۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه؟


دلم از موندن در پشت کیبورد گرفته! انگار نوشتن داره از یادمون میره کم کم...شعری که دوست داشتم رو دستی نوشتم- گرچه ریز نوشتم همه شعر جا نشد- آخر شعر (که من خیلی دوست داشتم) این بود:

ای بهار ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام








۱۵ نظر:

از دیار نجف آباد گفت...

ای جان مریم خانم
میشه به اون دلتون بگید بی زحمت بیشتر از کیبورد خسته بشه. آخه هم شعرتون ما رو برد به اون دور دورا... و یادی کردیم از روزهای جوانی و آخرین معشوق رویایی مان !!! چیه؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟ مگه ما دهاتی ها دل نداشتیم؟... بیخیال میگفتم:

این عکسهاتون هم که یکی از یکی دیگه محشرتر بودند. واقعاً چه ظرافتی؟ چه دقتی و بهتره بگم با چه عشق و حوصله ای اینهمه ظرافت و زیبایی شکل گرفته اند!!؟ در ورای ذهن من، عشق همیشه عرفانی و ابدی و پیچیده و معجونی دست نیافتنی تعبییر شده که باید فقط شیخ صنعان وار دین و آبرو را بخاطر آن به باد داد و مجنون وار از عشق لیلی دیوانه ی بیابانها شد...

درحالیکه در همین مجسمه ها، می توان عشق تراشکار را کاملاً دید؛ که به خلق زیبایی منتهی شده؛ ولی زیبایی که عمری کوتاه و گـُل وار دارد و با دمیدن خورشید بهاری؛ به ابدیت پیوسته باشند. مهم معنی جدید عشق و به نمود پیوستن آن است و بس. مهم زنده بودن عشق و خواهش است و آنچه که به دل مــی نـشـیـنــه. کاری که مطلوبمان است و دلخواسته ها رو، ولو دست نیافتنی، درونمان زنده و جاودان میکند.

ووی من چرا افتادم به وراجی و نمیرم پــــی کـــارم!؟ بهرحال دستتون خسته نباشند که بعد از نود و بوقی، تونست خودکار رو بچرخونه. من یکی که اگه دستخطم رو بذار توی آفتاب، راه میفته.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

رز گفت...

چه عکس های قشنگیه مریم جون . بنفه؟
شعر زیبایی بود . معلومه دلت گرفته.راستی خوش خطی ها!!!!

ناشناس گفت...

Salam dokhtar amoo

fekr konam in mojasameha ba ghaleb zadan!

مریم گفت...

آقا حمید عزیز
واله چی بگم ! خیلی قشنگ نوشته بودید.. هم وقتی از معشوق رویایی نوشتید هم تعریف ساده عشق از انجام آنچه "دلخواسته مان است" ... ولی جدا حیفه با گرم شدن هوا این عشق.. ببخشید این مجسمه ها آب بشن...

مریم گفت...

رز نازنین
نه عزیزم این مجسمه های یخی تو کالجمونه (فورت مک موری).. نه زیاد خوش خط نیستم ولی از بس با کامپیوتر فقط نوشتیم داره نوشتن (مخصوصا فارسی) یادمون میره.

مریم گفت...

چطوری پسر عموی عزیز
درست نمی دونم! ولی کلی وقته میبینم که چند نفر روی اینا کار می کنند. اره برقی و اینا هم داشتند. راستش هفته قبل تازه دیدم اهههه!! چه چیزایی اینا درست کردند! قبلش دقت نکرده بودم دارند چکار می کنند.

sharifeh گفت...

مریم جان ایده خیلی‌ جالبیه که با خط خودت بنویسی‌ ولی‌ یه کمی‌ درشت تر بنویس تورو خدا، من که چشم نتونست ببینه!از عکسایی که گذاشتی‌ حظّ بصری کردم :*

ممنون

غزلک گفت...

خیلی جالبه واقعا ایده دستخط.حیف من خطم بده ;(

ava گفت...

maryam jan che shere ghashangi! che khate khoshi!
axa ham mareke bood.
baz ham az in kara bokon.

Unknown گفت...

رسیدن به خیر:) چه کالج با صفائی! ممنون از شعر زیبات و عکس ها

مریم گفت...

شیرین جان
:) من با خط معمولی (یه ذره فکر کنم کلا ریز می نویسم) نوشتم وقتی اسکن کردم گذاشتم دیدم شده مورچه! دفعه دیگه بزرگتر می نویسم.

غزلک آی غزلک
خواهش :) تو حالا خطتو بزار ما باید بگیم بده یا خوبه!

آوا جان
سلااام و احوالات؟ وروجک خوبه؟ درسها خوب پیش میره؟

نسیم جون
نگو با صفا تو رو خدا! اینجا که همه چیز یخ زده است! همین امروز همچه برفی اومد که فکر کنم مجسمه ها همشون رفتند زیر برف:))

ناشناس گفت...

Rasty dokhtar amoo
chy shod keh deletoon gomrah shod? doosteh bad hatman? Regards
Reza-BC

مریم گفت...

هی هی اژ رفیق ناباب داداش!

sharifeh گفت...

پس کی آپ میکنی دوستم؟؟

مریم گفت...

شیرین جونم
فدات شم عزیزم.. چند بار اومدم و این کلمه " دوست" رو نگاه کردم :) خل شدم به نظرت؟:))

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...