۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

موج سواری

هرکسی فکر می کنه زنها باید روحیه ثابتی داشته باشند اشتباه بزرگی می کنه. واقعا طبیعت زن به خاطر شرایط جسمی یا هرچی که هست این ثبات روحی رو نمی پذیره واین حقیقتیه که هم زنها باید درباره خودشون بدونن و هم مردها درباره زنانی که باهاشون ارتباط دارن خوبه متوجهش باشند.اینو گفتم که اگه این جمله رو شنیدین که" بدون دلیل تلفنمو خاموش کردم حوصله هیچ کسی رو ندارم"... یعنی تا اطلاع ثانوی در می نیموم موج سینوسی قرار دارم حالا به نظر من موج سواری روی این شکل موج هنره.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

یک وقتهایی گیر میدادم به تاریخ هجری به بعد و اینکه چرا باید یک سری خرافات و اعتقادات مزخرف، هنری مثل نگارگری و صورتگری رو اینقدر تحت الشعاع خودش قرار بده تا اونجایی که ما نتونیم در تاریخ هزار و چهارصد و اندی ساله اخیرمون صحبتی از این نوع هنرها بکنیم مگر از اواخر صفویه به بعد و اونهم با حدود و صغور عجیبی که باعث شده تاریخ مصور این مملکت خیلی ضعیف و سطحی باقی بمونه !،ایضاً مجسمه سازی و سایر هنرهای تجسمی که به نوعی به نقشی از انسان ارتباط داره،تو این سفر اخیر فرصتی پیش اومد که بفهم که ساختارهای منجمد و چارچوبهای بی منطق هنوز هم می تونند جلو تواناییها و استعدادهای ایرانی رو به دلایل مختلف بگیرند و ایرانی در بدو ورود به یک جامعه غیر ایرانی،از یک سری دانشها و تواناییهای ابتدایی آن جوامع بقدری دور نگه دارند که به نوعی عقب مونده محسوب بشود!،این چرت و پرتهایی که در مورد ورزشهای آبی و شاخه های متنوع آن در جمجمه های خالی از همه چیز این آقایون رسوخ کرده و ما ایرانیها رو در وطنی با این همه ساحل زیبا و شنی که در بسیاری از نقاط آن می شود موج سواری کرد،اسکی روی آب و واترموبیل و کایت سواری و اسکی بر روی آب هم زمان و سایر مخلفاتش هم به جای خودش!،به آدمهایی تبدیل کرده که بسیاری حتی شنا هم بلد نیستند و اکثر خانمها ایضاً!،و مثل سایر ممنوعیتهای بی دلیل بخشی از توانایی ما را محدود کرده...
خوش به حال اونااااااااااا

ناشناس گفت...

من که نفهمیدم نظر شما چه ربطی به نوشته من داشت؟ من در مورد حالات متغیر روحی خانوما نوشته بودم و نه ربطی به موج سواری ونه تاریخ ایران و نه دوران صفویه داشت .... به هر حال مرسی از کامنتی که گذاشتین

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...