۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد

منم مثل همه متولدین خرداد وقتی کتاب داستان می خونم حتما میرم تهشو نگاه می کنم ببینم آخر قصه چی شده..  بعد نوشتنم هم همینطوریه..راستش این نوشته رو کلی می خواستم آب و تاب بدم ولی بزارین همین اول آخر قصه رو بگم: من یه کار خوب مرتبط با رشته ام پیدا کردم و خیلیییی خوشحالم.. یعنی بعد اینهمه زحمت و درس خوندن حالا یه نفسی کشیدم:)  آخیششش حالا که اصل قضیه رو می دونین میریم سراغ نمایشنامه:

پرده اول :
محل: همینجا (کنادا) 
زمان : چند روز پیش
ساعت ده صبحه و من با لباس رسمی اومده ام برای مصاحبه کاری. اسم اونی که  می خواد باهام مصاحبه کنه آقای تری هارپره (دیروزش تلفنی باهام حرف زده و قرار امروز رو گذاشته) . به خانم منشی شرکت میگم که من اومدم و با تری قرار مصاحبه دارم. منشی به آقای هارپر زنگ می زنه و او از اتاقش میاد بیرون اسمم  رو میگه و با لبخند با من دست می ده و به سمت اتاقش راهنماییم می کنه و صندلی برای نشستن تعارف می کنه. میبینم که رزومه ام جلوشه... سوالاتی در مورد سابقه کاریم و درسی که در کانادا خوندم  به پروژه ای که در طول تحصیلم انجام دادم و مرتبط به این کار هست خیلی توجه می کنه   (هیچ سوالی نه در مورد مذهب می کنه نه در مورد خانواده نه هیچ مورد خصوصی دیگه) میگه من از سابقه کاریت و معدل خوبی که در این دوره داشتی تحت تاثیر قرار گرفتم و خوشحال میشم با ما همکاری کنی( من در حال ذوق مرگ شدنم همینجا)... بعد شروع می کنه در مورد کاری که قراره انجام بدم میگه... به صورت فنی در مورد کار صحبت می کنه با همه جزییات. بعد هم مورد حقوق و مزایایش .. یه ربع بعد منو میبره جایی که باید کار کنم رو بهم نشون می ده حتی جایی که می تونم ناهار بخورم یا برای خودم قهوه بریزم حتی دستشویی رو نشونم می ده! بهم میگه هر موقع خسته شدی برای قدم زدن و یا احیانا سیگار کشیدن می تونی بری بیرون .. بعد هم قرار داد و یک سری کاغذهای دیگه رو میاره برای امضا و در مورد آموزشهایی که اول کار برام در نظر گرفته اند میگه و برنامه اونا رو بهم می ده و در تمام این مدت من ذره ای احساس ناراحتی و معذب بودن نمی کنم...

حالا بزارین بنا به عادت گذشته بزنم به صحرای کربلا...
پرده دوم :
زمان: چندین سال قبل وقتی مثلا بنده بیست و چند ساله بودم و با یه مدرک مهندسی (عمرا بگم چند سال قبل که سنمو بدونین:))
مکان: ایران نازنین خودمون و بازم موقع مصاحبه کاری 
سر ساعت در اداره دولتی مربوطه حاضر میشم.. منشی می گه منتظر بشینم و یک ساعتی که می گذره منشی اشاره می کنه که برم توی اتاق حاج آقا.. سلام می کنم ..حاج آقایی که جای مهر روی پیشونیشه  همینطور که پشت میز نشسته سرش هم بلند نمی کنه و جواب سلاممو می ده... نمی دونم بشینم یا همینطوری وایسم (به خودم فحش می دم که چرا بی عقلی کردم و بدون چادر اومدم )..چند دقیقه ای که می گذره سرشو بلند می کنه و میگه بشینید...
ازم می پرسه آیا پدرت دراین شرکت کار می کنه؟ جوابم منفیه.. بعد می پرسه آیا به حجاب به عنوان یک اصل اسلامی معتقدم؟جوابم مثبته.. با شیطونی خاصی می گه جلوی پسر عمه و پسر عمو که دیگه حجاب لازم نیست! لجم گرفته که بعد نود و بوقی بینش اسلامی خوندن مارو اینقدر ببو حساب می کنند دندونامو به هم فشار می دم و میگم نخیر جلوی اونا هم حجاب دارم.. میگه تشهد نماز رو بخوان ببینم! و من می خوانم و بدین ترتیب کارمند ج.ا. ایران میشوم...


پانویس: با این مدرک کانادایی خوشبختانه یکی دوماه بیشتر طول نکشید که کار پیدا شد وگرنه بنا به عادتی که می شناسید بازم قاط می زدم ناجوور..

۲۲ نظر:

ناشناس گفت...

مبارک باشه.خیلی خوشحال شدم.امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی..خیلی عالیه
سمیرا

مریم گفت...

ممنونم سمیرا جون.. لطف داری عزیزم:)

شادی گفت...

فکر میکردم فقط من اول آخر کتابو میخونم....پس تنها من اینجوری نیستم.
خیلی خیلی خیلی تبریک میگم و خوشحالم براتون مریم جون.ایشالا همیشه موافق باشید.

ناشناس گفت...

Mobarakeh Maryam khanoom. rastesh man ham hamoonjori keh shoma karmand shodid karmand shodam ba in tafavot keh az man hamayeh namaz ro porsid akahresh digeh mikahstam yeki bezanam tooyeh dahaneh khodam. Fekr konam yaroo motovajeh asbaniyateh man ham shod.

ناشناس گفت...

ratsy ghabli man boodam
Reza-BC

ما و کانادا گفت...

سلام مریم جان...یه دنیا تبریک!!!!
منم دارم توی یک کالج درس میخونم به امید اینکه بعدش سریع کار پیدا کنم! عاشق کار توی یک محیط کانادایی هستم چون تجربه کار داوطلبانه را دارم، میدونم چه محیطی هست...بازم تبریک

گانگ گفت...

نبریک فراوان. بسیار خوشحال شدم. امیدوارم که در کار جدید هر روز موفق تر باشید.

مژگان گفت...

دوست خوبم برات بهترینها را آرزو می کنم.به امید روزهای بهتر.

ناشناس گفت...

تبریک می گم مریم جان تو شایسته بهترین ها هستی. تولدت هم مبارک باشه
سارا

پیرفرزانه گفت...

مریم جان
اول :مبارک باشد کار جدید .
دوم : عمرا اگر بتوانی از این حاج آقا ها که ماداریم آنجا پیدا کنی . چون دستت به گوشت نمی رسد می گویی بو می دهد. خبر نداری حاج آقای قبلی با 150 کیلو رفته جایش یک حاج آقای لاغر آمده که به امید خدا تا سال آینده پروارش می کنیم و می فرستیم برایتان تا به راه راست هدایت تان کند.
سوم : آخه عزیز دلم اگر اینجا می خواستند همه جا را نشان دهند و درست و حسابی راهنمایی ات کنند که دیگر هیجان کشف راه های فرار از اداره و خروجی های مخفی بی معنی می شد.

لاله گفت...

باز هم تبریک میگم مریم جون. امیدوارم تو کارت هر روز موفق تر باشی، و البته با پشتکاری که داری مطمئنم همینطوره.

شب از خورشید شب مهاجر گفت...

تبریک مخصوص من رو پذیرا باش همسایه. امیدوارم تو تمام مراحل زندگیت موفق باشی. منکه بدون درس خوندن کار مرتبط با رشته ام رو پیدا کردم باز هم تصمیم دارم برم درسمو ادامه بدم.شیرینی فراموش نشه مریم عزیز

امیر حسین گفت...

خدا رو شکر . داره به سرم میزنه که منم بشینم درس بخونم . فقط ایندفعه میخوام یک چیزی بخونم که اینجا بکار بیاد و از توش بشه پول در آورد .

مریم گفت...

شادی جان
پس تو هم ته کتابا رو زودتر می خونی؟؟ من فکر می کردم باید موضعو به دکتر بگم شاید مرضی چیزی باشه حالا خیالم راحت شد چون مطمئنم تو سالمی:))

رضا جان
ممنونم.. اولا شما کجایی؟ غیبتهات زیاد شده می دونستی؟:)) اون مصاحبه کل نماز واقعا فاجعه بوده ها! وای فکر کن آدم همینطوری که سیخ نشسته بخواد پشت سر هم رکوع و سجده و قنوت و همه رو بگه.. اصلا اینا با حرکات بدن به یاد آدم میاد.. من که همینطوری همیشه ترتیب قنوت و رکوع رو قاطی می کنم... بعد هم تو دو تا کلمه اشکال دارم یکی روزه یکی وضو ( گاهی میگم ووضه و روزو:))
بعدش هم ما دیگه دست خط شما رو نشناسیم که باید بریم بمیریم که:)

ما و کانادا
دوستای عزیز براتون آرزوی موفقیت می کنم.. محیط کالج (برای من البته) چون با بچه های کم سن بود زیاد جالب نبود ولی محیط کاری آدمهای با سن بالاتر و از ملیتهای مختلف هست و فکر کنم بهتر باشه.

گانگ عزیز
ممنونم.منم متقابلا برای شما همین آرزو ها رو دارم.

مژگان عزیز
ممنونم:) خیلی لطف دارین.

سارا جونم
مرسیییی:) فدات شم دوست عزیزم

فرزانه جان
سلااام:) ممنونم عزیز دلم.. لطف دارین.. یعنی اون حاج آقا قبلیه رفته الان؟ وای چه حیف خیلی جیگر بود به خدا:)) به همه بچه ها خیلی سلام برسونید. راستی من لینک وبلاگگ شما رو چرا نگذاشتم اینجا ببینم تازگی چی نوشتین؟

لاله جون
ممنونم خیلی لطف داری.. یادته یه بار گفتم تا کار پیدا نکنم احساس موفقیت نمی کنم؟ واقعا قضیه کار پیدا کردن برای من داشت ناموسی میشد کم کم:))


شب عزیز همسایه های نازنین
ممنونم از لطفتون:) اصلا قانون خاصی نداره که آدم چطور می تونه موفق بشه و بتونه زندگی عادی داشته باشه اینجا.. پیشینه آدمها ؛ سطح زبان انگلیسی؛ رشته تحصیلی و حتی سطح اعتماد به نفس آدم در مواجهه با محیطهای جدید خیلی موثرند و از یک نفر به دیگری فرق داره. نمی دونم این راه که من رفتم بهترین راه بود یا بدترین.. . الان تقریبا راضیم از درس متفاوتی که خوندم.

امیر حسین جان
رشته شما که خیلی عالیه... راستی فیس بوک که جواب ندادین؟ نکنه من برای یکی دیگه درخواست فرستادم؟

مهران گفت...

سلام
تبريك ميگم. درس رو قراره ادامه بدي يا ميخواي فعلا كمي استراحت كني؟
جالب بود. سلامت باشين.
با احترام

مریم گفت...

آقا مهران عزیز
هیچ کدوم! درس که اصلا... استراحت هم نه.. گفتم که فعلا یه مدتی می خوام کار کنم تو این رشته ببینم چطوره.

نرگس گفت...

سلام مریم جون تبریک فراوان مرا پذیرا باش خانمی خیلی خوشحال شدم

maha گفت...

سلام خیییییییییییییییلی مبارکه . امیدوارم همیشه موفق و شاد باشی. دیدی گفتم همه این چیزا زود می گذره و می افتی تو ریل. خدا کنه همه ایرانی های مهاجر زود راهشونو پیدا کنند. ضمنا ما منتظر شیرینی هستیم

مریم گفت...

نرگس عزیز
ممنونم خیلی لطف دارین:)

مها جان
باور می کنی اون حرفت تو گوشمه؟ امیدوارم همینطور باشه و من بتونم از پس همه چیز بر بیام. قربونت برم شیرینی رو شما بگو چطور میشه داد؟

Shouka گفت...

هووررراااااا
خیلی خوشحال شدم. انگار من یه کار پیدا کردم. چند بار از طرف من خودت رو ببوس. آفرین.

مریم گفت...

ممنونم شوکا جون
حالتون چطوره؟ کار کانادا در چه حاله؟

Shouka گفت...

ما در حال کپک زدنیم

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...