۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

از مکزیک2

حالا که بحث این شد مکزیکیها چند تا باشن چکار می کنن ( لینک) و تا اینجا هستم و یادم نرفته باید بگم به کل فکر بانک زدن و تیراندازی و دوئل و این چیزا رو بزارین کنار!! اینا هر چند تا باشن فقط میشینن و تکیلا می خورن. جهت توضیح بگم این تکیلا م*ش*ر*و*ب ملی مکزیکه. وبی نهایت هم خطریه . یه چیزی تو مایه های ع*ر*ق سگی دو آتیشه:) از ریشه یه جور کاکتوس می گیرن. اینجا هر چی بخوری آخرش طعم تکیلا می ده. آب میوه.. سس غذا .. هر وقت هم ازت بپرسن نوشیدنی چی می خوری منظورشون اینه که تکیلا رو با چی مخلوط کنیم برات بیاریم .با توت فرنگی؛ شیر موز؛ قهوه و هر چی که دم دستشون بیاد مخلوط می کنن و به خورد خلق الله می دن. عکسهای زیریه کارخونه کوچیک تکیلاست که مارو بردن .

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

از مکزیک1

شنبه با چند ساعت پرواز از یک جای یخ زده یهو پرت شدیم به یک دنیای گرم و آفتابی و شنهای داغ کنار ساحل:) عکس های زیر رو امروز گرفتم. حیف که سرعت اینترنت اینجا خیلی خوب نیست و نمی تونم عکسها رو بزارم(مطمئن هم نیستم عکسها تو ایران باز شن) هفته دیگه برگشتم خونه هم مفصل تعریف می کنم و هم یه فکری باید برای عکس گذاشتن بکنم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

میدونی camouflageمیشه استتار؟ می دونی porcupine میشه جوجه تیغی؟ می دونی quillمیشه تیغ جوجه تیغی؟ می دونی به شاخک حلزون میگن tentacles؟ من هم اینا رو نمی دونم . یادم هم نمی مونه. سه شنبه امتحان اکولوژی دارم و باید بدونم چند تا ازمکانیزمهای دفاعی حیوانات camouflage,mimicry and weapons (استتار؛شکل عوض کردن و اسلحه ) هست. خوب یادم نمی مونه چکار کنم. چی؟مشکل شناسنامه ایه؟ با من بودین؟
پانویس: ترجمه keystone رو تو دیکشنری نتی من میزنه سنگ سرطاق!! پناه به دور.. این دیگه چی چیه.. حس ششمم میگه تو مایه های جونورهای دریایی باشه برم ببینم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

ولنتاین

1-"همیشه سعی کن کار امروز رو به فردا بیندازی":) این جمله ایه که شوهر جان به خاطر رگ و ریشه پدر و مادر شیرازی من به طعنه بهم میگه. ( البته سو تفاهم نشه شیراز که میگم منظورم در و دهاتهای اطرافشه ها نه خود شیراز). جالا من می خوام یه چیزی به این آیه شریفه اضافه کنم: اگه مجبور شدی کار امروز رو به فردا بیندازی ؛ خوب بینداز.. ولی اونو به دست شوهرعزیز نده برات انجام بده. هفته پیش که امتحانهای میان ترم و کوییز و اساینمت از سر و کولم بالا می رفت ؛ در یک کاری از شوهرجان کمک خواستم کمترین نمره عمرمو تو اون تکلیف گرفتم:))

2- این مکالمه من و دختر کوچیکمه امروز صبح:
من: اه بالای ابروت چی شده؟
اون: Boys and girlsداشتند runningمی کردند Carter's head خورد به اینجا by accident
من: مامان جون وقتی فارسی حرف میزنی وسطش کلمه انگلیسی نباید بگی
اون: خوب من Too youngبودم وقتی از ایران اومدیم:)
3- دیروز هم به اعتراض سمبلیک به اذیت و آزار کودکان یکی یه دونه سوت به بچه ها دادند یعنی اگه تو خونه پدر و مادر اذیتتون کردند شما هم می تونین صداتونو به گوش بقیه برسونین. حالا خوبه بهشون گفتن الکی سوت نزنین .صداش وحشتناکه
4-راستیییییی ولنتاینتون مبارک:)) صبح رادیو اینجا داشت می گفت " هوای بسیار خوب دو نفره ایست NO warm,No Cold و هوا همینجوری عالی می مونه تا چند روز آینده و می تونین در روز ولنتاین با عیال مربوطه پیاده روی خیلی مفرحی داشته باشین ( حالا 7 درجه زیر صفره ها!!)

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

ایگلوی ما هم درست شد

توی اون تپه های برفی که هفته پیش درست کرده بودیم سوراخ کردیم. راه ورودیش کمی باریکتر و داخلش بازتر بود جوری که دو سه نفر می تونستن توش بنشینند یا بخوابند. معلممون توضیح داد اگه روزی روزگاری توی بیابون در سرمای وحشتناک گیر کردین این تنها راه زنده موندنه. داخل ایگلو هواحدود صفره و بوی رطوبت زمین و خاک آب خورده رو میشه حس کرد.






۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

ایرانی هایی که خارج زندگی می کنند گاهی خیلی از اجتماع به دور میفتند. مخصوصا تو یه شهر کوچیکی مثل اینجا که یک اجتماع کوچیک ایرانی هست.بعضی ها ارتباطشون میشه با همین اجتماع کوچیک ایرانی و هی تو همین می چرخن.. حرفها تو همین محدوده میشه. حتی حسادتها و چشم و هم چشمی ها هم تو همین محدوده میشه. خیلی همه به هم کار دارند. تو این شهر اگه کار نکنی یا درس نخونی خیلی وقت اضافه داری چون زیاد جایی برای وقت گذرونی نداره و در نتیجه همش میشه خاله زنک بازی و کار به کار اینو اون داشتن و پشت سر هم حرف زدن. این حرفا که میگم به خاطر تلفنیه که دیشب داشتم با یه خانومی از دوستای اینجامون. یک ساعت هم بیشتر طول کشید. حالا من هم امروز میان ترم بیولوژی داشتم و واقعا دلم می خواست دو تا بخش رو یک کمی بیشتر بخونم. اونم همینجوری داشت از این و اون می گفت. من در این مواقع آدمی نیستم که روم بشه حرفهای طرف رو یه جایی قطع کنم یا بفهمونم بی علاقه ام به این گفتگو... می دونم این ضعف بزرگیه ولی واقعا نمی تونم. گیر میفتم و فقط حرص می خورم.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...