۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

ارزش عشق در حضور است


همسفر! ( از نادر ابراهيمي).
در این راه طولانی

که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد،

بگذار خرده اختلاف هایمان، با هم باقی بماند

خواهش می کنم !

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت، دوست داشته باشم.

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو، یک آواز را بپسندیم.

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی، و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست. بلکه دلیل توقف است.

عزیز من !

دو نفر که عاشق اند، و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.

و یکی کافیست.

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است.

اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم، که ارزش آن در "حضور" است،

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من !

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.

بخواه که همدیگر را کامل کنیم، نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه، درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم.

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند، نه فنای متقابل.

اینجا، سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست.

سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست.

بیا بحث کنیم.

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.

بیا کلنجار برویم.

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد،

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ،... حفظ کنیم

من و تو، حق داریم در برابر هم قد علم کنیم.

و حق داریم، بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم، بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من !

بیا متفاوت باشیم ...

۶ نظر:

افسانه گفت...

مریم جان ازخواننده های قدیمی ات هستم ولی چند ماه است که نتوانستم وبسایتت را باز کنم الان هم تصادفی از طریق سایت دیگری وبسایتت را پیداکردم و کلی ذوق کردم . ممکن است باز هم نتوانم وبلاگت را باز کنم حالا که فرصت دست داده می گویم :قشنگ می نویسی و بی ریا . در نوشته هایت یک زن توانمند رامی بینم. از خواندن نوشته هایت آرامش پیدا می کنم و یک جورهایی خودم را پیدا می کنم . موفق باشی

افسانه گفت...

مریم جان آدرس وبلاگ دیگرت باز نمی شودو پیغام می دهد که وبلاگ موردنظر یافت نشد نمی دانم اشکال از کجاست.

ویدا گفت...

منمئ خیلی از نادر ابراهیمی خوشم میاد
توقف لحظه مرگ پروانه هاست .

مجتبی گفت...

سلام مریم خانم

بعد از آخرین باری که در وبلاگم کامنت گذاشتین نمیدونم چند بار براتون ایمیل زدم که همه ایمیل هامو بی جواب گذاشتین و آخرش دلم طاقت نیاورد و با فیلترشکن آمدم از طریق این وبلاگ تون از تون خبر بگیرم که دیدم در تمام این مدت می نوشتین بی اینکه حتی یکی از اییمیل هامو جواب بدین....
به خدا نمیدونم چی باید بگم....فقط اینو بدونین اگه من براتون مهم نبودم ولی شما ندیده برام مثل خواهر بزرگتر بودین و مهم هستین...
من وبلاگمو رو به دلایلی که میدونین حذف کردم ولی همیشه به یاد شما و بقیه دوست های وبلاگیم هستم و خواهم بود...
ایمیل من همون قبلیه هست ashkan_mehraby@yahoo.com

فریبا گفت...

مریم جان سلام
سال 2013 هم شروع شد و امیدوارم برای همه مردم دنیا و بخصوص مردم ایران سال صلح و آرامش و موفقیت باشد.امیدوارم روزهای خوبی را تجربه کنید در این سال جدید

مریم-یادگار گفت...

افسانه جان
اول از همه تشکر کنم بابت نظر لطفی که به من داری و عذرخواهی بابت دیر جواب دادن کامنتها... عزیز دلم اون وبلاگ رو به علتی کلا حذف کردم. الان فقط همین این رو دارم.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...