۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

یک شب در کانمور(Conmore)

صبح تویه هوای مه گرفته و بارونی از فورت مک موری راه افتادیم . عصر رسیدیم به کانمور. صد و بیست بار هم وسط راه برای نهار و قهوه و سیگار و قدم زدن و اینا وایسادیم . هرچی بگم توی راه چقدر قشنگ بود کم گفتم. یعنی بهشت رو تصور کنید که پاییزش باشه:) عکسهای همین امروز عصر که رسیدیم به کانمور رو اینجا گذاشتم توی راه تنبلی کردم عکس نگرفتم . فردا صبح کارمون شروع میشه . امشب که همه رفتند دنبال بار و لیکور استورو الواطی. راستی دونا هم اومد و من و اون و یه دختر دیگه ای به اسم سابرینا یه اتاق گرفتیم. اتاقها سه نفره بود.

۱۰ نظر:

The Godfather گفت...

جای ما رو هم خالی کن مریم جان.
خوش بگذره

غزلک گفت...

قشنگه ولی یه جورایی دلگیره

محمدرضا گفت...

عکس ها رو دیدم هوای خیابون های خیس کردم. اینجا 75 درصد تابستونه و 25 درصد پاییز!

فردا صبح که کارتون شروع میشه موفق باشید و خوش بگذره. منتظر گرازشهای بعدی با عکس!

لاله گفت...

واییییی چقدر اینجا خوشکله، واقعا بهشته. نمیدونی چقدر دلم برای کوه و قله مه گرفته تنگ شده. مرسییییییییییی

مامان سامح گفت...

عکس ها تون عالی بود من عاشق این رنگ و هوا هستم
در ضمن ما هم عازم کانادا هستیم و الان در مسکو زندگی میکنیم البته الان در مرحله فابل نامبر هستیم
ممنون میشیم اگه راهنمایی داشته باشید بفرمایید تا استفاده کنیم

Cyrus گفت...

good for you i love Canmore and Banff,i wish i could live in Canmore

مانا گفت...

سلام مریم جونم خوبی؟می بینم وش می گذرونی!
اوناکه رفتند الواطی تو چیکار کردی؟!!!
حتما موندی و نماز شب خوندی!!!!!!!!!!!!!!!1

از دیار نچف آباد گفت...

درود
میخواستم آرزو کنم که هم اتاقی هات «خـُر و پـُف» نکنند؛ ولی دیدم میشه با گذاشتن پنبه در گوش خوابید؛ ولی راه بینی را به هیچ وجه نمیشه سد کرد و باید نفس کشید.

پس خدا کنه خیلی از این آبجوهای کوفتی نخورند که .... بیب...بیب....بیب.... و تا صبح هی نخواند برند دستشویی و هربار رفتنشون مانع خوابیدنت باشه.

البته چه بهتر.... یعنی چه خواب؟.... کلـّی رفتی ایران و آسوده ای.... وخی بشین پا درسهات!!!
پیروز باشید و بدرود...........ارادتمند حمید

آرمان گفت...

چون (!) از اين كوير وحشت به سلامتي گذشته ايد(!) به شكوفه ها به باران برسانيد سلام ما را...

مریم گفت...

گاد فادر جان
مرسی

غزلک جان
آره درست حدس زدی .. اصلا غربت اینجوریه ولی بعد عادی میشه ..الان من زیاد دیگه دلم نمی گیره.

محمدرضای عزیز
چه جالب !! هرگز به این فکر نکرده بودم که میشه درصد تعیین کرد.. اینو به نام خودت می تونی ثبت کنیا واقعا منحصر به فرد بود.

لاله جون
وااای یه جاهایی رفتیم که نگو.. خییییلی قشنگ بود واقعا.

مامان سامح عزیزم
اگه اطلاعاتی داشته باشم حتما در خدمت خواهم بود. مسکو زندگی می کنید؟ چه جالب:) شما فکر کنم مطالبتون خیلی خوندنی باشه:)

سیروس عزیز
کانمور شهر قشنگی و کوچیکه شبیه بنف . اگه دوست دارید امیدوارم بتونین اونجا زندگی کنید:)

مانا جون
منم چه کنم دیگه همه نماز و روزه های قضا شده رو یه جا خوندم همون شب.

از دیار نجف آباد- آقا حمید عزیز
واااای با همون دختره هم اتاق شدم -همون سابرینا بود که گفتم- همون مشکو داره همچنان:)) وای درس که نگو دریغ از یه کلمه چ چ چکار کنم؟:)

آرمان عزیز
:) حتما:)

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...