۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

می دونین فرشته ها چه شکلیند؟

دیروز اینجا اولین روز بازگشایی مدرسه ها و همچنین کالج بود. بعد از اینکه بچه ها رو گذاشتم مدرسه و برای سرویس هم صحبت کردم رفتم کالج. برنامه ای برای دانشجویان تازه وارد گذاشته بودند که شامل سخنرانی پرزیدنت و چند تا از مسئولان کالج بود و بعد هم برنامه های کلاسها و صدور کارت دانشجویی و جلسه معرفی هر رشته به صورت جداگانه.
وقتی صحبتها تموم شد رفتم سراغ کانترهایی که قرار بود برنامه های کلاسی رو بدن..خانومه اسممو زد تو کامپیوتر و با خونسردی گفت ظرفیت این رشته تکمیل شده و چون شما دیر ثبت نام کردین تو لیست انتظار هستین و تا هفته آینده اگر اونایی که قبل از شما ثبت نام کرده اند انصراف بدن شما میتونین بیایین!! ای خدا ؟ من همینجوری وا رفتم اصلا فکر اینجاشو نمی کردم..
خلاصه در ناامیدی کامل می خواستم برگردم خونه که یادم افتاد الان جلسه معرفی رشته ها داره شروع میشه . یهو فکر کردم برم ببینم چی میگن ! جلسه چند تا رشته با هم تو یه سالن آمفی تئاتر بود بعد از اینکه چند نفر صحبت کردند بچه های هر رشته جدا شدند و با یکی از مسئولان اون گروه آموزشی رفتند که از کالج و لابراتوارها و کلاسهای همون رشته دیدن کنند.
مسئول گروه ما خودشو معرفی کرد یه آقای دکتری در همین رشته بود حدودا 65-70 ساله . من رفتم و خیلی سریع توضیح دادم که ثبت نام من مشروطه ودر لیست انتظار هستم . به نظرم زیاد توجهی به حرفم نکرد .
بعد از اینکه همه کلاسها و آزمایشگاهها حتی کتابخونه و مرکز کامپیوتر و خیلی چیزای جزیی مثل نحوه استفاده از اینترنت وایرلس رو توضیح داد یهو به من گفت بیا با هم بریم پیش مدیر گروه آموزشی ببینم میشه ثبت نامتو درست کنه یا نه..با خوشحالی در حالی که به طرف دفتر مدیر میرفتیم ماجرای امتحان بیولوژی و اینکه استاد مربوطه تعطیلات بوده و من زودتر نمی تونستم امتحان بدم رو گفتم و اونم وقتی وارد دفتر مدیر شدیم خیلی خوب همه رو توضیح داد و در آخر اضافه کرد ما خیلی خوشحال میشیم ایشون رو داشته باشیم!
و مدیر هم اسممو پرسید و گفت الان به قسمت ثبت نام ایمیل میزنم و قضیه حل شد..

۹ نظر:

Diary Of A Stranger گفت...

تبریک به خانوم دانشجو! سال پر از موفقیتی رو برات آرزو می کنم.

karno گفت...

اينم دستمزد كسي كه هيچ وقت دستهايش را رها نمي كند. همسرم هميشه ميگه : "من هيچوقت دستامو ول نميكنم". منظورش اينه كه در انجام كارها سماجت ميكنه. شما هم اگر رفته بوديد خونه الان بايد يه هفته انتظار ميكشيديد. بازم تبريك ميگم .

محمد گفت...

خدا همیشه و همه جا مراقب ادمای خوبه! فرشته هاش هم همه جا هستن اگه خودمون بخوایم ببینیمشون.
خیلی خوشحال شدم که این مساله اینقدر خوب و بهتر بگم عالی برات حل شد و خودش شد یه شروع رویایی برا شما!
با این دیدگاهی که داری مطمین باش موفق میشی.)

shantemis گفت...

چقدر زود مدرسه ها باز میشه اونجا

شب از خورشيد شب مهاجر گفت...

به به مباركه حالا يه مامي كه دانشجو هم هست بچه ها دارند.خيلي خوشحال شدم كه بالاخره موفق شدي و كالج ميري.
البته اينجوري فايده نداره لااقل يه كيكي شيريني زحمت بكش براي دوستان وبلاگ كه از اين مورد بي نصيب هم نباشيم.

نیلوفر گفت...

wowwwwwwwwwwww خیلی عالی بود کارت.افرین که نامید نشدی و مشکلت رو توضیح دادی.بهت تبریک می گم.

يونيما گفت...

سلام شما میدونید اگه بخوام نوشته های بلاگم توی blogfa.com رو به blogspot منتقل کنم٬چیکار باید بکنم؟

چنگ گفت...

گفتم مهره مار داری
باشه آتش بسوزان

مریم گفت...

جدی؟ بابا مهره مار چیه:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...