۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

روبوت

این روزها هرچی فکر می کنم می بینم از هر احساسی خالی شده ام. نه چیزی مرا به هیجان می آورد و نه چیزی متاثر؛خوشحال یا ناراحتم می کند. نوشتنم هم نمی آید. شما از یک روبوت چه توقعی دارید؟ اگر دستگاهی که می توانست احساس را بسنجد بهم وصل می کردند الان مطمئنا یک خط صااااااااف صاف رو نمایش می داد. انگار نشسته ام و دارم زندگی بقیه را بدون هیچ احساسی تماشا می کنم . نکنه مرده ام خودم نفهمیدم؟ شاید این جور دلم می خواهد گذر زمان رو منتفی کنم و بگویم بزار این زمین هرچی دلش می خوادهی به دور خورشید بچرخد و بچرخد من که فعلا بیرون گود نشسته ام.

۱۴ نظر:

Hamid گفت...

سلام مریم خانم، ببخشین شما کلگری تشریف درین؟ چون یه سوالی در مورد اونجا داشتم.

از دیار نجف آباد گفت...

با سلام

گاهی هم نشستن و از بالا دیدن تلاش دیگران دست کمی از تلاش خودتان ندارد... شاید نیاز دارید تا این آرامش خنثی گونه را تجربه کنید تا بدنبال آن طوفانی پر احساس و اندیشه را به ارمغان بیاورید!!؟؟

شاید هم نزدیک شدن روزهای سفر و اندیشه ی اینکه چه چیزی از ایران برایمان به سوغات بیاورید؛ به این حال و روز انداخته؟؟ و صد البته که آب و هوای طبیعی و اجتماعی و 30 یا صی هم بی تاثیر نیست!!؟؟

(از اینجا به بعد بزن کانال محلی و با لهجه بخونید که از زبان مادرشوهراست)... خـُب دخدر !!! یُخده آروم بگیر!!! انگار جون به سری فقط مال توست!!! اون از رنگ و نقاشی کردند!!! این از پولا بچه م کُ آتیش زدی و میخای بیایی اصفون!!! حالا دیگه چی چی تو سردس(سرت هست)؟؟ هان !! نکونه دلد طلا میخاد!!؟؟ خب یه جوری سرت رو بند کون!!! بچرخ تو این قوطی (اینترنت) آ هرچی ک ُ حالد رو جا میاره بوخون!! امان از بیکاری و هزار جور بونه ای رنگ و وارنگ!!!

امیدوارم که لبخندی برلبانتان نهاده باشم... اجباری به انتشار این پیام نیست...بدرود ..ارادتمند حمید

مریم گفت...

آقا حمید
ما فورت مک کوری هستیم.

از دیار نجف آباد- آقا حمید عزیز
چقدر نوشته هاتون قشنگه:)) من هنوز تو فکر اون جمله هایی بودم که در پست قبلی نوشته بودین:)) این یکی که معرکه بود. این قسمت اصفهونی رو سعی کردم همونجوری که گفته بودین بخونم:)) محشر بود. من یک دوست اصفهانی دارم که خیلی هم دوستش دارم.سالها با هم همکار بودیم.احساس می کردم اونه که سر به سرم میزاره. بازم مرسی:))

مریم گفت...

اممم...مریم جونم...باید یه امتحان خفن 16 ساعته داشته باشی..اون وقت...همچین شاد می شی..
اما جدا از شوخی...اتفاقا..الان بهترین موقع است که حال و حس کنی...یادته در موردش نوشته بودی...
روی همین الان متمرکز شو...همین الان و حس کن...
وقتی آدم سرش شلوغه...هی یه بهونه داره که الان و فراموش کنه...پس دم غنیمته

Ako گفت...

سلام! خیلی وقته که فالاوتون می کنم! از نوشته هاتون یه جوری حس می گیرم!
زیاد کشش ندم! این حس منم دارم، منتها یه چند سالی هست مزمن شده! شما بپا زیاد کش پیدا نکنه!

مریم گفت...

مریم جان
آره من همیشه تو فشار باشم تا مثل آدم بتونم زندگی کنم خودمم می دونم مثل الان کم گیر میاد اینقدر آزاد باشم ولی نمی دونم چم شده. شاید هم یه کمی بدونم بزار در موردش بنویسم.ببین کاری میشه کرد.

Ako's note
مرسی و خوشحالم از آشناییتون. من چند وقته اینجوری شدم و یه خورده می دونم علتش چیه ولی نمی دونم چقدر می خواد طول بکشه احتمالا باید یه فکری به حال خودم بکنم:) دارم آرشیوتونو می خونم.

آوا گفت...

maryam gole inghad in rooza zood migzare. ye koochooloo say koni baz sar hal mishi!

ترانه گفت...

میفهمم چی میگی. من هم بعضی موقعها اینطوری میشم.راهش اینه که گریه کنی. نخند. جدی میگم. گریه کنی خوب میشی.

محمد گفت...

حست رو درک میکنم! شاید شاید یه گفتگوی عاشقانه یه حس کاملا شخصی یه ارتباط خاص دو طرفه یه کم شارژت کنه! شاید شاید نمیدونم.
برا این پستت هی نوشتم و هی پاک کردم...
گاهی خودمون رو فراموش میکنیم. من محمد رو و تو مریم رو ! ...

راستی ایران اومدی من به خدا هیچی نمیخواما! اصلا! چیزی نیاریا! سلامتیتون رو میخوایم!)))

Ako گفت...

مریم عزیز، ممنونم از لطف تون،نوشته هاتون ساده و بی تکلفه، خیلی صمیمیه و حس می ده،
نوشته های منم بیشتر یه جور دفتر یادداشته، واسه پراکنده ها و گذران سربازی و ...!
بهرحال ممنونم بازم.

مریم گفت...

آوای نازنین
امیدوارم زود بگذره. مرسی

ترانه جان
آخه باید یه حسی داشته باشم بتونم گریه کنم یا نه؟ با این دلسنگی من گریه ام نمیاد که.

محمد عزیز
مرسی. شاید "دوست " خونم پایین اومده:) بی تعارف اگه چیزی لازم داری بگو:)

Ako's note
لطف دارین. دوست دارم همه نوشته هاتونو بخونم.

نرگس جان
حتما:) الان میام سر می زنم بهتون

ناشناس گفت...

مریم جان بیمه دندون رو چه قیمت گرفتی؟

مریم گفت...

ناشناس که در مورد بیمه دندانپزشکی پرسیدند:
شرکتهای مختلف بیمه هستند که خدمات مختلفی هم ارائه می دهند. و پلنهای مختلفی دارند.(مثلا چه مواردی یا تا چه قیمت کاور می کنند). شرکتی که ما ازش بیمه داریم اسمش سان لایف اینشورسه.. برای بهترین پلن 5500 دلار در سال برای دندانپزشکی (100%) دارو(85%) و چشم پزشکی و حوادث و بیمه عمر پرداخت کردیم. البته از این 5500 دلار کلا 4500 دلار را شرکتی که شوهرم در آن شاغل است می پردازد و ما 1000 تا را خودمان می پردازیم.

محمدرضا گفت...

احساس آشنائیه...

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...