۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

بازی

امروز دختر کوچیکم ازم خواست با هم یه بازی کنیم به این ترتیب که اوتوضیحاتی در مورد یه حیوون بده و من بگم چه حیوونی مورد نظر اون بوده.. اولین سوالش این بود چه حیوونیه که سبزه .. می پره .. شاخ هم داره!!! من خودم داشتم شاخ در میاوردم یعنی این چه جونوریه آخه!! قورباغه؟ نه اونکه شاخ نداره کانگورو؟ اونکه سبز نیست شاخ هم نداره ...بعد گفت یه راهنمایی می کنم ...شاخش قرمزه!!! وای خدا شاخ قرمز؟؟ ... من که هیچی به عقلم نرسید عاقبت خودش گفت Cricketکه میشه جیرجیرک البته من معترض شدم که اون شاخکه نه شاخ بعد از کجا معلوم که شاخکش قرمزه؟ عکسشو تو کتابش نشونم داد دیدم بله شاخک جیرجیرک کتاب اون قرمزه. سوال اول که سوخته بودم همه حواسمو جمع کردم جواب بعدی رو بدم آبروم جلوی بچه نره.... سوال دوم این بود چه حیوونیه سیاه و سفیده و از دمش گاهی بوی بد میده! خوب اینو می دونستم فوری گفتم راسو گفت نه باید انگلیسیشو بگی..... ای خدا چکار کنم بازم سوختم چون که نمی دونستم راسو میشه:Skunk
نتیجه گیری اخلاقی اینکه برم زبانمو بخونم جلوی بچه کم نیارم..
پانویس: بزودی یه پست از فروشگاههای اینجا می نویسم اینروزا وقتی میرم خریدعکس هم می گیرم.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.آيا شما از ابتدا براي استان آلبرتا اقدام كرديد و آيا اگر ما از ابتدا براي اين استان اقدام كنيم در مدت زمان انتظار تاثيري دارد؟
متشكرم .

مریم گفت...

ما از ابتدا برای اونتاریو اقدام کردیم و فکر می کنم استانی که در ابتدا انتخاب می کنید روی مدت زمان انتظار تاثیر داشته باشه.
به نظر من سایت رسمی مهاجرت کانادا http://www.cic.gc.caرو خوب مطالعه کنید و برای اطلاع از زمان انتظار استانهای مختلف با یک وکیل مهاجرتی مشورت کنید.

ناشناس گفت...

they are amazing.sometimes they ask easy questions but you can't answer them.my daughter asks me differnt questions about different subjects in farsi but i don"t know what to answer.

ناشناس گفت...

سلام
اتفاقا شايد ربطي به اين موضوع نداشته باشه ولي اين قضيه منو ياد اون فيلي انداخت كه تو تاريكي بودو هر كي لمسش ميكرد و يه جوري تعبيرش ميكرد
دقيقا خوندن اين داستان مصادف با تعريف داستان فيل براي چند تا از مديرانمون بود

در هرحال هرچي بدونيم احتمال زياد لز بچه هامون عقب تريم

سين ميم

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...