۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

چند تجربه

امشب رسیدیم خونه خودمون. همه خوشحالیم. اول می خواستم همه ماجراهای سفر رو تحت عنوان سفر نامه ایران بنویسم ولی راستش پشیمون شدم! چرا؟ اول اینکه فکر کردم احتمالا مجبور میشم هی بگم ایران اینجوری شده اونجوری شده گرونیه؛ ناامنیه؛ مردم بد شدند... دیدم بالاخره ایران وطنمونه؛ همه بهتر از من خوب و بدشو می دونند و اگه کسی اینجا رو می خونه احتمالا برای اینه که بدونه اینجا چه خبره و اصلا ازبازگو کردن بدی ها یه جورایی خوشم نمیاد و دومین دلیل هم صد البته خوب تنبلیه... البته شاید تجاربم رو بگم... اول که اومده بودم کانادا فکر می کردم برای اینکه با مردم بتونم گپ معمولی بزنم غیر از اینکه که باید انگلیسیم خوب باشه باید حرف هم مشترک داشته باشم باهاشون. مثلا باید بدونم چی براشون مهمه و حرفای معمولی حول چه موضوعاتی می چرخه ولی هرگز فکر نمی کردم روزی برسه که من در فارسی حرف کم بیارم ! خدمتتون بگم که یکی دو روز اول در ایران هرچی تمرکز می کردم می دیدم انگار از حرفهای اطرافیان زیاد سر در نمیارم بعد فهمیدم علت اصلیش اینه که من سریالهای "فارسی وان" رو نمی دیدم!!! بعله درست فهمیدین فعلا اگه می خواهین مثل من مثل آدمهای از پشت کوه اومده هاج و واج به مردم نگاه نکنید قبل از رفتن ایران عوض هزار تا کار غیر ضروری یه کمی بشینید این سریالها رو ببینید که از نون شب واجب تره والاه. خوب دومین مورد حیاتی هم دیگه خودتون می دونید دیگه ... مبادا کیف دنبال خودتون بکشید و ببرید تو خیابون. پول -که مطمئننا زیاد لازمه همراه داشته باشد چون برای یه خرید هله هوله از سوپری سرکوچه حداقل 40-50 تومن باید همراهتون باشه- رو می تونید در هر سوراخ سنبه ای که خودتون می دونید در لباسهاتون پنهان کنید و موقعی که می خواهین پول چیزایی که خریدین در بقالی و چقالی بدین دیگه چی بگم روم به دیوار از هر جایی که می دونین پولها رو در بیارین ولی کیف نیرید. سوم اینکه هی سعی نکنید برای سوغاتی سلیقه به خرج بدین و چیزای گرون بخرین هرچی بخرین مورد لعن و نفرین الهی قرار خواهید گرفت و تا اطلاع ثانوی گوشت نازنینتان زیر دندان حداقل پنجاه درصد فامیل شوهر قرار خواهد گرفت .. حالا بقیه تجارب بمونه برای بعد...

۱۹ نظر:

شایا گفت...

:))
سلام مریم جون. خووبی؟ در اولین فرصت بهت زنگ میزنم!!!
کلی حرف!!!
اول اینکه شدیدا میخوام بدونم نتیجه ی سوغاتی هاتون چی شد؟ مامان من که کلی سوغاتی خریده که واقعا نمیدونم ما چقدر لعنت خواهیم شد؟!
دوم اینکه نمیدونییی یکی از دوستام میگفت دوست صمیمیش دو ماه پیش ایران بوده بعد که برگشته کل صورتش کبود و داغون بوده! ازش پرسیده چی شده؟! گفته ایران موتوری اومد کیفم رو بزنه مقاومت کردم شروع کرد کتک زدنم و مشت و لگد! و بعد هم کیفم رو زد و رفت!!! گفتم وای خدا! تو یه تابستون دو نفر هر دو فقط از کانادا رفته این اتفاق افتاده و به گوش ما رسیده یعنی چقدر واقعا این اتفاق زیاد شده تو ایران؟!!!!
آدم استرس میگیره بخدا.
نصیحتت درباره ی سریالهای فارسی وان خوب بود میدونی که دوست ندارم ولی سعی ام رو میکنم چشم :))

The Godfather گفت...

مریم جان از نگرانی درمون آوردی.
انقدر بدم میاد از این فارسی وان که حد نداره.متنفرم ازسریالهای آمریکای لاتین.آخه نیست آقایون رفتن ونزوئلا با آمریکای لاتین طرح رفاقت ریختن.سریالهای فارسی وان همش محصول آمریکای لاتینه!!
یکی از مهمترین دلایل سرکوب سبزها هم جلب توجه مردم به فارسی وان بود!!
به هر حال امیدوارم که به روال عادی برگردی و از تنبلی در بیای و هر روز واسمون پست جدید بنویسی.
تو این مدت خیلی نگران بودم و تقریبا هر روز یه سر بهت میزدم.
تا ابد شاد باشی

ناشناس گفت...

منم موافقم.

محمدرضا گفت...

فکر کنم خیلی خوش گذشته اینجا!! ببینید ما چه جور موجوداتی هستیم که دائوما توی این محیط زندگی میکنیم!

تجربیاتتون رو بنویسید. نه برای ما که البته جالبه نگاه بیرونی به جامعه ای کا درش زندگی میکنیم. بلکه برای رفته ها از اینجا بنویس که هوشیار باشند و دوباره تجربه نکنند!

یکی از دلایلی رو که حرفی ندارم با کوچه و بازار رو فهمیدم. فارسی وان و ویکتوریا و آندرس و .... امان از دست این رابرت مورداک که حرفهای مشترک رو هم ازمون گرفته!

حسابی خوش بگذرونید توی کانادا. شاد باشید و "آسوده خیال".

سارا قند تلخ گفت...

خوب خانوم خسته نباشی از سفر ..عزیزم همه چیزهایی رو که نخواستی بنویسی ما میدونیم تو چیزهایی که به نظرت خوب رسید بنویس...حالا چیزی هم به نظرت خوب رسید؟؟؟!!!!

sunshine گفت...

سلام خوشحالم به سلامت رسیدید
موفق و پیروز باشید
رضا

محمد گفت...

سلام
بالاخره رسیدی و دوباره همه چیز برگشت سر جای خودش.

من که منتظرم تجربه هات رو بشنوم.)
فارسی وان رو هم اصلا پیشنهاد نمیکنم.فراریم از صحبت کردن راجع بهش.

زود زود بنویس.)

Mary گفت...

سلام
ما هنوز ايرانيم و چيزهايي كه به نظرت متفاوت مي ياد براي ما عادي است . شايد يه روزي بشه كه مسائل مورد دغدغه هموطن هام برام غريبه بشه. بهرحال هرجا هستي شاد و سلامت باشي

مریم گفت...

شایا جونم
سلااااام :) خوبی؟ واااای من که خیلیییلیییی دلم برات تنگ شده .همین امروز دلم می خواست بزنگم بهت. مامان اینا کی می خوان برن ایران؟ منم تو ایران تقریبا برای هرکی گفتم یا کیف خودشو همینجوری زده بودند یا کیف خواهرشو.. یکی هم گفت اینکه چیزی نیست چند وقت پیش شوهرمو دزدیده بودند!!! به خدا راست میگم طرف شوهرش دکتره یه خورده وضعش خوبه دزدیدنش برای اخاذی! بعد هم شانس آورده تونسته در بره از دستشون:( حالا باهات تلفنی صحبت می کنم بعدا. قربانت

گاد فادر جان
سلاام چطوری برادر؟ خوبی؟ مرسی از محبتت. منم آخرین پیغامت رو روزای آخر که ایران بودم دیدم. مرسی.واقعا از ایران دسترسیم به اینترنت خیلی ناجور بود . اگه کامپیوتر بود اینترنت نبود اگه اینترنت بود کامپیوتر نداشتم و اگه هر دو بود هزار تا مهمون داشتیم که نمی شد هیچ کاری کرد. تازه الان هم که اومدم نصف دوستای ایرانم باهام قهرن اساسی!! همه میگن چرا ما ندیدیمت. اینجا باز ارتباط راحت تره تا ایران.

محمد رضا جان
خوبی؟ الان قدر تنها چیزی که بهش زیاد فکر نکرده بودم یعنی" امنیت " رو دارم می فهمم. اینجا اگه سرده اگه غریبیم اگه هرچی هست ولی یه آرامشی داره من اینجا احساس آزادی می کنم. اینجا از چیزی نمی ترسم. محمدرضا وطنمون بدجوری تو سراشیبی افتاده از هر نظر:( وضع اقتصادی خیلی بده. خیلی از مردم فقیر و فقیرتر شدند. همین امروز که اینجا خرید کردیم دیدم همه چیز از ایران ارزونتره. ما امروز اینجا گوشت رو کیلویی 4 دلار و هلو رو 1.6 دلار خریدیم! ایران گرونی بیداد می کنه! درآمد مردم پایینه اقتصاد راکد شده انگار خوب معلومه دزدی و فحشا هم دنبال این وضعیت پیش میاد دیگه. یعنی نسبت به دو سه سال پیش من وضعیت رو خیلی بدتر دیدم . بعضی چیزا واقعا باور کردنی نبود.
سارا جان
سلام احوال شما؟ خوبین؟ از دختر کوچیکم پرسیدم ایران بهتره یا کانادا اول که می گفت There is nothing in common بعد که خیلی اصرار کردیم گفت کانادا دراوینگش سیف تره (منظورش رانندگیشون بهتره) ایران ماست و موسیرش خوشمزه تره:) یا می گفت کانادا تمیزتره ایران نون سنگکش خوشمزه تره. خوب راستش منم همین نظرو دارم ایران فقط ماست و نونش بهتره:))

آقا رضا و سان شاین عزیز
سلام خوبین؟ من جریان دزدی از خونه شما رو جسته گریخته خوندم ولی خیلی متاثر شدم ... برادر کوچیک من هم تورنتو دو بار دزد بهش زده تا حالا:(( و هر دوبار وقتهایی بوده که پول تو خونه داشتند. خیلی ناراحت بودم که چرا حرفش پیش نیومد که بگم پول تو خونه نگه ندارید:( یادمه شانتمیس هم تورنتو خونه اش دزد زد.

محمد عزیز
سلام خوبی برادر؟ آره برگشتیم. تجربه هام همشون مثل اینا آبکین ها:))

ماری جان
من فکر می کردم خیلی از دغدغه های ایران دور نشدم هنوز ولی انگار اینجور نبود.

مانا گفت...

سلام مریم جون رسیدن به خیر!
من هم خیلی دوست داشتم ببینمت ولی خوب درکت می کنم. از صدای گرمت معلوم بود که خیلی گلی!
در مورد فارسی وان راست میگی به نظر من واسه مردممون شده یه مخدر که درداشونو فراموش میکنن و فقط وقتشونو هدر می دن البته بماند که انتخاب سریالها کاملا حساب شده و معنا داره!چه کنیم دیگه عزیزم اینجا ایرانه!حالا دیدی وطن دیگه اون وطن نیست و مردم هم دیگه اون مردم سابق نیستند؟
ولی من با نظرت موافق نیستم و اگه جای تو بودم همه عجایبی رو که دیدم چه خوب و چه بد می نوشتم آخه تو از دریچه دیگه ای به وطن نگاه می کنی و شاید خیلی چیزایی که ما نمیبینیمو میبینی.
امیدوارم همدیگرو تو کانادا ببینیم.
امیدوارم سرماخوردگیت هم خوب شده باشه.XXX

محمدرضا گفت...

ای بابا مریم جان. جفتمون هم داریم چرت میگیم ها!
6 میلیارد نفر مهم اند یا 70 میلیون نفر ناقابل؟!!
مدیریت جهان اجازه نمیده...وقت نمیگذاره برای مدیریت کشور!
آقایون براشون میرسه و توی هپروت سیر میکنند مردم هم از گرسنگی مونده اند با صدای شکمشون چیکار کنند.
یکی از دوستهام از پدری میگفت که شب ها ساعت 12 به بعد میره خونه ش. بعد از خواب بچه ها. شامی نیست. غذایی نیست.

خوش باشید. جای ما رو هم خالی کنید. دوستم توی تورنتو درس میخونه. اومده بود برای اقامت اقدام کنه. گفتم فکر کنم بهترین تصمیم زندگیت رو داری میگیری.

خوش باشید. خوشحال باشید و "آسوده خیال".

Diary Of A Stranger گفت...

سلام مریم جان، خوشحالم که مشکل جدی برات پیش نیومد و به سلامتی برگشتید.

لاله گفت...

سلام عزیزم، خوش برگشتی،
مهمترین نتیجه و تجربه ای که به دست آوردی همینه که قدر امنیت و آرامش اینجا رو بیشتر میدونی.

از دیار نجف آباد گفت...

به به !!! مریم خانم
رسیدن بخیر.... بابا میگفتی یه گاو حنایی که زورم نمیرسه؛ گوسفندی خاکستری هم گیر نمیاد؛ الااقل یه مرغ سیاهی سر راهتون میکـُشتیم. راستش من از بس خدمت رسیدم و این چراغ سراچه تون خاموش بود؛ یخورده یخورده «حج کوک» ببخشید... مشکوک شده بودم که نکنه رفته ای توی بهشت و دیگه نمیخوای به همین جهنم کانادادرای برگردی؟ خب امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه.

راستش خیلی درددلها دارم آجی !!! ولی بمونه برای بعد. امـّا درباره ی موضوع برات بگم که من هم از بس درباره ی این کانال تلویزیونی چیزها شنیده بودم؛ خیلی وسوسه شدم تا سایت آن را بیابم و ببینم. سرانجام متوجه شدم شبکه ی اینترنتی Iran.TV همزمان آن را بطور زنده پخش میکنه؛ ولی زمانی که سریالهای پربیننده اش پخش میشه... دیگه زور اینترنت نمیرسه و محروم میموندم. خب حالا شما بگید قضیه ی «ویکتوریا» به کجا رسید؟

نمیدونم که اهداف پشت پرده ی این شبکه چیست؟ ولی بدجوری شده تمام آمال و آرزوهای مردممان و چه میشود کرد که هزاران تابویی که در فیلمها و سریالهای صدا و سیمای میلی وجود داشته باشد؛ بهتر از این هم نباید توقع داشت.

خب من زیادتر از کوپنم حرف زدم و تا جیغ شما به آسمان بلند نشده دربرم... راستی سوغاتی فراموش نشه!! وای!!! چرا شرمنده ام کردی!!!؟ قالیچه ابریشمی زیاده!!! همون دستبند طلا خوبه!!! آخه چرا این سماور رو خرکشون کردی واسه ما!!؟؟ من که دارم از خجالت آب میشم با این همه گز و زعفرون و شیرینی که آوردی و....

ارادتمند حمید...............بدرود

مریم گفت...

مانا جان
مرسی عزیزم:) منم دوست داشتم ببینمتون باور نمی کنی چقدر همه دوستام ازم دلخور شدند چون من نتونستم ببینمشون. دلم نمی خواد بدی ها رو هی بگم ولی من از اون آدمهایی هستم که آخرش حرفها رو می زنم یعنی حرف نگفته سخته پیشم بمونه پس نگران نباش همه ماجراهای ایرانرو دیر یا زود اینجا میبینی:) سرما خوردگی هنوز دست از سرم برنداشته و چون کارتهای هلتمون هم تو اون کیف کذایی بود و گم شده هنوز دکتر هم نرفتم.

محمد رضا جان
همه کسایی که مهاجرت کرده اند و یادشون رفته برای چی از ایران اومده اند بیرون و دارند از سختی های کانادا غر می زنند رو باید یک ماهی ببرند ایران تا متوجه بشن چه خبره.

غریبه جان
سلااام خوبین شما؟ مشکل جدی پیش نیومد ولی چون خیلی از کارتها و مدارکمون تو اون کیف بود فعلا دنبال گرفتن مجدد کارتها هستم.

لاله جون
سلام عزیزم خوبی؟ دقیقا من هم همینو میگم. آدم باید بعد از یه مدتی بره ایران تا قدر عافیت رو بدونه. من پاهام می لرزید وقتی می خواستم تو خیابون راه برم. اصلا خیلی زده شدم از ایران. بعید می دونم به این زودی ها برگردم.

آقا حمید عزیز-از دیارنجف آباد
:)) آقا ما با نوشته های شما زندگی کردیم این مدت..باورت نمی شه در اوج ناراحتی تا یه نوشته از شما می دیدم کلی روحیه ام عوض می شد:)) من که نتونستم فارسی وان رو جایی پیدا کنم آنلاین ببینم.البته گمون نمی کنم وقت داشته باشم ببینم. راستی سوغاتیتون محفوظه می خواهین بفرستم براتون؟

امیر حسین گفت...

بازم خوش گذشته دیگه ......

RS232 گفت...

سلام مریم جان
خوشحالم که به سلامت برگشتی و خوب اگر از بعضی ناملایمات چشم پوشی کنی در مجموع ایران خوش می گذرد. به نظر من بهترین محل برای حمل پول جوراب است البته اگر تراول چک باشد بهتر است چون گذاشتن دسته پول در جوراب خیلی مشکل است خانمها هم اگر جوراب شلواری پوشیده باشند درآوردن پول در بقالی یک کمی مشکل است بنابراین می توانند از کلاه دونفره برای ذخیره پول استفاده کنند. برای همین است که می گویند چادر بهترین پوشش است چون اگر خانم ها چادر داشته باشند می توانند در زیر آن پول را از هر کجایی که می خواهند در بیاورند ولی متاسفانه آقایان چنین حق انتخابی ندارند!

مریم گفت...

امیر حسین جان
سلام خوبین؟به آلبرتا خوش اومدین:) کاری باشه در خدمتیم ها...

آرش جان
ما که همش در حال چشم پوشی بودیم ولی باز خوش نمی گذشت. شبی که کیفم رو زدند تو آگاهی افسر پلیس- یه آدم 150 کیلویی کثیف تصور کن یه دندون درست و حسابی تو دهنش نباشه- یه نگاهی به من کرد و گفت یه خانم چادری نمی یاد که کیفشو زده باشند برید چادر سرتون کنید که کیفتونو نزنن.

Ako گفت...

سلام مریم خانوم
خوشحالم که دوباره می نویسید، ببخشید که من نبودم، مسافرت بودیم. این آخرای سربازی یه کمی دسترسی به نت محدوده و از این حرفا... اما همیشه می خونم...

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...