۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

قصه مرغان و کوه قاف

قصه را كه ميداني؟
قصه مرغان و کوه قاف را
قصه رفتن و آن هفت وادی صعب را
قصه سیمرغ و آینه را
قصه نیست، حکایت تقدیر است که بر پیشانیم نوشته اند.
اما چه کنم با هدهدی که از عهد سلیمان تا امروز ، هر بامداد صدایم می زند..
و من همان گنجشک کوچک عذر خواهم که هر روز بهانه ای می آورد.
بهانه های کوچک بی مقدار..
بهار که بیاید دیگر رفته ام.
و پری به یادگار برایت خواهم گذاشتم...

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...