۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

دختری که ستاره شد

بعد از دیدن صحنه حزن انگیز آخرین لحظه زندگی یکی از قشنگترین دختران عالم ،دیگر این یکی از قشنگترین نقاط عالم که دارم در آن زندگی می کنم برایم تنگ شده بود.نمی دونم چند روز طول کشید ولی حالا دوباره کم کم دارم خودمو پیدا می کنم.دارم مرغابی روی دریاچه رو میبینم با 7-8 تا جوجه دنبال سرش ، بوی چمنهای خیس، نسیم خنک و مرطوب..
چشمهایم راروی هم فشار میدم اشک گوشه چشمم را میسوزاند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام،اميدوارم روزي برسه كه در زادگاهمون آرامش و آزادي رو حس كنيم.من كه خيلي اميدوارم...

علی محمودی گفت...

آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیرید این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونی این برادری تنی نیست
موج دستای من و تو دست دریا رو گرفته
عکس تو با سرمه خون چشم دنیارو گرفته

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...