۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

بنیامین

سی سالگی رو رد کرده بودم ؛ دو تا بچه داشتم. اون موقع هفت هشت سالی بود تو یه اداره دولتی کار می کردم. اونایی که جای دولتی کار کرده باشند می دونند چطوردر طول سالها و ذره ذره روح آدم کشته میشه. روسای بو گندوی عقده ای؛ ترس مدام از بروز زن بودن؛ تظاهر به اونی که واقعا نبودم... آنچه که همیشه ازش متنفر بودم به سرم اومده بود . یک زندگی کارمندی یکنواخت؛ بی احساس؛ بی انگیزه ؛ لباس شلخته...واقعا آروم آروم داشتم می مردم. در همون حال و روز بودم که آهنگهای آلبوم اول بنیامین نمی دونم از کجا و چطور به دستم رسید... شاید واقعا از اون وضع خسته شده بودم و تغییری رو می طلبیدم ولی برای من اون آهنگها یه چیزی بود.. منو زنده کرد.. خوندن بنیامین برام یه احساسی داشت چیزی که خیلی وقت بود از یادش برده بودم.. اون ترانه های عاشق شدم ؛ آدم آهنی؛ لکنت.. اصلا هرچی این آدم می خوند احساس مرده منو زنده می کرد. با اون آهنگها مدتها زندگی کردم و زنده شدم... نمی تونم توضیح بدم دراون مقطع زمانی اون آهنگها برای من چی بود ... راستش نمی دونم چرا اینها رو نوشتم.. شاید به خاطر کنسرتهای بنیامین در آمریکا ...خودم هم داشت از یادم می رفت آهنگهایی رو که روزگاری اینقدر دوستشون داشتم.

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

مریم جونم..من یاد خیابونای شلوغ می افتم.نمی دونم چرا...انگار اولین بار...صداشو از توی تاکسی شنیدم..نمی دونم...
نمیی دونم چرا نمی تونم تو نظر خواهی ات اسممو بنویسم..

مریم/آسمان آبی..

محمد گفت...

نه چیزی که من می خواستم این نبود...

جمله ای که خیلی برام آشناست! خییییییلی

مریم گفت...

مریم جان
منم اون آهنگ ساعت ؛دیوار؛ قیچی گوشکوبشو که می شنوم یاد ترافیک همت میفتم:)) این بلاگ اسپات خراب شده منم نمی تونستم بنویسم. کامنت محمد هم حذف شد دوباره از ایمیلام آوردمش.

محمد عزیز
من درست نفهمیدم چی گفتی!! گفتی جمله ای از من برای شما خیلی آشناست؟ روسای عقده ای بو گندو نیست اون عبارت ؟

Ako گفت...

وای مریم خانوم درست گفتی، هرچی یارو گوساله تر سمتش بالاتر، همچین عذابیه تحملشون که نگو...
--
من داشتم فکر می کردم یه پست بزارم راجع به اینکه از این یه ساله که تو اداره بودم چی یاد گرفتم، شما یه جورایی پیش دستی کردین.
--
من عمیقا حس می کنم دارم به روزمرگی اداری خو می کنم، حس می کنم کم کم دارم می میرم و همه چی رو یادم میره، نه زبان می خونم، نه اصلا کتاب می خونم، ...تازه به این نتیجه رسیدم که تو این خراب شده هرچی کمتر بفهمی، هم راحت تری هم کمتر بهت گیر می دن، واقعا برای گوساله پروری خوبه این ادارات ما

shaya گفت...

fekr konam mohammad manzooresh jomleye akharie ke az ketabi ke mikhuni neveshti.

fekr konam in hese benyaminit ba mamanam moshtarake. dishab dasht migoft ke cheghad delesh mikhad bere in conset hash ro...

غزلك گفت...

تحولی بود توی زمان خودش

از دیار نجف آباد گفت...

یادمه اولین روزهایی که استخدام آموزش وپرورش شدم؛ یکی از همکارهام که در شـُرف بازنشستگی بود رو کرد به من گفت: ....همه ی رفتارهات نشون میده که برای کارمندی ساخته نشدی و این خط و این نشون که یا خودت میری بیرون و یا بیرونت میکنند... آدم وقتی اولین حقوق دولتی را گرفت عزتش رو در قبال آن میده و همین میشه که لحظه لحظه روزمرگی ها رو توی کاری اداری پشت سر میذاره و نه تنوعی، نه نشاطی، نه... اگر هم در طول خدمت نمیره... هنوز معنی بازنشستگی را نفهمیده، یه سکته میزنه و....
وای چقدر نوشتم؛ فقط میخواستم بگم آهنگ معروف «خاطره ها»(...چشمامممو رو هم میذارمو...ترایادم میارمو...دنیا دیگه مثل تو نداره...) در یکی از سرنوشت ترین لحظات زندگی ام شنیدم و همیشه ی عمر همان احساس را دارم... مخصوصاً که از درد به خود بپیچی و همزمان پابرزمین به کوبی و میان رقص عارفانه ات با انگشت «او» را نشان دهی.... پیروز باشید

محمد گفت...

همیشه یه چیزایی برای ادم تو مسیر زندگیش الهام بخش میشن. یه کتاب یه موسیقی یه ترانه!

من حدود 5 سال زندگی کارمندی رو تجربه کردم و برام ثابت شد اصلا اهلش نیستم.یعنی 10 سال تو یه اداره ای بودم ولی 5 سالش رو مرخصی بودم و کار خودم رو میکردم و تو یه شرکت خصوصی بودم.دیدم اونجا هم دوباره نمیتونم فکرای خودم رو اجرا کنم اومدم بیرون و یه کار هیجان انگیز برا خودم شروع کردم که تازه داره شروع میشه.کاری که براش 10 ساله دارم فکر میکنم.)

مریم اگه راستش رو بخوای تو این مدت کار دولتیم من چند تا مدیر داشتم که به معنی واقعی کلمه دوسشون داشتم و ازشون چیز یاد گرفتم.اصلا یکی از بهترین دوره های زندگی من با دوستای ادارم بود.دلم تنگ شده برا یه شیفت شب که تا صبح با بچه ها هذیون بگیم و بخندیم.من به این دلیل از اداره نیومدم بیرون که ادماش بد بودن به خاطر این اومدم بیرون که کارش ارضام نمیکرد.
من ادم خیلی خوش شانسی هستم و تقریبا همه ی دوستای ادارم الان بهترین دوستام هستن.

بابا جون اون جمله هه رو خودت اون بالا تو قسمت کتابایی که میخونی نوشته بودی و خوب منم خوشم اومد دوباره نوشتمش دختررررررررر!!))

احسان صباغي گفت...

سلام و درود

محيط ادارارت رو خيلي خوب توصيق كردي.

=========
با " چگونگي تكثير يك كتك زن " در باره تنبيه بدني كودكان منتظر حضورتان هستم.

مریم گفت...

آکو جان
شما هم در مورد اداره بنویس:) هرچی در وصف این اداره های دولتی بگی باز هم کم گفتی... بد ترین چیز همون خمودی و عادت به روزمرگیه. بعد از چند وقت آدم میبینه شده یه آدمی که هی داره میره و میاد و کارای تکراری انجام میده و هیچ چی به هیجان نمیاردش.

شایا جون
آهاااان منظور محمد رو الان فهمیدم:)) من خیلی دوست دارم کنسرت بنیامینو برم گرچه فکر نمی کنم اونجوری هم که بشه گفت "خواننده" باشه روی سن .. ولی دوست دارم به خاطر احساسش.

غزلک آی غزلک
برای من که تحول بود..حال اومدم:))

از دیار نجف آباد- آقا حمید عزیز
کاش اینقدر گلوی آدمو فشار نمی دادند تو این اداره جات دولتی.. می دونم آموزش پرورش مخصوصا برای خانومها به مراتب محیطش بسته تره.دیگه آدم یادش میره یه روزی زن که چه عرض کنم دور از جون دور از جون شما آدم بوده. بد تر از همه یه جوری با آدم رفتار می کنند که انگار گداست.. اصلا نگاه جامعه هم تربیت کردند که کارمند گداست. پشت شیشه مغازه ها هرچی به درد نخور و ارزون قیمته می نویسن کارمندی! به زندگی قطره چکونی عادت می کنه آدم..

محمد عزیز
وااای ببخشید تازه فهمیدم جمله اون کتابه رو گفتی:)) البته الان کتابو عوضش کردم. یه کتاب از سیمین دانشور:) برای کاری که شروع کردی واقعا تبریک میگم از صبح که خوندم تو وبلاگت کلی ذوق کردم. یادم به اون جمله خودت افتاد که همیشه شروعهای پر هیجان رو دوست داری..برات آرزوی موفقیت می کنم.

ناشناس گفت...

مریم جان سلام من تازه به خوانندگان وبلاگت پیوستم بهت تبریک می گم وقتی ادم پستهایت رو می خونه احساس خوبی پیدا میکنه.من 2 پسر دارم 3 و 5 ساله.میخواستم بپرسم سن پیش دبستانی چه سنی است؟و ایا مثل ایران پیش دبستانیها در مهد کودک اجرا میشه؟ما اکتبر به کانادا میاییم البته ونکوور به خاطرخانواده برادر همسرم که اونجا هستند.آیا در اکتبر برای ثبت نام در مهد کودک یا پیش دبستانی دچار مشکل می شم؟یعنی پر بشه و جا نباشه؟ممنون میشم اگر راهنمایی کنید. با تشکر لادن

احسان صباغی گفت...

سلام و درود

محيط ادارارت رو خيلي خوب توصيق كردي.

=========
با " چگونگي تكثير يك كتك زن " در باره تنبيه بدني كودكان منتظر حضورتان هستم

احسان صباغی

مریم گفت...

لادن عزیز
لطف دارین:) تبریک میگم کار کانادا درست شده. سن پیش دبستانی اینجا مثل ایرانه. 5 سالگی میشه فکر کنم. بچه ها 6 سالگی میرن کلاس اول دیگه. پیش دبستانی هم اجباریه و تو همون مدرسه های ابتداییه ولی ساعتش کمتره مثلا از 8 صبح تا 11 یا از 11/30 تا 2/30 اغلب هر کدوم از دو تا شیفت رو که بخوای مکی تونی ثبت نام کنی. برای ثبت نام اصلا نگران جا نباش.اینجا به آدرس خونه نگاه می کنند. هر مدرسه ای که به آدرستون بخوره باید ثبت نام کنه.

آقای احسان صباغی
مرسی که به اینجا سر زدین. وبلاگتون عالیه. مطلب آخرتونو خوندم حتما دوست دارم آرشیوتونو بخونم. بازم تشکر می کنم.

سارا قند تلخ گفت...

خنده داره ولی اینو که میگی گوش نکردم!! چی فکر میکنی اوضام مثل اون موقع توه گوش کنم منم درست میشم!!!

محمدرضا گفت...

دیگه شرایط باعث میشه عضی چیزها معنای خاصی داشته باشند برای هر نفر
من هم دوستش دارم. بخصوص آلبوم اولش و اون آهنگ لکنت رو که نوآوری جالبی داشت.
نمیدونستم تو آمریکا کنسرت گذاشته.
راستی پس به همین دلیل بود که تو اون پست مداحی من گفتی اگه از بین مداح ها یه بنیامین دربیاد باز هم خوبه.

مریم گفت...

سارا جان
باید حس بگیری با آهنگها ببین چقدر حالت خوب میشه:))

محمد رضا جان
سلاااام کجا بودی بابا ما نگران شدیم که:)) وای من همه اون آلبومشو دوست داشتم . آدم آهنی که عاشق میشه الهییی تبش روی 1300 میره. لکنت که زبونش می گیره. کلا خیلی با احساس خونده. این شعر بوی عیدی بوی توپ!! رو هم بالاخره درست کرد خونده بوی عیدی بوی تو:)) یادته گفتم این بوی توپ یه خورده ایراد داره فکر کنم اونم شنیده:))

محمدرضا گفت...

آره. تبش رو 1300 هست و زده زیر آواز!
بنیامین خونده آهنگ فرهاد رو؟ فکر کنم شنیده باشمش..."توپ" رو "تو" کرده؟ آخه اون اهنگ خطاب به کس خاصی که نیست.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...