۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

ایرانی هایی که خارج زندگی می کنند گاهی خیلی از اجتماع به دور میفتند. مخصوصا تو یه شهر کوچیکی مثل اینجا که یک اجتماع کوچیک ایرانی هست.بعضی ها ارتباطشون میشه با همین اجتماع کوچیک ایرانی و هی تو همین می چرخن.. حرفها تو همین محدوده میشه. حتی حسادتها و چشم و هم چشمی ها هم تو همین محدوده میشه. خیلی همه به هم کار دارند. تو این شهر اگه کار نکنی یا درس نخونی خیلی وقت اضافه داری چون زیاد جایی برای وقت گذرونی نداره و در نتیجه همش میشه خاله زنک بازی و کار به کار اینو اون داشتن و پشت سر هم حرف زدن. این حرفا که میگم به خاطر تلفنیه که دیشب داشتم با یه خانومی از دوستای اینجامون. یک ساعت هم بیشتر طول کشید. حالا من هم امروز میان ترم بیولوژی داشتم و واقعا دلم می خواست دو تا بخش رو یک کمی بیشتر بخونم. اونم همینجوری داشت از این و اون می گفت. من در این مواقع آدمی نیستم که روم بشه حرفهای طرف رو یه جایی قطع کنم یا بفهمونم بی علاقه ام به این گفتگو... می دونم این ضعف بزرگیه ولی واقعا نمی تونم. گیر میفتم و فقط حرص می خورم.

۱۲ نظر:

Diary Of A Stranger گفت...

اینجور مواقع از بقیه مایع بزار و بپیچون. مثلا بچه ام فردا امتحان داره باید ازش سوال بپرسم یا مامان از ایران کانکت هستن و باید برم باهاشون صحبت کنم و ...

محمد گفت...

اگه اون طرف چند سال باشه که باهات دوست باشه خب باید اخلاقت رو بدونه و از این حرفا باهات نزنه! کلا برا یه ارتباط دو طرفه ی خوب که آدم از دوستی و رابطش لذت ببره واقعا باید یه شناختی وجود داشته باشه! وگرنه فقط میشه حرص خوردن.
به نظر من دور افتادن از اجتماع یا برعکس یه چیز درونیه! خیلی ها رو میبینی تو شهر خودشون و بین اقوام خودشون هم حال هیچی رو ندارن و خیلی تنهان.

امیر حسین گفت...

ای بابا ما فکر کردیم میایم اونجا از این خاله بازی ها خبری نیست دیگه ....بنظرم آدم تا جای ممکن باید از ایرانی ها اونجا دوری کنه .

مریم گفت...

Diary of a stranger
آره درست می گی کاش بتونم این دفعه بپیچونمش یه جوری. همیشه تلفنهاش خیلی طولانیه و حرفاش میره رو اعصابم

محمد
خوب دوستای اینجامون همه جدیدند به مشکل اینه.

امیر حسین
نه اینجا بدتره . تازه ایرانی ها گیر می کنند تو همون سالی که از ایران خارج شدند. یعنی تصورشون از ایران قدیمی میشه ولی خودشون نمی فهمند. حالا هرچی بگی الان دیگه ایران اینجوری نیست باورشون نمیشه.

نازی گفت...

سارا جان به نظر من خیلی رک اینو نشون بده این کار خیلی اخلاقی تر از شکایت بعدش در پیش دیگران هست و حتی به خود ادم هم حس بدی میده.

لاله گفت...

این که میگی تو همون سالی که از ایران خارج شدند، گیر میکنند دقیقا همینطوره و خیلی بده.
من یه همکار خانوم اوکراینی دارم ده تا سور زده به خانومهای خاله زنک ایرانی. آمار همه کارمندهای شرکت رو داره. کی طلاق رفته، چرا طلاق گرفته. چطوری فهمیده زنش بهش خیانت کرده. یه بار اومد یه سوال از من بپرسه، بعد گفتم آره فلانی ایمیل زده و این مشکل رو گفته، ضمیر she به کار بردم. فکر میکردم اسم دختره. بعد گفت نه پسره. نمیدونی مگه شوهر فلانیه .... بعد یکی یکی همه رو به من معرفی کرد با شناسنامه هاشون. همینقدر بگم که یک سال بعد از من اومده به شرکت ولی روابط عمومیش بیسته.من فقط همکارهای آی تی رو میشناسم با حسابدار و مسوول منابع انسانیمون رو. من هم اینقدر یخ برخورد کردم همش گفتم آهان ، هومم .آهان. اِه. عجب. خودش دید اصلا آدم جالبی نیستم دیگه واسه من چیزی تعریف نمیکنه.
کلا به نظر من از اروپای شرقی هر چه بریم سمت شرق خصوصیات فرهنگی آدمها شبیه به هم میشه. مثلا همکار من یه خانوم چینیه میگه مادرش اینجا رو دوست نداره برای اینکه مثلا تو چین همسایه ها و دوستا میشینن راجع به عروسهاشون و همسایه های دیگه صحبت میکنند و از حال هم خبر دارن و میدونن کی چقدر حقوق میگیره ولی واییی اینجا که نمیشه از این سوالها پرسید؟!!!بعد میگه خوب حوصله ش سر میره گفته دیگه نمیام :))))

مریم گفت...

نازی عزیز
رک بودن تو فرهنگ ما نتیجه اش خوبه فکر می کنی؟ شما تا حالا از رک بودن با ایرانی ها نتیجه ای جز دلخوری و قهر و این چیزا دیدین؟ البته من افتخار نمی کنم به این رفتارم ولی خوب اینجوری احساس کردم کمتر درگیر میشم.

لاله جان
اینجا خیلی تو کامیونیتی ایرانی چشم و هم چشمی و فضولی زیاده. این خانومه هم ده ساله اینجاست و شناسنامه همه زیر دستشه و همش احساس می کنه به بقیه خیلی محبت کرده و در مقابل بدی دیده...

RS232 گفت...

حیف نیست مریم خانم؟ من عاشق خاله زنک بازی هستم ولی حیف که دستم کوتاهه. البته بگذریم از اینکه بیشتر مواقع هم موضوع داغ روز خودم بودم!

لاله گفت...

راست میگی مریم جون، متاسفانه فضولی و چشم و هم چشمی تو جامعه ما همیشه بوده و هست. هر جایی که باشیم و تو هر سطحی .
این رو هم که میگی این خانوم شناسنامه همه دستشه و فکر میکنه به همه خوبی کرده و از همه بدی کرده یه وجه مشترک آدمهای فضول همینه. اونروز داشتیم با همسرم صحبت میکردیم به این نتیجه رسیدیم شاید واقعا همه آدمها بدذاتن و ما چون با کسی ارتباطی نداریم نمیبینیم درک نمیکنیم. خوب همه دوستهای خانوادگی ما کسانی هستند که سالها میشناسیمشون یا همکلاسی بودیم یا همکار و رفت و آمد خانوادگی مون هم بعد از اینکه طرف رو تو محیط کار یا بیرون کاملا شناختیم شروع شده. یعنی ارتباطات نزدیکمون با آدمهایی هست که واقعا خوب و آدمهای درستی هستن(با معیار های خودمون) و به حریم زندگی همدیگه هم احترام میذاریم. نه اجازه دادیم کسی یهو بیاد وسط زندگیمون و نه اینکه خودمون همینطوری رفتیم وسط زندگی بقیه. نه فقط اینجا ها. تو ایران هم همینطور بودیم.
خوب ببین طرف سرش رو میکنه تو زندگی یکی دیگه بعد برای اینکه بیشتر سر در بیاره به ظاهر محبت میکنه مثلا : نهار بیا خونمون، بیام خونتون سرما خوردی کارات رو بکنم...ولی در واقع برای فضولی بیشتر اون وقت طرف مقابل خوشش نمیاد سعی میکنه رابطه رو محدود کنه یا اصلا کات کنه بیچاره میشه آدم بده. اونروز که این صحبت پیش اومد دقت کردم دیدم همه آدمهایی که به نوعی شکایت دارن از اینکه به همه محبت میکنن و در مقابل بدی میبینن این فضولی کردن یکی از ویژگیهای کاملا مشخصشونه.

از دیار نجف آباد گفت...

با عرض سلام
مدتها پیش با خواندن، قطعه نوشته ای با عنوان«آنانکه رفتند و آنانکه ماندند» خواننده ی مطالبتان شدم.
قصد دارم اگر شما اجازه بدهید، آن را با ذکر منبع در میان دستنوشته های وبلاگم منتشر کنم. ممنون میشوم نظرتون را بفرمایید.
در ضمن در مورد نوشته ی اخیرتان، وقتی همه ی کشورتان را رها کرده اید و غربت را از آن خود کرده اید، بهتر نیست اینبار این زندگی جدید را برمبنای آن طوری که دلتان میخواهد، پیش بروید و از حرف ونقل هم نهراسید؟؟؟ ولی درکتان میکنم که شاید به خودتان سخت میگیرید، تا نخواهید حرف و نقل های بعدی را تحمّل کنید. بهرحال باید طاقت آورد. پیروز باشید ارادتمند حمید

محمدرضا گفت...

به قول خودت وقت زیاد مساویه با سرکشی به زندگی های دیگران!
فکر میکنم این یکی دیگه مشترک هم هست بین خیلی از جاها!
خب لااقل به یه شکلی بهش میفهموندی که این ترم درسهات زیاد شده ن و باید بیشتر بخونی تا متوجه بقیه ش میشد...!

مریم گفت...

RS232
پس باید ایندفعه این خاله زنک بازیها رو فوروارد کنم طرف شما:))

لاله نازنین
واای که چقدرر درست متوجه شدی دقیقا همینطوره . بیشتر رفت و آمدهایی که این افراد می کنند برای اینه که از زندگی بقیه سر در بیارن. این خانم همش میگه من در حق فلانی اینکارو کردم اون کارو کردم می خوام داد بزنم بابا ببین اون طرف هم دلش می خواسته تو اینکارا رو بکنی؟؟!! یه وجه مهاجرت اینه که آدم از دوستهایی که سالهای سال می شناخته و آشنایی هم از یه جاهایی مثل تحصیل شروع می شده جدا میشه و ناگزیر میشه دوستهایی پیدا کنه که بک گراند خیلی متفاوتی دارند.

از دیار نجف آباد-حمید عزیز
چه جالب :) من کامنتهای شما رو در وبلاگ آرش دیدم و نمی دونستم نوشته های اینجا رو هم می خونید. در مورد اون نوشته باید بگم اصل اون نوشته اصلا مال من نیست. من فقط کمی اون رو تغییر دادم و بهش اضافه کردم. متاسفانه نمی دونم نویسنده اصل مطلب کیه. به هر حال تا اونجایی که به من مربوط میشه مشکلی نیست.

محمد رضای عزیز
والله چند بار اشاره کردم خیلی این ترم درسام زیاده و اصلا به هیچ کاری نمی رسم!! ولی از بس من عادت دارم غیر مستقیم حرف بزنم اغلب آدمها نمی فهمن با اونام.. همیشه همین مشکل رو دارم . همیشه با کسی که حرف می زنم فکر می کنه این چیزا که میگم مربوط به بقیه است یا دارم قصه تعریف می کنم براشون:) واقعا باید یه فکری برای این حرف مدل حرف زدنم بکنم

درباره من

Fort McMurray, Alberta, Canada
آن‌ها که مرا می‌شناسند، می‌دانند اگرچیزی به دلم بنشیند با دیگران تقسیمش می‌کنم. آخر در میان این همه زشتی، چه خوب است وقت بشود هر چند روزی یک بار، هر آن‌چه چنگی به دل زده است را آدم جایی بگذارد برای پیشکش...