۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

دری وری

"یکی" می گوید: بعضی آدمها حکم "دری وری" دارند. یعنی میان و فقط فکر تورو و روند زندگی تورو به هم میریزن و میرن پی کارشون. بعد هم همون "یکی" باز میگه بپرهیز که اسیر این آدمهای دری وری بشی.. حالا غرض از این حرف چی بود؟ فکر کردین من گیر یک فروند "دری وری" افتادم؟ نهههههه من خودم دری وری شدم!! چطور؟ حالا میگم.. در جریان بیکاری و بیعاری اخیر بنده که لابد در جریانش هستین هی برم و وبلاگ بخونم و نظر بدم و اینا.. تا اینکه به نوشته متین و سازنده RS232برخوردم که فرموده بودند در مواقع صحبت با خانومهای منظور نظر! مثل پسر بچه های 14 ساله اسهال می گیرند و.. تا بیام بفهمم دارم چه غلطی می کنم دیدم نظر نوشتم که آقا دروغ چرا؟ شما که مال این حرفا نبودی... بعد هم به حکم آیه شریفه یه دیوونه یه سنگی تو چاه می اندازه که صد تا آدم عاقل نمی تونن در بیارن دیدم ای دل غافل این دوستمون ناراحت شده؛ بدجوری! و زده به زرد قناری و می خواد از نوشتن خدا حافظی کنه و اینا.. خدایا منو ببخش. چی بگم والله صد بار بین دو انگشت شصت و اشاره مو گاز گرفتم و زدم پس کله ام که خدایا توبه..
پ.ن. کاملا بی ربطه ولی اینجا می تونین BMI یا توده بدنی یا به عبارتی همون چاقی و لاغریتونو چک کنین. من که در رنج نرمال بودم خیالتون راحت این از من:)ولی فکر می کنم ورزش هم هر ازگاهی بد نیستا.. فقط اضافه وزن نداشتن که ملاک نیست آدم لاغر کج و کوله چیه اه اه..

۵ نظر:

RS232 گفت...

این حرفها چیه مریم جان؟ من اصلا از دست شما ناراحت نیستم. می دانم که شما با من احساس دوستی و نزدیکی می کنید و خوشحالم که احساساتتان را همان موقع می نویسید. به نوشتن هم ادامه می دهم دوست عزیز.
برایتان آرزوی خوشی و موفقیت دارم و خواهش می کنم که از این به بعد هم در نوشتن نظراتتان آزادانه و بدون قید و بند عمل کنید

سارا قند تلخ گفت...

مریم جون نکنه توهم بیایی فردا یه پست بذاری که منم دیگه نمیخوام بنویسم و از این حرفها خواهر....

غزلك گفت...

آخ آخ آخ من اینقدر میترسم از این آدما!ینی باید از شمام بترسم؟;)

از دیار نجف آباد گفت...

سلام مریم خانم
البته من حق ندارم در باره ی برداشت دیگران و اینکه ناراحت شده اند یا نه؟ قضاوت کنم؛ ولی تا آنجایی که «آرش» عزیز را میشناسم اصلاً در بند این حرفها نیست و بقول خودش یک تریلی با باری از آهن از روی دنده اش رد شده است و ....
آنچه که من میدانم؛ شروع وبلاگ نویسی آرش عزیز با مسائل مهاجرت بود و همین باعث شد که توقع خوانندگانش از او بیشتر در همین زمینه باشد. همانطور که خودشان گفته اند خستگی شخصی آنچنان اجازه نداده است که در مورد مسائل مهاجرتی تامل داشته و مطلبی بنویسند؛ برای همین زده به صحرای کربلا و زرد قناری.
اگه شد خبرش میکنم که اگه با شما قهره؟ لااقل بیاد بهت بگه که قهره !!؟؟ آخه تا نگه که شما نمیدونید؟ هان؟ بد میگم؟؟
بدرود....ارادتمند حمید

Diary Of A Stranger گفت...

:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...