف نهاد مقدسي هست آموزش و پرورش!
منظورم از علمي نگاه علمي متوليهاي آموزشي بود به آموزش

ممنونم

یادها ویادگارها گفت...

سلام باورم نمیشداما خوشحالم که از نوشته هام خوشتون اومده .من وبلاگ ندارم .اشکالی نداره گاهی براتون بنویسم ؟ خیلی دلم می خواد الان از یه پیرزن بنویسم که باهاش دوست بودم . شهرما خیلی بزرگ نیست .مثلا اون اون سرشهربود ولی میشد پیاده رفت . اول که کشفش کردم ترسیدم .فکرکردم مرده .چون پشت یک کرسی دراز کشیده بود وچهره اش هیچ حالتی نداشت . یه خانم داشت از اونجاخارج می شد بعدها فهمیدم خانمیه که بچه می خواد ازخدا , خواب دیده به این باس خدمت کنه .براش غذا اورده بود . بهش گفتم : مرده ( منوببخشید دست و پاموگم کرده بودم ) گفت : نه .وقتی رفتم تو دیدم بیداره باهاش احوالپرسی کردم اصلا باورم نمیشد اینقدربافرهنگ باشه .خیلی باادب بود . انگاری مثل خانم های باادبی که توفیلهای ایرانی می خوان نشون بدن اون خانم های اصیل و قدیمی .توهینی نباشه اما حالا خب خیلی ها این چیزهارو قدیمی می دونند.به هرحال نشستم اولش خواستم با کفش وارد بشم خونه خیلی شلوغ بود . فقط یه اتاق بهش داده بودند . توش همه خرت و پرتا بود . پلاستیک هایی که براش نفت می اوردند رو هم نگه داشته بود حیفش انگار می اومد دور بندازه اولش گفتم چه کاربدی ؟ اینکه اشغالدونی میشه خدا منوببخشه ولی بعدش گفتم خب بنده خدا فلجه هرکی اورده خب برای اینا خرج کرده گذاشته رفته این چیکارکنه با این تن فلج .راستشو بخواین بوی بدی هم بلند بود .گربه ای هم ا ونجا بچه کرده بود .لابدشما اونجا بودید حالتون به هم می خورد . ولی من گفتم اینم یه بنده خداست از البرت شوایتزر خونده بودم که چه فداکاری هایی برای افریقایی هاکرده .بعدشم مهمترا زاماماخونده بودم گفتم تحمل می کنم گفتم با کفش می خواستم برم بشینم لباساموجمع کردم به جایی نخوره .ولی بعد یه حسی بهم گفت انگار ازته دل که می تونی خودتو بشوری ولی اینجا مودب باش .دوتا چشم تورو می پان .کفشام رو دراوردم ونشستم . فرشه خیلی کثیف و نخ نما بود . پیرزن لاغرو قوزی اونجا پشت کرسی بود زمستون بود .چراغ نفتی داشت . یادم هست دلم می خواست براش چراغ گرمکن بهتری ببرم ولی عملی نشد .خیلی خوشش اومده بود که صمیمی نشستم . این ادما هم چقدراحتیاج به احترام و درک دارند .بهم از یکی از کارکنای فرمانداری گفت که با کفش اومده بود . باخودم گفتم خوب شد به حرف د لم گوش دادم . بعد از اون من و اون صمیمی شدیم نمی دونم چی شد که هیچوقت اسممو بهش نگفتم .همیشه ازم می پرسید ولی مثل این کاراگاها خوشم می اومد نگم .می دونستم بگم می شناسه. خوشم می اومد که محبتام به دلش نشسته .

یادها و یادگارها گفت...

. بعد از اون من و اون با هم صمیمی شدیم اسممو بهش نگفتم . ازم می پرسید ولی من دلم می خواست ندونه مثل این کاراگاها خوشم می اومد نگم .می دونستم بگم می شناسه. خوشم می اومد که محبتام به دلش نشسته .گاهی سرش می زدم ولی هر وفت می اومدم بوی غریبی می دادم . مامانم می گفت کجا می ری . یه روز براش کیک بردم .دفعه بعد برام تعریف می کرد یکی برام کیک اورده بود .کیک رو مادرم پخته بود .خیلی خوشش اومده بو د .گفتم من بودم .بعضیا بهش سر می زدند .تصمیم داشتم با یکی از دوستام برم خونه شو تمیز کنم . معتاد بود تصمیم گرفتیم بریم ترکش بدیم هیچکی نباس می فهیمد من اینجا میام می گفتند گاهی دخترای بد اینجا خودشون رو قانم کردند .به هرحال برام مهم نبود اون دختربدام ادم بودند خلاصه گاهی هول هولکی سری بهش می زدم گاهی هم خیلی وقت داشتم ولی خب دستم خالی بود یه روز با خجالت بهش گفتم واقعا هم خجالت می کشیدم که دستم خالیه بهم ازته دل حرفی روگفت : گفت همین اومدن شما برام دلم رو شاد می کنه . از اون روز این حرف به دلم نشست دیدم ادما احتیاج به توجه هم دارند بعدا تو یه جا خوندم دانشمندای ژاپنی دیدند همین حرفای خوبی که ما به هم می زنیم مرکزی رو تومغز تحریک می کنه انگار هدیه مالی دادی .بگذریم .یه روز که با هم صمیمی شده بودیم برام کلی شعر خوند شعرهای قدیمی من نوشتم خیلی خوشش اومد ازاینکه کسی بهش احترام گذاشت بود لذت می برد . دلش می خواست این شعرها رو یاد بگیرم .

یادها و یادگارها گفت...

از خودش گفت ازگذشته اش از اینکه چه کارهای خوبی کرده و پسری رو بزرگ کرده که مال خودش نبوده ومادرش گمانم مرده بود و حالا همون پسر بهش سر می زنه .باوز نمی کنید ولی انگاری این پیرزن برام یه دنیا بود . گاهی برام می گفت برام دع می کنه بهم یاد می داد برای کفترهاگندم بریزم و بعد چیکار کنم واون دعا کنه .یه دعاش هم عجیب به هدف نشست باورنکردنی بود .خلاصه می خواستیم ازاعتیادنجاتش بدیم .دکتر گفت بشورینش بیارینش بیمارستان . رفتم پیش یکی که پیشنمازبود مثلا ولی به من گفت به شما چه تو این کاردخالت می کنی دادم دراومد . به چهره اش نگاه کردم . دنبال یک جو معرفت و مروت می گشتم .قبلا هم پشت تلفن چون بی موقع زنگ زده بودم سرم داده کشیده بود تقریبا .به من گفتند بد اخلاقه ولی خب اخلاق که خیلی مهمه . یادم اومد می گفتند اخلاق نصف دینه .بگذریم برای منم کارهایی پیش اومد یادم هست تو خونه اش برگه هایی زده بودم در مورد ثواب اینکه چقدر خوبه به کسی سربزنی . به هرحال مدتهایی گذشت نشد ازش حالی بپرسم دوستام رو فرستادم سراغش ولی خب اونام کم رفتند

یادها و یادگارها گفت...

یه روز خیلی ازیکی خواهش کردم منو برسونه براش مرغ یخزده می خواستم ببرم . وقتی رفتم دیدم چند تا جوون اونجان خیلی جا خوردند شاید معتاد بودند و جایی نداشتند این زنه هم معتاد بود ولی راستش اصلا بد نبود نمیشد حالا ترکش بدی .ولی خیلی دراک بود یه جوری حرف میزد روشن که ادم حظ می کرد . یه دانایی ودرک وروشنی خاصی داشت .اون زمانا تریاک چیزبدی نبود جوونیاش رو می گم .بعدم که ترکش سختش شده بود اخه مدتها تریاک می کشیده .حالام خیلی بد بود که تریاک نداشت به نظر من اینا فرق دارند با یه جوون .بد بود ناچار بود با قرصای بد خودشو تسکین بده .این برای بدنش بد بود .وقتی اومدم اون بنده خدا که منو رسوند سربه سرم گذاشت که اینجا کجایه که میای .با خودم گفتم اینجا جاییه که تبعیدگاه مغز شماست فراموششون کردین .اینام ادمند .بعد مدتی باز رفتم خونه اش باخودم می گفتم حتماتودلش احوال منو می پرسه رسیدم دیدم اسباباش دم دره گفتند مرده یادم اومد از سرشکسته اش -گمانم سرش شکسته بود.. برای خونه اش چون یه اتاقشو می خواستند به جایی بدن پله ساخته بودند و ازپله ها افتاده بود. الانم خیلی به ندرت شده برم سرخاکش .تو یه قبرستون دورخاکش کردند تقریبا قبرستون بی پرستیژشهره .ولی خب دل خوب اون برای من به اون قبرستون پرستیژ می ده گاهی که می رم فکر می کنم صدامو می شنوه الان هم حس می کنم هستش .ادما که مردنی نیستند .زن واقعا خوبی بود . واقعا درخونه اش به روی همه باز بود درسته نداشت ولی دردرو می فهمید اعتیادش گناهش نبود پلشت نبود خیلی باعزت بود اصلا خودش رو پیچک شما نمی کرد خیلی با شخصیت بود دوروبرش اگه کثیف بود اما گناهش نبود

یادهاو یادگارها گفت...

توروخدا ازدستم ناراحت نشین . خیلی وقتتون رو می گیرم . نه ؟ راستی بچه هاتون چطورند ؟اینا خیلی کوچولو هستند عکساشونودیدم البته از دورگرفته بودید ولی مثل همه بچه های ایران نازنین بودند . باخودم گفتم اونا از من چه تصوری می تونن داشته باشن . مهاجرت همیشه هست .ادما همیشه دنبال جای بهتری برای زندگی بودند.ولی دلم نمی خواد شما از فرهنگ تون مهاجرت کنین . این خیلی بده من برای شما بخوام تکلیف بدم ولی خب , همه جا دوستی هاارزشمند بوده .یادم هست جایی خوندم مغزرومی مغزتعقل بوده ومغز شرقی ها مغز احساس . اونجا کشورمکعب هاست و اینجا کشورگنبدها . اونجا کشوررئال واینجا کشور مینیاتور.خوبه استحکام و ذوق با هم تلفیق بشه .به نظر من معنی جامعه جهانی اینه . تلفیق استحکام وذوق , تلفیق نظم و شرف و حیا و مروت و....می دونم هرجا ایرانی باشه اجاق روابط خونه داغ داغه وعشق ومحبت هست .می ونم شما هم عاشق ایرانید .توسفره های برنج زعفرونی ماهم یاد شما هست .اخه شما هم بچه های برنج وچلوکبابید . یادتون گرم و دلتون داغ . تو جمع دوستانه ما هم جاتون خالی خالی خالی .

محمد گفت...

به یادها و یادگارها:
از مطلبت فوق العاده لذت بردم. چقدر خوب و صمیمی و روون مینویسی! حیفه که وبلاگ نداری.خب همین حرفای قشنگت رو تو وبلاگ خودت بنویس.اونوقت کلی دوست جدیدو خوب پیدا میکنی و دلنوشته هات رو باهاشون تقسیم میکنی! به هر حال اینکه ادم میبینه هنوز ادمایی با این همه احساس قشنگ دور و برش هستن دلش گرم میشه.)

مریم گفت...

یادها و یادگارها
واقعا لذت بردم نوشته هاتون منو برد به گذشته اون دور دورها به ایران.
من هم فکر می کنم داشتن وبلاگ برای شما لازمه. شما نوشتن رو دوست دارین و کلی احساسات خوب و مثبت دارین که می تونین با بقیه تقسیمش کنین . بقیه هم وقتی می خونن لذت می برن. حتما اینکار رو بکنین. ما منتظریم

مریم گفت...

شب از خورشید شب مهاجر
آره بعضی پایه ها با هم ادغام میشن
. مثلا پایه 4-5 دارند و 4 و 5 هم جدا دارند.فکر کنم 3-4 هم دارند. ولی 5-6 ندارند . 1-2 هم ندارند.
کلا هم که تا گرید 8 مدرسه است و از 9 تا 12 دبیرستان.

مریم گفت...

محمد رضای عزیز
مرسی متوجه شدم. اون بینایی سنجی یا شنوایی سنجی که گفتید رو می دونم تو ایران برای بچه ها قبل از کلاس اول انجام میدهند. ولی اینجا کار جالبی که می کنند اینه که با تستهایی که می گیرند بیشتر می فهمند بچه از کدوم حس بیشتر برای یادگیری استفاده می کنه. مثلا بعضی ها تا چیزی رو ننویسند یاد نمی گیرند یا بعضی ها به صدا خیلی حساسند و در جایی که سر و صدا باشه نمی تونن چیز یاد بگیرند.

محمدرضا گفت...

ممنون از توضيحت
ايني كه شما ميگين خيلي جالبه...نشنيده بودم
دقيقا همين چيزها رو ميگم كه علمي نگاه ميكنن
اميدوارم يه روز تو كشور ما هم واقعا اهميت بدن به اين بحثهاي علمي

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...