۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

من ترا در تو جستجو کردم نه در آن خوابهای رويایی

اولین و مهمترین چیزی که فکر می کرد باید در جریان باشد قسمتی از کتاب شازده کوچولو بود بنابراین اولین مکالمات در مورد آنجایی بود که شازده کوچولو به روباه بر می خورد و روباه از او می خواهد که اهلیش کند.. شازده کوچولو می گوید " من پی دوست می گردم" و اهلی شدن یعنی چه و روباه می گوید یعنی ایجاد علاقه کردن.تو الان یک پسر بچه های مثل صدها هزار پسر بچه دیگه و من یک روباهم مثل صدها هزار روباه دیگه ... نه تو احتیاجی به من داری و نه تو به من.. اگر تو مرا اهلی کنی هردوتامان به هم احتیاج پیدا می کنیم تو واسه من میان همه موجودات عالم موجود یگانه ای می شوی و من واسه تو.
شازده می گوید کم کم داره دستگیرم می شود یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد
..
و داستان را گفت و گفت تا به آنجا برسد که شهریار قصه روباه را اهلی کرد و لحظه جدایی نزدیک شد
روباه گفت نمی توانم جلوگریه ام را بگیرم و شهریار بگوید اگر اجازه بدهی که اهلیت کنند باید انتظار داشته باشی که برایشان اشک بریزی.. و روباه بگوید ولی تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی

حالا که فکر می کند می بیند ای کاش آن داستان را از اول برای او گفته بود.. همیشه همینطور بود و ماجرا را از آخر شروع می کرد وقتی کسی را نمی شناسی باید از اول نقاشی فیل در دل ماربوآ را به او نشان بدهی.. اگربگوید این نقاشی یک کلاه است چاره ای نیست جز اینکه خودت را تا حد او پایین بیاوری و دیگر با او از جنگلهای بکر و دست نخورده و یا ستاره ها حرف نزنی


هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...