۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

چای نبات و مدرسه

1-امروز یه خورده بعد از اینکه بچه ها رفتند مدرسه ؛ از مدرسه زنگ زدند که یور داتر (دیانا) ایز سیک ..خلاصه بیا ببرش خونه.. من هم که طبق معمول بدترین سناریو که شامل یه بچه با سر و کله خون آلود و دست و پای شکسته است پیش خودم تصور کردم و با سرعت برق و باد راه افتادم طرف مدرسه. توی راه هم هی با خودم می گفتم صد بار گفتم از میله های بارفیکس وارونه با پا آویزون نشه ها !!! خلاصه رسیدم مدرسه دیدم نشسته تو آفیس و هیچ چیش هم نیست:)) بعد از کلی ماچ و بوسه یادم افتاده بپرسم چشه... گفت دستام یخ کرده بود و خانوم معلم هم گفت اصلا تو امروز سیک لوک می کنی!! من که نفهمیدم چش بود ولی انگار یه کم سفید شده بود رنگش. الان چای نبات خورده و به نظر من که دیگه گود لوک می کنه.
2- چند وقت پیش میومدم خونه تو کوچه دیدم یه دختر 7-8 ساله با مانتو طوسی و مقنعه سفید داره میدوه اینور و اونور!! هی چشامو مالیدم که نکنه خوابم یا رفتم ایران خودم نفهمیدم! خلاصه من کیم اینجا کجاست.. حالا فهمیدم یه Islamic School هم تو این شهر ما هست بیشتر عربها و پاکستانی ها بچه ها شونو میزارن اون مدرسه و بچه ها هم اونجوری میرن مدرسه اسلامی.

۱۳ نظر:

لاله گفت...

خوب خدا رو شکر که الان دیگه گود لوک میکنه و ایشالله که همیشه سلامت باشید،اما چی کشیدی تا برسی به مدرسشون، میفهمم چی میگی من خودم استاد ساخت سناریوهای ژانر دلشوره و وحشتم :)

ناشناس گفت...

:) اسلامیک اسکول رو من اسلامیک اسکل (oskol) خوندم.پیش خودم گفتم حالا این چرا به این مسلمونای بدبخت گیر داده :))

مریم گفت...

لاله جون
حالا هی تو راه با خودم میگفتم چرا بیشتر نپرسیدم و زود قطع کردم:)

ناشناس
وای خوب شد گفتی:)) انگلیسیش کردم. البته اون هم که می دونی یه جور پرنده است:))))

karno گفت...

مریم جون منم امروز سر کار نرفتم حالم بد بود. مطلب شما رو که خوندم رفتم یه چای نبات خوردم الان بهترم ، دو روزه مریض ام، غذای چینی خوردم چشمتون روز بد نبینه . ممنون منم درمون کردید. ( لبخند و قلب و بوس و از اینا)

مریم گفت...

سلام کارنو جان
آخی عزیزم.. بازم این درمانهای قدیمی گاهی جواب میده انگار .من زیاد به سردی وگرمی اعتقاد ندارم ولی فکر کنم واقعیت داره بچه من ماهی خورده بود شب قبلش وفکر کنم ماست و میوه هم خورده بود. اصلادمای بدنش اومده بود پایین و یخ کرده بود.  

غزلک گفت...

خب چرا نگفتن چی شده که اینهمه نگرانت نکنن.

شادی گفت...

تو حونه کا که چای نبات درمان هر دردیه . تو کانادا نبات پیدا میشه ؟ یاباید از ایران بیاریم ؟

مریم گفت...

غزلک جان
آخه اون موقع که زنگ زدند فقط هول بودم قطع کنم بدوم طرف مدرسه:))

شادی جان
اگه نیاری از فروشگاه ایرانی باید نبات بخری. شهر ما فروشگاه ایرانی نداره با نزدیکترین شهری هم که فروشگاه ایرانی داره 400 کیلومتر فاصله داره و اتفاقا اینها آخرین تیکه های نبات من بود:)

lمریم گفت...

سلام مریم جون جالب بود یادم باشه وقتی اومدیم کانادا نبات با خودمون بیارم. خوشحالم که حال دخترت خوب شد.

مریم گفت...

مریم جان
آره بد نیست بیاری. البته از فروشگاههای ایرانی میشه خرید(اگه نزدیک باشند). گرچه من برای بچه ها هیچ وقت یادم نیست نبات بدم بخورند.

s.nouri گفت...

من س نوری، عضو رسمی جامعه متخصصین مهاجرت به کانادا و مشاور ارشد سازمان مهاجرت خورشید کانادا با کمال میل برای همکاری، پاسخ به سئوالات دوستان و تقبل وکالت متقاضیان در همه امور مهاجرت و شهروندی به کشور کانادا آمادگی دارم:

با من میتوانید مستقیماً از تهران با شماره 82807880 و یا 0014162210632 تماس بگیرید.

www.khorshid.ca نیز برای ارائه اطلاعات به شما عزیزان در دسترس میباشد.

مشورت با ما قبل از عقد قرارداد با هر گروه یا شخص ثالث به نفع شماست

محمدرضا گفت...

واللا ما کل اعما و احشای شکممون میزد بیرون، مدیر فکر میکرد فیلم بازی میکنیم!!

پرتاب شدن لحظه ای به ایران جالب بود!

مریم گفت...

محمد رضا
"کل اعما و احشای شکممون میزد بیرون"!!! دوساعته دارم می خندم به این حرفت:)))

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...