۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

از یک جهان سومی

بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی....داستان کیفیت زندگی و "رشد" آدمها در جاهایی که " جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست ...از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی...
در همان گوشه دنیا که "جهان سوم" نامیده میشود، شادی های کودکی درجه سه است ، ولی دغدغه ها جدی و درجه یک... شادی کودکیمان این است که کلکسیون " پوست آدامس" جمع کنیم...یا بگردیم و چرخ دوچرخه ای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم... توپ پلاستیکی دو پوسته ای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچه های خاکی فوتبال بازی کنیم... اما دغدغه هایمان ترسناک تر بود...اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی ات خط بزند... تکلیفهای حجیم عید .... یا کتابهایی که پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انار میداد...اینکه از امروز که 15 سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسه ات دراز بکشی و تا هجده نوزده سالگی همانجا بمانی... بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزینه ای" ، آینده تو ، شغل تو ، همسر تو و لفب تو را تغیین کند.... تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری...
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشود... اینکه در سال چند بار لبخند میزنی...در روز چند بار گریه میکنی...راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند... و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست...
در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم میتواند براحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد...در این دنیا "سلام " به غریبه و بی دلیل، نشانه دیوانگیست... لبخند بی جای زن هم دلیل فاحشگی اوست...
گاهی فکر میکنی که به سرزمین جهان اولی ها مهاجرت کنی تا از جهان سومی بودن رها شوی...اما میفهمی که با مهاجرتت شادی ها، دغدغه هاو معیارهایت هم با تو سفر میکنند... گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه "تو " جهان سوم را درست میکنی؟

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...