۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

گل من

امروز اولین گل از بذرهایی که مدتها قبل کاشته بودم شکفت . یک گل زرد.اینقدر هم ناز داره که نگو! غروب خودشو جمع کرد. فکر کنم از اوناییه که فقط تو آفتاب باز هستند. همیشه وقتی به گلی آب می دم یاد "شازده کوچولو" میفتم. "شازده کوچولو " رو نمی دونم چرا خیلی ها کتابی بچه گانه تصور می کنند ولی به نظر من یک کتاب منحصر به فرد در روابط انسانی است. شازده کوچولو یک بار عاشق می شود آنهم عاشق تنها گل در سیاره یک نفره اش .. از اول که " آن گل" در زندگیش پیدا می شود همه تلاشش می شود اینکه از آن گل مواظبت کند.. برایش خیلی زحمت می کشد و زیبایی گل را تحسین می کند و به آن عشق می ورزد. ولی این عشق مثل همیشه یک طرفه است !بالاخره از بی اعتنایی گل به تنگ می آید و راه سفر پیش می گیرد. می آید و می آید تا به زمین برسد. در زمین باغی پر از گل می بیند و همه گلها بهتر و زیباتر از گل او:( در همین حال با روباهی دوست می شود. روباه از او می خواهد که اورا اهلی کند . روباه به او می گوید راه اهلی کردن هرکسی این است که او را عادت بدهی.. مثلا هرروز سر یک ساعتی او را ببینی این دیدارها عادت می شود. دیگه برای اون آدم اون ساعت با ساعتهای دیگه فرق می کنه. هر روز اون آدم قبل از اون ساعت انتظار تورو می کشه و اگه دیر کنی دلش برایت شور می زند و اینطور اهلی می شود..و همینطور شازده کوچولو روباه را اهلی می کند.. بعد از مدتی شازده کوچولو باز می خواهد برود و روباه که به دیدنها عادت کرده می گرید... شازده کوچولو می گوید "اگه آدم گذاشت اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این راه انداخته که کارش به گریه کردن بکشه.. ".شازده کوچولو به باغ گل بر می گردد. با خود می گوید نه اینها سر سوزنی به گل من نمی مانند. نه کسی اینها را اهلی کرده و نه اینها کسی را.. به گلها می گوید: خوشگلید اما خالی هستید! برایتان نمی شود مرد! گفتگو ندارد که فلان رهگذر گل مرا هم مثل شما می بیند! او به تنهایی از همه شما سر است چون فقط اوست که آبش داده ام؛ چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام؛ چون فقط اوست که پای گله گزاری ها و یا خودنمایی ها و حتی بق کردنها و هیچی نگفتن هاش نشسته ام. جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید." ارزش گل تو به عمری است که به پای آن صرف کرده ای ولی انسانها شاید این حقیقت را فراموش کنند: تو تا آخر عمر به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی..نباید فراموشش کنی.تو مسئول گلتی...

۱۹ نظر:

Ako گفت...

شازده کوچولو رو بارها گوش کردم، وقتی که مدرسه نبودم برام داستانش رو گذاشتن، دوره دانشگاه هم دوباره گوشش دادم، با روایت شاملو،

ولی واقعا ارزش یه گل به عمریه که براش صرف می کنیم؟ برای ما آره، ولی برای بقیه چی؟ یعنی این کافیه؟ همین که من دوسش دارم؟- من نمی دونم-

کویین گفت...

دوست داشتم این پست رو

رها گفت...

تازه گی ها با وبلاگت اشنا شدم و شروع کردم پستهای قبل رو می خونم.قشنگ می نویسی:) منم یه بلاگ دارم.تازه است.خواستی سر بزن: www.rahamishavam.blogfa.com

حامد گفت...

خیلی قشنگ نوشتی. هنوز نتونستم شازده کوچولو رو بخونم چون ترجمه خوبی ازش پیدا نکردم. البته از احمد شاملو هست وی گیر نمیاد!

مریم گفت...

مریم جونم...ام..الان دلم باغچه خواست.......اون موقع ها که خونه بابام بودم..اصلا فکر نمی کردم وجود یه باغچه..یعنی چی ؟..باغچه مون گاهی کاملا فراموش می شد
اما حالا..دلم باغچه می خواد.یه جایی نور گیر واسه گلدون گل..
مریم جونم با اجازه ات این لینک برای حامد می زارم
http://audiobook.blogfa.com/post-130.aspx

مریم گفت...

مریم جونم..این یکی لینک کتابه یادم رفت
http://www.parstech.org/detail.php?id=1062

شایا گفت...

مرسی مریم جون. منم شازده کوچولو رو خیلی دوست دارم. حیف شد که من ندیدم گلت رو! ولی خوب شد که حرفهای اون روزم درست نشد که برین و گلهاش رو نبینین :))
پست قبلیت هم بامزه بود :)) تا حالا دقت نکرده بودم که اینا فقط با کارد و چنگال غذا میخورن!

بانوی خرداد گفت...

مریم جون من انقدر این کتاب رو دوست دارم با اینکه تقریبا حفظش هستم ولی هر وقت دلم می گیره می خونمش. درضمن خانومی از ابتکاری که درمورد کتابهای که می خونی می نویسی خیلی خوشم اومده.

مریم گفت...

آکو جان
اگه اینجور فکر کنیم که عشق برای این است دید مون رو به زندگی ارتقا بده پس هر چیزی که باعث بشه احساس ما متمرکز بشه و برای زندگی هدف پیدا کنیم ارزش داره. اون چیز هرچند آنقدرها هم خاص نباشه ولی باعث شده ما از یک نقطه به یک نقطه بالاتر برسیم. مثال می زنم: وقتی آدم بچه دار میشه ممکنه بچه بهترین و خوشگلترین و باهوشترین بچه نباشه ولی تو بهترین محبتت را نثارش می کنی و بیشترین تلاشت را برایش می کنی و عاشقش می شوی.. عاشق اینکه جایی داری برای کسی تلاش کنی.. عاشق محبت خودت. ممکن است بچه قدر تورا نداند ممکن است حتی از با تو بودن عارش بشود و حتی روزی برسد که یک سر هم بهت نزند ولی تو عشقت را داری. در بقیه موارد هم همین است. به نظر من عشق اگر واقعی باشه جاش با نفرت پر نمیشه چون اون احساس خود آدمه که همیشه می مونه و ربطی به این ندارد که به کی و کجا بوده.

کویین جان
مرسی عزیزم.

رها جان
لطف داری . منم بهت سر زدم . اتفاقا من هم خیلی نوشته های شما رو دوست داشتم. برات همونجا می نویسم.

حامد جان
لطف داری. مریم تو کامنت پایینی براتون آدرس کتابو گذاشته:)

مریم جونم
منم اینا رو تو گلدون کاشتم. البته تو گلونای مستطیلی که کنار پنجره میزارن. گذاشتمشون دور بالکن. حالا گلهاش همشون در بیاد عکسشو میزارم. حیاط اینجا چمنه و اگه بخواهیم باغچه درست کنیم باید چمنها رو بکنیم و خاک زیرشو عوض کنیم چون خاک زیر چمن خیلی سفته و برای گل خوب نیست. اینا خیلی انرژی می برهو در ضمن تابستون امسال من همش در مسافرتم برای همین از خیر باغچه گذشتم و چند تا گلدون گل کاشتم. مرسی از لینکت.

شایا جون
اینقدر گلم خوشگله:) امروز غنچه های گلدونا رو شمردم:) باید بگم 30-40 تا غنچه داره:) ببین این کانادایی ها بخوان پلو بخورن بیچاره اند. چون با قاشق نمی خورن که..

بانوی خرداد عزیز
قربان شما.. من یه پیشنهاد دارم . هر کس اگه کتاب جالبی سراغ داره یا خونده اینجا معرفی کنه و حتی الامکان یه لینک هم ازش بزاره برای اونایی که نمی تونن بخرن یا مثل من دسترسیم به کتاب بیشتر از اینترنته.

Noisiervampire گفت...

سلام دوست عزیز :)من خیلی وقته وبتو میخونم اما نظر نداده بودم! راستش منم خیلی از کتاب شازده کوچولو خوشم میاد :X

خوشحال میشم به وبه منم بیایدا! ;)

لاله گفت...

چه گل خوشکلی، من هم کاشتم از این گل اما هنوز باز نشده. اما کلی غنچه کرده ببینم به خوشکلی گل شما میشه!
راستی من از حسودی اینکه تو مبل نو خریدی ترکیدم رفتم دو تا اکسنت چر برای دو طرف سوفای پذیرایی با رنگ مخالف خریدم، لاو سیت یه سری از مبل هام هم بردم کنار یه سوفا دیگه گذاشتم تو نشیمن. اینقذه خوشمل شده، کلی خونمون هویجوری عوض شد. اما هنوز اکسنت چر ها رو نیاوردن.
راستی من برنج و خورش رو با چنگال میخورم، البته وقتایی که حوصله داشته باشم. خیلی طول میکشه اما باعث میشه مغز به موقع دستور سیر شدن ارسال کنه و برای مواقعی که تصمیم دارم وزن کم کنم فوق العاده تاثیر میذاره، امتحان کن :) گاهی وقتها هم با قاشق مرباخوری یا چاپستیک.

مریم گفت...

Noisiervampire
سلام دوست نازنین. خوبی؟ سر زدم به وبت. بازم میام:)

لاله جون
خوبی؟ اون عکس گل من نیستا:)) از وب گرفتم اون عکسه رو:) بزار عکس گلم رو دو سه تا گل دیگه که کنارشن باز شن بعد میزارم ببین:) پس با من موافقی که تغییر تو خونه خیلی کیف میده:)). برنج با چنگال یا قاشق چایخوری؟ نهههه مگه می خوام خودمو زجر بدم؟ :)) اگه بخوام با چاپستیک بخورم مطمئن باش میییییمیییرم یه دونه برنج هم سرش گیر نمی کنه:))

یک تبعیدی گفت...

اینجا را یک سری بزن
http://arusakeposhteparde.blogfa.com/
یک گل مانند خودت است

اما یادت باشد من این وبلاگ گل را به تو معرفی کردم
حتما سر بزن

آنا گفت...

سلام.. دوستی شما را به من معرفی کرد.

مرحومه مغفوره گفت...

اگه آدم گذاشت اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این راه انداخته که کارش به گریه کردن بکشه

سلام

مریم گفت...

یک تبعیدی
مرررسی سر زدم. قبلا اون وبلاگ رو دیده بودم ولی وبلاگ خودت رونه:)) ممنون که دو تا وبلاگ خوب بهم معرفی کردی.

آنا عزیز
دست اون دوست درد نکنه:)

مرحومه جان
واااااای تو کجا اینجا کجا:)) درستش کردم اون جمله رو.. اتفاقا وقتی داشتم می نوشتم هی گفتم اینجوری نبود یه جور دیگه بودها یادم نیومد:))

ناشناس گفت...

چرا نمی شه کامنت گذاشت؟

محمدرضا گفت...

اين همون مسافر كوچولويي هست كه بچه بوديم پخش ميشد؟

مریم گفت...

محمد رضا
آره همونه ولی نمی دونم این کلمات قصارش هم تو کارتونش بود یا نه.. جمله های قشنگی داره تو کتابش.

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...