۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

تو مسافرتش"گاو" افتاد

روزی که اینجا رو خوندم یکی تو مسافرتش "گاو" افتاده با خودم فکر کردم مگه میشه گاو با اون عظمتش بیفته تو مسافرت یکی! ولی الان فهمیدم بعله میشه .. خوب هم میشه. تو مسافرت بابام گاو افتاد.چطور؟ با خانوم آشتی کرد و بعد هم تصمیم گرفتند با هم بیان و بعد هم خانوم تشخیص دادند اینجا جای خوبیه برای سرمایه گذاری و خونه خریدن. می خوان بیان اینجا اینقدرررر وایسن تا بتونن یه خونه مناسب بخرند و اجاره بدن.
یعنی شما تصور کن!!! اینجا ته ته دنیاست به خدا.. یعنی اگه یه ذره ما بریم اونورتراز لبه دنیا پرت میشیم پایین. حالا ببین اینجا هم باید اون آدمو تحمل کنم.

۱۳ نظر:

Golbarg گفت...

Dige azizam, in havooooo baazi ha tabiee hastesh! be khodet nagir!

sunshine1276 گفت...

chi bgim vala
shans nadarin ha

hamid1385 گفت...

سلام
فقط گفتم که حلالم کنی خواهر!!!
ترو خدا ببخش ولی نمیدونم چرو با خوندن این پستت آنقدر خندیدم که به سرفه افتادم.
راستی اسم پست قبلی ات چی بود؟ بدجنسی بده؟ خوش جنسی خوبه؟ اصلاً ولش کن.
شاید من هم همینروزها برات بنویسم که چی میخواستم و چی شد.
بهرحال شاید حکمتی هم توشه؟ لابد سفیدی به موهای سرتون بهتر میاد؟ ولی خوب میشه، دل بد نکن.
ارادتمند حمید از دیار نجف آباد

Diary Of A Stranger گفت...

ای بابا! چی فکر می کردی چی شد!

mojdeh گفت...

وای که چه قدر خندیدم از دستت، عجب گرفتاری یه ها
:))))))))))))))))))))))

RS232 گفت...

امیدوارم که بهتون خوش بگذره

مریم گفت...

مریم جونم...اممم...تو که همیشه سرت شلوغهبا درسات..که بتونی مدام پیش خانوم بابات باشی.. .تازه..یه جنبه مثبت داره..اونم..اینکه بابات نزدیکه...خانوم بابات هم بی خیال...بهش فکر نکن..:*****

مریم گفت...

گلبرگ جان
خوب گفتی هوو بازی:) وگرنه اینهمه جا..

sunshine
آره فکر کنم ربط به همون شانس داره که ما:( اصلا بیخیال

حمید عزیز-از دیار نجف آباد
آخر و عاقبت بدجنسی همینه دیگه:) من از اون غائله به خیال خودم فرار کردم ولی هنوز هم هر از چند گاهی پرش بهم میگیره.

Diary of stranger
کار دنیا همینه. هرچی که فکر کنیم اون نمیشه.

مژده جان
:))

RS232
مرسی

مریم نازنین
آره ولی فقط به تو میگم با بابام هم خیلی وقته غریبه شدم. اون هم همینطور. فقط مسئله یه آدم دیگه نیست. اون غریبگی هم آزارم میده.

محمد گفت...

مریم جان خواهر من اصلا به تو بدجنسی نیومده! آهان اینم نتیجش!))) اما خداییش خییلی بدشانسیه دیگه بری کانادا نزدیکیای قطب بعد دوباره اونی که نمیخواییش بیاد پیشت! خدایاااااااااااااا!)))

سعی کن خوش بگذرونی.اون خانومه هم حتما کلی قصه داره زندگیش.

محمدرضا گفت...

آخر دنیا جالب بود تجسم کردنش! ما که شانس نداریم خودمون رو بندازیم پایین می افتیم دست کره شمالی ها!

ببین یه جزیره هست به اسم گوانتانامو که دست کسی به کسی نمیرسه!

مریم گفت...

محمد عزیز
اون روی منو بالا نیار بگم بیییب خودشو با قصه زندگیش.بییییب بیییب.

محمدرضا
تا حالا فکر نکرده بودم خودمونو بندازیم پایین ..راستی ها خودش یه فکریه..

The Godfather گفت...

سلام دوست عزیز من مدتهاست که از خوانندگان خاموش شما هستم اما این پستو که خوندم دیدم حتما باید یه چیزی بگم
میدونی بهتره بری یه قرصی چیزی پیدا کنی بریزی تو غذاش تا واسه همیشه از دستش خلاص شی آخه جلو ضررو از هرجا که بگیری منفعته تازه از تصمیمش اینجوری بر میاد که از قبل نقشه کشیده بوده تا آسایش تو رو به هم بزنه . به نظرم از اون زنهای بد ذاته.و....ادامه دارد....
نظر منو که خوندی یه کمی دلت خنک نشد؟؟!

مریم گفت...

یعنی بعضی نظرات رو آدم می خونه لذت می بره ها... گاد فادر جان شما 15 سال یه بار هم اینجا بنویسین ما قبول داریم به شرطی که اینجوری باشه. عالی بود:)) بی خود نیست که گفته اند : کم گوی و گزیده گوی!!حالا یه مشورت : مرگ موش به نظرت چطوره؟ اثر می کنه؟ حجم بالاست ها!!

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...